eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی چند مرتبه به مامان زنگ می زدم و حالِ بابا را می پرسیدم. گاهی که بیدار بود باهاش صحبت می کردم. خیلی سخت می تونست با وجود سرفه هاش چند جمله ای صحبت کنه. ولی سعی می کرد بخنده و با زینب و قادر صحبت کنه. دل توی دلم نبود که زودتر قادر برنامه اش را ردیف کنه و برگردیم روستا. ولی زمان می برد. خودم هم باید درسم را می خوندم. هر چند دل و دماغ نداشتم. ولی به خاطر زحمتهایی که قادر برام می کشید و کمک کردن هاش توی نگهداری بچه ها؛ باید تلاش خودم را می کردم. خیلی سخت بود. فکرم بدجور در گیره بابا بود. مینا خانم برگشته بودتا وسایلشون را جمع کنه و یک مدتی هم هنوز باید برای باز نشستگی صبر می کردند. ولی خانه اشان را تهیه کرده بودند و آماده برای رفتن بودند. گاهی بهم سر می زد و کمک حالم بود. حداقل می تونستم چند کلمه ای براش دردِ دل کنم تا سبک بشم. همیشه مهربان و صبور بود. مثلِ یک خواهر خوب؛ خالصانه محبت می کرد. همیشه براش دعا می کردم. چند روزی بود که قادر حال خوشی نداشت. می فهمیدم از خنده هایی که فقط به خاطر دلخوشی من بود. تا تنها می شد توی فکر می رفت. می فهمیدم که باز اتفاق هایی افتاده. ولی هیچ وقت سؤال نمی کردم. چون دوست نداشت از مسائل کاریش جیزی بگه. و می گفت"دلم نمی خواد ذهنت با این چیزها در گیر بشه" از طرفی هم اگر من می فهمیدم که مرز ناامن شده، بیشتر نگران قادر می شدم و بیتابی می کردم. ولی از همین رفتارهاش هم می فهمیدم که خبری شده.🤔 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون