eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
به این جا که رسید، دوباره اشک هاش جاری شد. کمی مکث کردو ادامه داد: _آن شب؛ دارو ها را خوردم و منتظر شدم که بچه ازبین بره. تا راحت بشم. تا بتونم راحت تر بگذار م و برم. تا صبح دل درد و کمر درد کشیدم. از زور درد دور اتاق راه می رفتم و می چرخیدم. بی صدا ناله می کردم.که بچه ها بیدار نشن. درد امانم را بریده بود. یاسر از خواب بیدار شدو وقتی حالم را دید؛ نگران شد. هرچی می پرسید چی شده ؟ جوابش را نمی دادم. دلم می خواست خودم هم بمیرم و از دستش راحت شم. بالاخره با اصرار زیاد من را به بیمارستان برد. هر کاری کردم ؛ نتونستم حریفش بشم و بازور من را سوار ماشین کرد و رفتیم بیمارستان. فوری من را بستری کردند و آزمایش گرفتند و مسکن و سِرم تزریق کردند. و از چیزی که می ترسیدم؛ اتفاق افتاد. یاسر فهمید بار دارم. ولی نفهمید که برای سقط دارو مصرف کردم. دکتر بهم گفت: _چه اتفاقی افتاده ؟چرابه این روز افتادی؟ ومن جوابی ندادم. از یاسر پرسید: _چه اتفاقی برای خانمت افتاده؟ _نمی دونم . من اصلا خبر نداشتم بارداره. _آقا ؛ خانمت یا غذا و داروی نامناسب خورده یا اتفاقی براش افتاده. ومن سرم را پایین انداخته بودم و می ترسیدم که بفهمند من چه کار کردم. نمی دونم شاید دکتر فهمید و نخواست بگه. به هر حال نشد که بچه از بین بره . وقتی برگشتیم خانه؛ بهم.گفت: _چرا نگفتی بار داری.؟تو که می دونی من چقدر بچه دوست دارم. بغضم ترکید و گفتم: _ولی من نمی خوام. من بچه نمی خوام. من این زندگی را نمی خوام. می خوام که خودم و بچه ام بمیریم. تا تو راحت بشی وهر کاری دلت خواست کنی. ولم کن . فقط ولم کن . بگذار بمیرم.😭 سکوت کرده بود و فقط گوش می داد. بعد بلند شد و رفت و برام شربت آورد. مهربون شده بود .مثل روزهای اول زدگیمون. سرم را به سینه اش چسباند و اشک هام را با دستش پاک کردو گفت: _مینا جان عزیزم چرا خودت را اذیت می کنی. به خدا من دوستت دارم. من اصلا زندگی بدون تو را نمی خوام. با این کارهات خودت و من را اذیت می کنی. ومن اصلا حرفهاش را نمی فهمیدم. اگر من را دوست داشت پس اون کارهاش چی بود؟ خلاصه از اون به بعد مهربون شده بود و بیشتر بهم توجه می کرد. ولی من ته دلم اصلا مهربونیش را باور نداشتم. دیگه دلم باهاش صاف نمی شد و همیشه بهش مشکوک بودم. وقتی مریم دنیا امد؛ خیلی خوشحال شد. کلی برای من ومریم کادو خرید. و ذوق کرد. ولی بعداز یک مدت فهمیدیم که مریم ِ من دچارِ نارسایی کلیه است.😔 واحتمالا از دارویی که من برای برای سقط استفاده کرده بودم. گندم جان هیج.وقت خودم را نمی بخشم. هر بار که مریم را برای دیالیز می بریم و زجر کشیدنش را می بینم؛ از خودم بیزار می شم. من بد کردم خیلی بد کردم 😩 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون