eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
اصلا نمی خواستم ببینمش. تمام توانم را جمع کردم و بلند شدم که برم توی اتاق. که صداش میخکوبم کرد. _گندم خواهش می کنم. من می فهمم که تو ازدواج کردی. قصد ندارم مزاحم زندگیت بشم. ولی حالا که دارم می رم باید حرفهای آخرم رابشنوی. تاحرفهام را نزنم از اینجا نمی رم. دلم هری ریخت. بااین فکر که اگر قادر بیاد واینهارا اینجا ببینه. وای نه...😩 مجبور شدم بمونم. ملیحه همچنان کنارم بود و بازوم را چسبیده بود. برگشتم سمتش؛ دیگه سکوت جایز نبود. _خواهش می کنم زودتر از اینجا برید.من حرفی باشما ندارم. هر چی بوده هم تمام شده. اگه حلالیت هم هست. باشه حلالتون کردم. فقط زودتر از خونه من برید بیرون. سپهر چند قدم جلو آمدو گفت: _باشه حتما می ریم. فقط چند جمله باید بهت بگم. بعد می رم. به عنوان آخرین حرفهام. فقط خواستم بگم؛ من هیچ وقت بهت دروغ نگفتم. من اون مدارک را به بابام نشان دادم. بابام قول داد کمکت کنه. من تمام تلاشم را برای از بین بردن گرفتاریهات کردم. وباید بگم که... کمی مکث کردو ادامه داد: _من واقعا و از ته قلبم دوستت داشتم. هیچ وقت بهت دروغ نگفتم. باور کن. نمی دونستم چی باید بهش بگم. سرم را پایین انداخته بودم و منتظر بودم که برن. ولی همه سکوت کرده بودند. پس بی هیچ حرفی برگشتم سمت اتاق تا خواستم قدم بردارم. دوباره گفت: _سعی کردم فراموشت کنم. ولی اینجا نشد. نتونستم. الان هم امدم برای اخرین بار ببینمیت. خانه ات را ببینم. زندگیت را ببینم. شوهرت راببینم. وبرای همیشه برم. شاید این طوری بتونم فراموشت کنم. شاید من آدم درستی نباشم. شاید یه چیزهایی را بهت نگفتم. یا راستش را نگفتم. ولی این رابِدون که هیچ وقت دروغ نگفتم که؛ دوستت دارم.😔 دستم را از دست ملیحه بیرون آوردم. قدمهام را تند کردم و رفتم توی اتاق. با صدای بلند گفت: _گندم خداحافظ برای همیشه. در را پشتِ سرم بستم. سرم را روی بالش میثم که خوابیده بود؛ فرو بردم و اشکهام جاری شد.😭 صدای بسته شدن در آمد و بعد ملیحه شتابان به کنارم آمد. با سرعت برام شربت آب قند درست کرد و آورد. سرم را بلند کردو توی بغلش گرفت. و وادارم کرد که از آن شربت خنک بخورم. سرم را به آغوش گرفت ونوازشم کرد. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون