eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
جلوی در ایستادند. محسن دست روی سینه گذاشت و با ادب خم شدو سلام داد. بعد کفش هایش را در آوردو وارد شد. امید با تعجب حرکاتش را می نگریست. بی اختیار، حرکاتش را تکرار کرد و به دنبالش داخل شد. اولین قدم را که به داخل گذاشت، لرزش خفیفی را در وجودش احساس کرد. تنش سرد شد. قدرت قدم برداشتن نداشت. در جا خشکش زد. ایستاد و به ضریح روبرویش خیره شد. بوی عطر دلنوازی مشامش را پر کرد. صدای زمزمه ذکر و دعا، در فضا پیچیده بود و گوش جانش را نوازش می کرد. محسن وچند تنِ دیگر ضریح را می بوسیدند و ذکر می گفتند. مات و مبهوت مانده بود. چرا دیگر نمی توانست بگوید این کارها بیهوده است؟ قدرت جلو رفتن نداشت. ولی توانِ اعتراض کردن و انکار هم در خود نمی دید. فقط مبهوتِ این فضا شده بود. دستی بر روی شانه اش نشست. یکه خورد و برگشت. پیرمردی با مهربانی و لبخند گفت:"ببخشید پسر جان، چند بار صدات کردم نشنیدی. اگر می شه زیارت نامه را با صدای بلند بخون منم گوش کنم. " و به تابلوی روبرو اشاره کرد. امید آب دهانش را قورت داد. نمی دانست چه بگوید به پیرمردی که می اندیشید او در حال خواندنِ زیارتنامه است. همین هنگام محسن جانش را خرید و پیش آمد و گفت:"پدر جان خودم برات می خونم." و چشمکی به امید زد و گفت:"بار اولته اومدی نیت کن، حاجت بخواه. حتما به خواسته دلت می رسی." بعد لبخندی زد و با صدای بلند شروع به خواندن زیارت نامه کرد. امید هیچ نمی فهمید. مگر یک آدمی که سالهاست مرده، حاجت می دهد. دلش پر از درد بود. یادِ نیکی و صحبت های بهرامی افتاد. به زبان نیاورد. ولی در دلش أرزو کرد که این ماجرا تمام شود. زیارت نامه دیگر چیست؟ گویی کلی سوال در ذهنش شکل گرفت. واینبار اعتقاداتش زیر سؤال رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490