eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
کنار قادر نشستم و حسین را روی پام نشاندم. زینب هم بیدار شد وآمد. کنار قادر نشست که مامان صداش کردو برد تا دست و روش را بشوره. نفس عمیقی کشیدم. چشمم به قادر افتاد که داشت با لبخند نگاهم می کرد.😊 استکان چای را نزدیکش گذاشتم و تعارفش کردم. تشکر کرد و گفت: _خدارا شکر که بهتر شدی. راستش خیلی خوشحالم. دیشب حالت خوب نبود. نشد درست وحسابی تولدت را تبریک بگم. خندیدم و گفتم: _بی خیال. مامان و زینب آمدند و کنارمون نشستند. قادر از جیبش جعبه کوچکی را در آورد و به طرفم گرفت وگفت: _تولدت مبارک. الهی که همیشه سلامت وشاد باشی.😊 با تعجب به جعبه نگاه کردم و گفتم: _وای قادر، این چیه؟ کِی گرفتی؟ با این وضعیتت.😳 خندید و گفت: _حالا باز کن ببین خوشت میاد؟ناقابله.😊 مامان هم بعد از مدتها لبخند زد و گفت: _مبارکت باشه دخترم. یک دفعه درباز شد و آبجی فاطمه و بچه ها هم آمدند با دسته گل و جعبه کیک. تعجبم بیشتر شد و گفتم: _اینجا چه خبره؟ این کارها را کِی انجام دادید.؟ دخترها شروع کردن به دست زدن و دوره ام کردند و تولدت مبارک خواندند. بعد از مدتها چهره همه خندان شده بود. باورم نمی شد. یک لحظه انگار بابا را دیدم که کنار اتاق ایستاده و داره بهم لبخند می زنه. صداش توی گوشم پیچید"تولدت مبارک. گندم طلاییِ من"😊 لبخند زدم و از شادی بابا شاد شدم. همه یکی یکی کادوهاشون را دادند. بچه ها بعد از مدت ها حسابی شادی کردند و خندیدند. قادر، همه برنامه ها را ردیف کرده بود. از قبل کادو گرفته بود. روزِقبل هم سفارش داده بود یکی از دوستاش کیک و دسته گل بگیره و بیاره. تعجب کردم چرا من هیچی متوجه نشدم. سرش را نزدیک آورد و گفت: _کجایی؟ خندیدم و گفتم: _همین جا.😊 خندید وگفت: _خدارا شکر که برگشتی اینجا. خیلی از ما دور بودی. دلم برات تنگ شده بود. تولد دوباره ات مبارک. 😊 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون