eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
با خوشحالی به طرف آبسرد کن رفت. آبِ سرد را به صورتش زد. کمی هم نوشید. چقدر گوارا بود. خوشحال و خندان به اتاق برگشت. وارد اتاق که شد. احمدآقا را دید که نشسته و با علی بگو بخند می کند. با تعجب به صورتش خیره شد. پانسمان را برداشته بودند. قسمتی از پوست صورتش نبود. چشمانش همچنان بسته بود. دلش به درد آمد و با ناراحتی گفت:"وای ببینید چی به سرِ خودتون آوردید؟" احمدآقا خندید و گفت:"رفته بودم همه اش را قربانی کنم. ولی ازم قبول نکردند. جای شکرش باقیه یه کم زیبایی و چشمام را قبول کردند." امید سری تکان داد. کنارش نشست وگفت:"کاری از دستم برمیاد؟" احمدآقا دستش را روی سر امید کشید و نوازشش کرد و گفت:"همین که کنارمی یه دنیا برام ارزش داره." امید دستش را گرفت و بوسید. نگاهی به صورت سوخته اش کرد وگفت:"کاش هرچه زودتر مثل روز اولتون بشید." علی خندید وگفت:"خوش به حالت پهلوون یکی رو داری برات دعا کنه.من که دیگه فراموش شدم." امید به سمتش برگشت و گفت:"خودتون گفتید که خانواده دارید؟" علی گفت :"بله دارم. ولی بهشون خبر ندادم. نخواستم پدر و مادرم پیرم را نگران کنم و از راه دور بکشونمشون اینجا." امید گفت:" خب بی خبر هم باشند باز نگرانند. علی آهی کشید و گفت:"به خواهرم گفتم. شاید فردا بیاد دیدنم." احمد آقاگفت:"فردا روز سرنوشته. تو که خانواده ات میان. منم که باید برم." امید گفت:"به علی آقا عادت کرده بودم." علی گفت:"حتما میام پیشتون از این بیمارستان جونِ سالم به در ببرم. میام پیداتون می کنم. من نباشم، ویتامین دی بدنتون کم می شه." و همه باهم با صدای بلند خندیدند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490