#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر
اول ممنون از شما برای هماهنگی مشاوره.
من راجب دو تا مسئله متفاوت از استاد فرجام پور مشاوره گرفتم،
که ایشون مدبرانه راهکار دادن و راهنمایی کردن واقعا وقتی حرفشون رو عمل میکنی نتیجه میگیری.
واصلاح تغذیه که دادن بسیار تاثیر گذاره بود.
بسیار سپاسگذارم.
خداوند اجرشون بدهند انشاالله
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلام امام زمانم🌺
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام موسیکاظم علیهالسلام فرمودند:
کم گویی، حکمت بزرگی است، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفیف گناه است.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
🔺افکارتون رو تغییر بدید🔺
منشا همهی ناکامیها، شکستها، بیماریها، غم، فقر، کینه، و... در افکار شماست. ⚠️
✅ و همچنین منشا تمام خوشیها، آرامش، سلامتی، لذت، خوشبختی، ثروت، عشق و... نیز در افکار شماست.
توی هر لحظه این خودت هستی که انتخاب میکنی بهشت رو تجربه کنی یا جهنم رو...
‼️ و این یک قانون است که تو در گروی افکارت هستی‼️
پس افکارت را کنترل کن
و
به خدا اعتماد کن و در راه رضایتش قدم بردار
این یعنی تمام خوشبختی
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۶.mp3
11.3M
مجموعه #یاد_خدا ۶
#استاد_شجاعی | #استاد_صفائی_حائری
✘ چکار کنم بعد از ازدواج، بعد از پولدار شدن، بعد از بچه دار شدن، بعد از مدیر شدن و ...
انس من با خدا و رفاقتم باهاش بهم نریزه؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم وقت بخیر
عزیزان دقت کنید
آموزش ها مختص خود کانال است و شخصا می نویسم و در کانال بارگزاری می کنم
لطفا فروارد نکنید❌
اما دوستان تون را به کانال دعوت کنید تا استفاده کنند
رمان هم چون باید بازنویسی بشه
لطفا اصلا فروارد یا کپی نشه❌
اما بعضی پست ها یا کلیپ ها که از اساتید دیگر قرار میدم اشکال نداره با لینک کانال فروارد کنید✅
ممنونم از همراهی و توجه شما💐
4_5845894473510290618.mp3
1.96M
🎵عبادت به جز خدمت به خانواده نیست!
🔻این تیپ را چرا توی خونه نمیزنی؟!
👈 کیفیت بهتر + متن
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#لیله الرغائب
📿 فضیلت اوّلین شب جمعه ماه رجب
اوّلین شب جمعه ماه رجب را، «لیلة الرّغائب» گویند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در روایتى که فضیلت ماه رجب را بیان مىکرد فرمود: «از اوّلین شب جمعه ماه رجب غافل نشوید که فرشتگان آن را «لیلة الرّغائب» نامیدند».
آنگاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) اعمالى را براى آن شب به این کیفیّت بیان فرمود:
روز پنج شنبه اوّل ماه را روزه مىگیرى،
چون شب جمعه فرا رسید، میان نماز مغرب و عشا دوازده رکعت نماز مى گذارى (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت از آن، یک مرتبه سوره «حمد» و سه مرتبه «إنّا انزلناه» و دوازده مرتبه «قل هو الله احد» را مى خوانى.
پس از اتمام نماز هفتاد مرتبه مىگویى: «أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد النَّبِىِّ الاُْمِّىِّ وَعَلى آلِهِ»
آنگاه به سجده مى روى و هفتاد بار مى گویى: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ»
سپس سر از سجده برمى دارى و هفتاد بار مى گویى: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ، إِنَّکَ أنْتَ العَلِىُّ الاْعْظَمُ»
بار دیگر نیز به سجده مى روى و هفتاد مرتبه مى گویى: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ»
آنگاه حاجت خود را مى طلبى که انشاءالله برآورده خواهد شد.
