eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
درد امانش را بریده بود. دلش نمی خواست هیچ بداند و بد بختی هایش را به خاطر بیاورد. تنها چیزی که می خواست برگشتنِ کنارِ محمد و بودن در آن دشت و باغ زیبا باشد. نفس عمیق کشید. رایحه آن گل ها را حس کرد. جسم و روحش از آن رایحه جان گرفت. آرام چشمانش را باز کرد. سعی کرد روی دلیل بودنش در اینجا تمرکز کند. درد تا مغزِ استخوانش نمود کرد. دستانش را مشت کرد و ملافه را چنگ زد. مادرش فقط اشک می ریخت و چیزی نمی گفت. پرستار ها و پزشک مشغولِ کار خودشان بودند. دوباره چشمانش را بست. صحنه تصادف، برخورد شدید اتومبیلش با شیئ که در تاریکی نمی دید. فقط نوری که چشمش را خیره کرد و بعد هیچ. کمی قبل تر را به خاطر آورد. شکستنِ گوشی اش و پیام های یلدا. از به خاطر آوردنش عصبی شد و فریاد زد. مادرنزدیک شد و دستش را در میان دستانش گرفت با صدای بلند گفت:" جانم مادر. چی شده؟ دردت به جونم. چی به سرت اومده؟" نگاهی به چشمانِ مادر انداخت و دستش را از میان دستانش کشید و فریاد زد:"تنهام بذار. همه اش تقصیرِ توئه. راحتم بگذار." مادر با چشمانی متعجب و نگران به او می نگریست. نمی فهمید چه بر سرِ امیدش آمده. با نگرانی یک قدم به عقب رفت. به دیوار تکیه داد و غمدیده اشک ریخت. پرستاری محتویات سرنگ را در سِرمش خالی کرد. بعد از کمی بیتابی، آرام شد و خوابید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490