eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
سرش پایین بود که صدای سلام دادنِ کسی اورا به خود آورد. سرش را بلند کرد با کمال تعجب، مریم و مادرش را دید که به آن ها نزدیک شدند. از جا بلند شد و سلام و احوالپرسی کرد. محسن نیز بلند شد و سلام داد و دست مادرش را گرفت. روبه مریم گفت:"چرا تنها اومدید؟ می گفتید می اومدم دنبالتون." مریم گفت:"نمی دونستم شما هم قراره بیایید. گفتم مزاحم کارتون نشم." محسن مادرش را کنارش روی تکه سنگ صافی نشاند. امید کمی دورتر رفت. مریم هم کنارِ مادرش نشست و فاتحه خواندند. محسن ادامه دعا را خواند. پری خانم آرام اشک می ریخت. بعد از تمام شدنِ دعا، پری خانم از محسن تشکر کرد. رو به امید گفت:"از شما هم ممنونم. زحمت کشیدی پسرم. ان شاءالله عاقبت بخیر بشی." بعد دستش را روی سنگ قبر گذاشت و گفت:" هنوز بعد از این همه سال، اینجا که میام، انگار همین الان همه اون اتفاق ها برام میفته. هنوز حسین زنده است و داره باهام صحبت می کنه." آهی کشید وگفت:"البته که می دونم شهیدان همیشه زنده اند." در برابر عظمت این زن، امید هیچ نمی توانست بگوید. چه برسد به اعتراض و بحثِ سرِ اینکه، "هر کس که مرده به چرخه طبیعت بر می گردد و دیگر جای این حرف ها نیست" ترجیح داد سکوت کند. به احترام شیرزنی که روبرویش بود. مریم ظرفی آب آورد و با احتیاط و دقت، سنگ قبر پدرش و شهیدان دیگر را یک به یک شست. بعد هم بر روی هر قبر شاخه ای گل رز سرخ گذاشت. امید خیره به وسواسش در این کار شده بود. "این گل های رز سرخ یعنی چه؟ برای کسی که دیگر نیست و درکی ندارد." محسن رو به مادرش، با لبخند گفت:"با اجازه من و امید می ریم زیارت، تا شما هم راحت تر با بابا درد دل کنی." بعد رو به مریم کردو گفت:"آبجی خانم شما تشریف نمیاری؟" با امید به طرفِ امامزاده رفت. قلب امید تپش گرفت، حالِ عجیبی داشت. سخت است پا روی اعتقاداتت بگذاری و باورهای چندین ساله ات را نادیده بگیری. ولی خوذش هم نمی فهمید در برابر محسن و خانواده اش چرا هیچ اعتراضی نمی کند. هر چه به امامزاده نزدیک تر می شد، انقلاب درونش شدت می گرفت. جرا باید به زیارت برود؟ اصلا فلسفه زیارت چیست؟ وقتی کسی سالهای سال است که از دنیا رفته، چه معنا دارد. زیارت و دعا کنار قبرش. قبری که حتما بدنی که در آن دفن شده، دیگر الان با خاک یکسان است. با قدم های آهسته محسن را همراهی می کرد. گویی وزنه های سنگینی به پاهایش وصل کردند. به سختی آن ها را از زمین جدا می کرد و پیش می رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490