eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
کنار باغچه ایستادم و هوس کردم که گلهارا آب بدم. سطل را برداشتم و از آب حوض پر کردم و پای گلها ریختم. انگار گلها از خواب عمیقی بیدار شدند. لبخند زدند و سلام گفتند. گلها هم دلشون برای من تنگ شده بود. چقدر بابا به باغچه می رسید. خیلی این باغچه را دوست داشت. با لبخند به گلها سلام کردم و حالشون را پرسیدم. هوا داشت روشن می شدو من کنار باغچه با گلها حرف می زدم. یادِ سماور افتادم. رفتم آشپزخانه. اما با کمال تعجب دیدم که قوری روی سماوره.😳 چای ریختم و بردم توی اتاق. مامان سفره را پهن کرده بود و قادر کنار سفره نشسته بود. سلام گفتم و با لبخند گفتم: _شماها کِی بیدار شدید؟ مامان لبخند زد و جواب سلام را داد. قادر هم با لبخند بهم نگاه کردو گفت: _ما خواب نبودیم که بیدار بشیم.😊 _اِه یعنی بعد از نماز نخوابیدید؟ _نه عزیزم. داشتیم تورا تماشامی کردیم😊 _منو⁉️😳 برای چی⁉️ مامان خندید و گفت: _آخه امروز خیلی عجیب شدی😊 لبخند زدم و سرم را پایین انداختم و بعد خوابم را براشون تعریف کردم و گفتم: _بابا از دستم ناراحت بود. منم تصمیم گرفتم که دیگه طوری زندگی کنم که بابا خوشحال باشه. مامان نزدیک آمد و گونه ام را بوسید وگفت: _خدارا شکر. راستش منم خیلی نگرانت بودم. خیلی خوشحالم که تصمیم درستی گرفتی. هنوز لقمه اول را برنداشته بودم که صدای حسین بلند شد و بعد چهار دست و پا خودش را به ما رساند. بابا خیلی بچه ها را دوست داشت. زود پاشدم و در آغوش گرفتمش و بوسیدمش. خیلی وقت بود از به آغوش کشیدنش لذت نبرده بودم. واقعا شیرین بود. خدارا شکر کردم وبرای آرامش بابا دعا کردم. قادر راست می گفت، هیچ وقت بابا فراموش نمی شد. ولی باید پذیرفت که او در جای دیگه ای زندگی جدیدی را آغاز کرده. پس ماهم باید زندگی کنیم. پذیرش رنج ها، تحملشون را را حت تر می کنه. راحت و آرام شدم. از وقتی رنج فراق بابا را پذیرفتم.👌 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون