#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_155
علی می خواند و اشک می ریخت.
(الهی و ربی من لی غیرک)
امید معنای این کلمات را نمی دانست که علی ادامه داد" خدای من جز تو کسی را ندارم. بی کسم. این دل شب، همدمی ندارم. جز در خونه تو، دری باز نیست به روم. فقط خودت رو دارم خدا. منو دریاب. مولای من. الهِ من."
می گفت و زار زار گریه می کرد.
امید دلیلِ گریه های علی را نمی دانست. " اصلا مگر این مرد، آزار دارد که یک کاره آمده و خودش دعا می خواند وخودش گریه می کند. مگر مرد هم گریه می کند؟"
ولی حس کرد، قلب و روحش از این مناجات لذت می برد.
اما نه.... این کارها اصلا درست نیست.
چشمانش را بست. به بی کسی خودش فکر می کرد.
به بد اخلاقی های پدرش. به بی مهری هایی که گاهی از مادرش می دید. حتی به زهرا که اصلا نمی دانست، آیا دوستش دارد یا نه؟ آیا سرنوشتی با هم دارند یا نه؟ واقعا سر درگم و پریشان بود. اصلا در این دنیای بزرگ، کسی هست که او را دوست داشته باشد؟
دلش گرفته بود. از همه دنیا. از همه کس. از زندگی که از سر وته اش، هیچ سهمی نداشت. هیچی...
چی از این بهتر که اینجا گوشه تاریک حیاط بیمارستان، به دور از چشم همه به حال خودش اشک بریزد. هر چند که کاری بیهوده بود. اما بی اختیار قطره اشکی از گوشه چشمش چکید.
ساعتی در خلوتشان دوتایی باهم اشک ریختند.
دعا که تمام شد.
مدتی هر دو ساکت بودند.
تا اینکه علی لب گشود وگفت:"ممنونم امید جان؛ سبک شدم."
امید سر بلند کرد و فقط به چهره اش نگاه کرد.
علی لبخندی زد و گفت:"خب دیگه بریم یا بمونیم؟"
امید گفت:" اگه خوابتون نمیاد بهتره یه کم دیگه بمونیم."
علی گفت:"نه دیگه تازه انرژی گرفتم؛ می خوام برات حرف بزنم. خیلی حرفا برات دارم."
امید گفت :"پس من برم یه نوشیدنی خنک بگیرم و بیام."
چند دقیقه بعد با دوتا آبمیوه خنک برگشت.
یکی را به علی داد و یکی را خودش نوشید.
علی مرتب از هر دری می گفت و می خندید. امید خیره به او بود. از این همه انرژی و شادی که داشت متعجب بود.
جوانی که شاید چند سال از سی سالش گذشته بود. ولی موهای کنار سرش جو گندمی شده بود.
خیلی دلش می خواست از زندگی او بداند و راز شاد بودنش را کشف کند.
حتما خانواده خوبی دارد و حتما همه به او محبت می کنند. حتما همسری مهربان دارد و با عشق وعلاقه یکدیگر را انتخاب کرده اند.
هر چه که هست. همه چیز برایش لذت بخش است که اینگونه به راحتی می خندد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490