eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
همه خوشحال شدیم. ولی به یکباره دستش روی دستم شل شد و افتاد. صدا کردم: _بابا ....بابا... که صدای سوت دستگاه بلند شد و به دنبالِ آن، پرستاری سراسیمه به اتاق دوید. هنوز داشتم صداش می کردم. که دکتر به همراه پرستاری دیگر وارد اتاق شدند. ما را از اتاق بیرون کردند و پرده را کشیدند. فاطمه و مامان گریه می کردند. قادر و محمد، چهره از من می پوشاندندو من مات ومبهوت بودم. با صدایی ضعیف رو به مامان کردم و گفتم: _چرا گریه می کنید؟ حالش خوب می شه. دوباره برمی گرده خونه. خودم دیدمش، حالش خوب بود. ولی گریه هاشون شدت گرفت. رفتم به طرف اتاق و گفتم: _من می رم میارمش. خواستم در را باز کنم که قادر صدام کرد: _گندم جان، صبر کن. _چرا؟چرا باید صبر کنم؟ می خوام بابا را بیارم. هقِ هقِ گریه اش بلند شد و گفت: _بگذار دکتر کارش را انجام بده. نمی فهمیدم یعنی چی؟ دلم نمی خواست بفهمم چی می گه؟ در اتاق باز شد و دکتر بیرون آمد. همه به سمتش رفتیم. با ناراحتی گفت: _متأسفم. 😔 نتونستم براش کاری کنم. صدای فریاد فاطمه بلند شد. _بابا جان .... باباجان مامان آهسته اشک می ریخت.😭 سراسیمه به اتاق دویدم. هر چه قادر صدا زد. فایده نداشت. پرستارها دستگاه ها را از بدنِ بی جونِ بابا جدا کرده بودند. یکیشون داشت ملحفه را روی صورتش می کشید. که فریاد زدم: _به بابام دست نزنید. من می خوام ببرمش خونه. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون