eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن لبخندی زد و گفت:"خیر! انگار مهندس فکرش درگیره." و مشغولِ صحبت با احمدآقا شد. امید تکیه به پنجره داد و غرق در افکارخودش شد. صدای خنده احمدآقا و محسن؛ از افکارش او را بیرون کشید. محسن گفت:"بیا بیین مهندس جان آشنا در اومدیم." و به احمدآقا اشاره کرد. امید نزدیک شد و لبخندی زد و گفت:"چی شده؟" محسن گفت:"باورت نمی شه. احمدآقا از دوستانِ پدرم بوده. یعنی با هم همرزم بودند. باورم نمی شه. الان که نمی شه صورت زیباشون را ببینم، ولی توی عکس های بابا دیدمشون. خیلی مشتاقم زودتر این باندها باز بشه. تا بتونم زیارتشون کنم." امید شگفت زده نگاهی به احمدآقا کرد که با لبخند دستِ محسن را گرفته بود ومی فشرد. احمدآقا در همان حالت گفت:"یادش بخیر. حسین و محمد؛ دوست صمیمی بودند. و مرحله آخری که باهم جبهه بودیم، سه تایی خیلی جور بودیم. ولی اون دوتا رفتند و من رو جا گذاشتند." وآهی کشید. امید یاد حرف محسن افتاد که گفت:"پدر خدا بیامرزم جونش را سر انرژی زیاد گذاشت." داستان جنگ و جبهه داشت براش جذاب می شد. با کنجکاوی به لب های احمدآقا چشم دوخت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490