برگرفته از سایت رسمی آیت الله بهجت ره
التماس دعا🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم و رحمت الله
امیدوارم همگی خوب و خوش و سلامت باشید💐
امشب یک #مشورت باهاتون دارم
ان شاءالله برای روز میلاد امیرالمومنین علیه السلام
یکی از دوره هامون را (به انتخاب شما)
می خوام یک تخفیف فوق العاده بذاریم
🎁هدیه روز میلاد💥👏
خب
شما به کدام دوره رای می دید⁉️⁉️
1⃣دوره #همسرداری
2⃣ #اسرار_زناشویی
3⃣ #ارتباط_موفق
4⃣ #تربیت_جنسی کودک و نوجوان
لطفا نظرتون را برای ادمین بفرستید با ذکر شماره👇👇👇
@asheqemola
🔥اما باز هم در طبایع گرم
درصدش بیشتر است👌
یعنی در برقراری ارتباط
با این افراد
حواستان باشد
که لجبازی اش را تحریک نکنید❌
💞لحن کلامتان،
رفتارتان،
حتی درخواست کردنتان از او
باید
با نرمی باشد.
طوری که هیچ گونه نشانهای از تحکم نداشته باشید.
💞در زندگی مشترک
دقت کنید
اگر همسرتان طبع و مزاج گرمی دارد،
اولا، حتما برایش اصلاح مزاج انجام دهید.
ثانیا، به هیچ عنوان کاری نکنید که لجبازی کند.
💞اگر
بتوانید او را همانگونه که هست، بپذیرید
و
رفتار مناسبی دربرابرش داشته باشید
مطمین باشید عمری را در کنارش
به راحتی خواهید گذراند💞
⛔️اما اگر بخواهید
با او لجبازی کنید
و به هر قیمتی، حرف خود را روی کرسی بنشانید،
متاسفانه باید فاتحه زندگیتان را بخوانید❌
◀️هدف ما از این آموزش ها،
فقط
و
فقط
گرم کردن کانون خانواده های شماست❤️
پس
حتما تمام تلاشتان را کنید
تا روز به روز زندگی تان پر عشقتر و پر ارامشتر بشه💞
موفق باشید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
#همسرداری💞
🎥 کلیپ
❓چرا آقایان کمتر «دوستت دارم»
را به همسر خود میگویند؟!
#دکترشهرام_اسلامی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💕💕💕
#دلبرانه💞😍
چه اصول خوبیست
مثل پیراهنت
اسیر آغوش تو باشم😘❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_161
صبح با صدای پرستاری که وارد اتاق شده بود، بیدار شد.
چشمانش را که باز کرد، مریم را دید که در حال صحبت کردن با احمدآقاست.
چقدر لحن کلامش، شبیه محسن بود.
همانطور آرام و مهربان.
از روی تخت بلند شد و سلامی کرد. به ساعت نگاه کرد.
باز هم دیرش شده بود. خودش هم نمی فهمید، چطور توی این اتاقِ پر سر و صدا و این تختِ سفت، به این راحتی می خوابید.
احساس کرد که سبکبال شده. شب خوبی را گذرانده بود. دردِ دل با علی،
شوخی وخنده با احمدآقا، از همه بهتر، راحت شدن از ازدواج اجباری. نمی توانست انکار کند که دعای کمیل، در این آرامش و حالِ خوبش بی تأثیر بوده.
برای رفتن آماده می شد، که مریم گفت:"
ببخشید! لطفا به محسن بگید، من عصر، مامان را می برم. به کارش برسه. خواستم تماس بگیرم ولی گوشی اش را جواب نداد. بخشید باعث زحمت می شم."
امید سربه زیر انداخت و گفت:"چشم حتما بهش می گم. زحمتی نیست."
مریم از اتاق بیرون رفت. امید از احمدآقا خداحافظی کرد. دست علی را گرفت و فشرد و گفت:"بابت همه چیز ممنونم."
که با شنیدنِ صدای خاله زری به پشت سرش نگاه کرد. با تعجب دید که مادرش هم همراه خاله زری آمده.
برگشت و سلام داد. مادر جلو آمد. دستش را گرفت وگفت:"سلام امید جان خوبی؟ "و با نگرانی اورا بر انداز کرد.
خاله زری هم با امید و علی احوالپرسی کرد و به کنارِ احمدآقا رفت.
احمد آقا با لبخند گفت:"به به خانم خانما، خوش اومدی."
صدای سلام دادن زهرا و زینب هم به گوش رسید و هر دو با هم وارد شدند.
با شنیدن صدای زهرا، لبخند به لب امید نشست. نفس عمیقی کشید و خوشحال از اینکه یک مانع را، برای رسیدن به زهرا، از راهش برداشته.
خودش را یک قدم به پیروزی نزدیک تر می دید.
مادر با دیدن چهره شادمان پسرش لبخندی زد. کاش می توانست دردانه اش را خوشبخت کند. کاش توانایی اش را داشت تا امیدش را به آرزویش برساند.
ولی چطوری؟
صدها مانع بر سر راه بود که امید به آن ها بی توجه بود. چقدر سخت است برای مادری که بخواهد حقایقی تلخ را به فرزندش بگوید و او را برنجاند.
درست مانندِ هنگامی که مادری برای نجات ِطفلِ بیمارش مجبور شود به او داروی تلخ دهد.
خوب می دانست، حقیقتی که پنهان است برای دردانه اش پذیرفتنش سخت است. پس باید صبوری می کرد و دندان به جگر می گذاشت، تا موقعیت مناسبی پیش بیاید.
دخترها و خاله زری احمدآقا را دوره کرده بودند.
امید و مادرش کنارِ تختِ علی صحبت می کردند.
علی هم نشسته بود. کتابی در دست داشت و سر به زیر می خواند.
که پرستاری وارد اتاق شد و گفت:"ببخشید! خانم احمدآقا ؛ لطفا تشریف بیارید."
به دنبال حرفش، خاله زری نگران از اتاق بیرون رفت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_162
احمدآقا نگاهی به چهره نگران دخترها انداخت و گفت:"ان شاءالله خیره. نگران نباشید:"
مکثی کرد و بعد لبخند زد و گفت:"راستی شما دوتا مگه درس و مشق ندارین؟ چی می خواین هِی پا می شین میاین اینجا؟"
بعد هم بلند خندید.
همه خندیدند .
امید دلش طاقت نیاورد و ببخشیدی گفت و از اتاق بیرون رفت.
با نگاهش دنبال خاله زری گشت. که او را در کنارِ پزشک و پرستاری دید. به سمتشان رفت. سلام داد و نزدیک شد.
نگرانی از چهره خاله زری می بارید.
خیلی جدی پرسید:"ببخشید چیزی شده آقای دکتر؟"
آقای دکتر که مردِ میانسال و جا افتاده ای بود، دستش را روی شانه امید گذاشت و گفت:" نه پسرم مسئله نگران کننده ای نیست. ما با همکارهامون جلسه ای داشتیم. وضعیت احمدآقا را بررسی کردیم. ما اینجا هر کاری از دستمون بر می اومد، انجام دادیم. اما با توجه به معاینات اخیر و بررسی های انجام شده.
تصمیم گرفتیم که ایشون را به بیمارستان تخصصی چشم پزشکی منتقل کنیم. ان شاءالله که بتونن براشون کاری انجام بدن. البته بعد از رؤیتِ مدارک چشم احمدآقا ، یه قول هایی هم دادند."
امید و خاله زری با لبخند به همدیگر نگاه کردند.
خاله زری گفت:"یعنی می شه دوباره ببینه؟"
دکتر گفت:"ان شاءالله. باید ببینیم خدا چی می خواد. توکلتون به خدا باشه."
امید با خوشحالی گفت:" اگر بشه که خیلی خوب می شه."
دکتر گفت:"البته قولی نمی دم. ولی ما امیدواریم. اگر شما و خودش، راضی باشید، همین فردا کارهای انتقالش را انجام می دیم.؟"
خاله زری گفت:"خب این جوری خیلی خوبه. ولی اجازه بدید با خودش هم صحبت کنم."
هر دو با خوشحالی به اتاق برگشتند.
مادرگفت:"خیره ان شاءالله. خاله و خواهرزاده خوب با هم می خندید. بگید چیه؟ ماهم بخندیم."
خاله زری گفت:"یه خبرِ خوب. پزشک ها امیدوارند که چشم های احمدآقا خوب بشه:"
احمدآقا خندید و گفت:"مگه چشم های من چشونه؟ خیلی هم خوبند."
و بلند خندید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490