eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها شاهدِ اتفاقاتِ عجیب زیادی بود. چشم های احمدآقا که امیدی به بهبودش نبود و حالا گفتند خوب می شه. علی که دل از عشقش کنده بود و یه دفعه به هم رسیدند. جوان هایی که در اوان جوانی و شور و شوق دل از دنیا کنده و بر قلب مرگ رهسپار بودند..... همه و همه خیلی عجیب و غیر قابل باور بود. صدای در اتاق او را از افکارش بیرون کشید. استاد تهرانی با اجازه ای گفت و وارد شد. بعد از احوالپرسی به طرف صندلی رفت و نشست وگفت:"اگه امکانش هست چند دقیقه بیاین بشینین کارتون دارم." و به صندلی های روبرویش اشاره کرد. چند لحظه بعد هم آبدارچی با سینی از غذا وارد شد. استاد تهرانی گفت:"امروز خیلی خوشحالم. اول ناهارتون را بخورید مهمون من هستید. بعد از ناهار باید یه خبر خوش بهتون بدم." محسن خندید و گفت:"نمی شه قبل از ناهار بگید تا اشتهامون هم باز بشه:" استاد تهرانی گفت:" نه خیر اصلا نمی شه. اول ناهار." محسن گفت:"به روی چشم. هر چه شما امر کنید." مشغول خوردن غذا شدند و استاد تهرانی برخاست و به طرف میزِکار رفت. با دقت تک تک طرح ها را بررسی کرد. صبر کرد تا غذا خوردنشون تمام شود. محسن بلافاصله بلند شد. به سمت استاد آمد و تشکر کرد و گفت:"خیلی خوب بود. البته امید جان می دونه، به پای دستپختِ پری خانم که نمی رسه." استاد تهرانی خندید وگفت:" درسته ولی دیگه مرد شدی. باید عادت کنی که غیر از دستپخت مادرت را هم بخوری." محسن خندید و گفت:"اون که بله. ولی ان شاءالله به موقعش." استاد تهرانی خیلی جدی گفت:"اتفاقا موقعس همین الانه." امید و محسن با تعجب به او نگاه کردند. استاد خندید و گفت:" بله دیگه، به خاطر همین اینجام. می خوام یه خبر خوب بهتون بدم. تا از خوشحالی بال در بیارین." امید با تعجب به محسن و بعد استاد نگاه کرد. این روزها خبرهای عجیب زیاد می شنید. ولی اینکه بال در بیاورد..... یعنی خیلی عجیب.. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490