💞وقتی می توان
با انجام اصلاح مزاج، زندگی راحت تری داشت
تصمیم های مهم زندگی را در موقعیت های مختلف به نحو احسن گرفت،
چرا کوتاهی؟
عزیزان ما وظیفه داریم زندگی توام با لذت و آرامش برای خود بسازیم
پس کوتاهی نکنید👏
#همسرداری💞
#آقایون_بخوانند
یه زن با شنیدن این جملات قوت قلب پیدا میکنه؛
_امروز حتما خسته شدی
_بذار کمکت کنم
_چی میخوای برات بخرم
_اعصابتوخوردنکن
_نبینم غصه بخوری
_بریم یه هوایی بخوریم💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
🔶فواید نوازش همسر🤗
🔸نوازش نسبت به صحبت قابل ارتباطتر است، حتی اگر شما صدها پیام دوست دارم برای همسرتان بفرستید به اندازه در آغوش کشیدنش کارساز نیست.
🔸بسیاری از محققان مدعی هستند 70 درصد زوج هایی که مکررا دعوا می کنند نوازش یکدیگر را فراموش کردهاند، وقتی ارتباط خالی از نوازش می شود، آن رابطه پوچ است.
🔸نوازش بهترین راه بالا بردن صمیمیت است، شما چه طور می توانید و چه مقدار همسرتان تواناست؟
🔸حتی علم هم کاملاً نتوانسته بررسی کند که چرا احساس خوبی هنگام نوازش به ما دست میدهد، تصور کنید همه خوشحالی ها را تجربه می کنید وقتی همسرتان در آغوشتان است.
🔸نوازش احساسات جریحهدار شده را درمان می کند و نوازش کمک می کند ذهن و قلب و بدن معجزه کنند، نوازش انرژی های مثبت را انتقال میدهد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#ظرافت_زنانه🤗💞
🟢 چگونه ظرافت زنانه داشته باشیم؟
انجام این کارها ممنوع :❌
▫️زیاد صحبت کردن و صمیمی شدن سریع با بقیه تو مهمونی یا ...
▪️از زندگی خصوصی و یا خصوصیات اخلاقی خودتون یا همسرتون گفتن
▫️غیبت کردن
▪️لباس تمیز و شیک نپوشیدن و ظاهر نامرتب مخصوصاّ ناخنها
▫️جلو همسرتون به دیگران دروغ گفتن
▪️استرس داشتن موقع کار مخصوصاّ مهمونی⛔️❌
مواظب رفتار و گفتارتان باشید👌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میزان تماس های تلفنی و پیامکی برای شناخت قبل از ازدواج
استاد دهنوی
♡••࿐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
I ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ ᴀs ᴍᴜᴄʜ ᴀs ᴍʏ ʜᴇᴀʀᴛ
#دلبرانه😍💞
به اندازه قلبم دوستت دارم •❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
پاسخها و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
یا ناشناس 👇
لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅
لینک ناشناس👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
هر سوالی از بنده دارید
حتی
سوال شخصی
می تونید به صورت ناشناس بپرسید
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_185
سرش پایین بود که صدای سلام دادنِ کسی اورا به خود آورد. سرش را بلند کرد
با کمال تعجب، مریم و مادرش را دید که به آن ها نزدیک شدند. از جا بلند شد و سلام و احوالپرسی کرد.
محسن نیز بلند شد و سلام داد و دست مادرش را گرفت. روبه مریم گفت:"چرا تنها اومدید؟ می گفتید می اومدم دنبالتون."
مریم گفت:"نمی دونستم شما هم قراره بیایید. گفتم مزاحم کارتون نشم."
محسن مادرش را کنارش روی تکه سنگ صافی نشاند.
امید کمی دورتر رفت. مریم هم کنارِ مادرش نشست و فاتحه خواندند.
محسن ادامه دعا را خواند. پری خانم آرام اشک می ریخت.
بعد از تمام شدنِ دعا، پری خانم از محسن تشکر کرد. رو به امید گفت:"از شما هم ممنونم. زحمت کشیدی پسرم. ان شاءالله عاقبت بخیر بشی."
بعد دستش را روی سنگ قبر گذاشت و گفت:" هنوز بعد از این همه سال، اینجا که میام، انگار همین الان همه اون اتفاق ها برام میفته. هنوز حسین زنده است و داره باهام صحبت می کنه."
آهی کشید وگفت:"البته که می دونم شهیدان همیشه زنده اند."
در برابر عظمت این زن، امید هیچ نمی توانست بگوید. چه برسد به اعتراض و بحثِ سرِ اینکه، "هر کس که مرده به چرخه طبیعت بر می گردد و دیگر جای این حرف ها نیست"
ترجیح داد سکوت کند. به احترام شیرزنی که روبرویش بود.
مریم ظرفی آب آورد و با احتیاط و دقت، سنگ قبر پدرش و شهیدان دیگر را یک به یک شست. بعد هم بر روی هر قبر شاخه ای گل رز سرخ گذاشت.
امید خیره به وسواسش در این کار شده بود. "این گل های رز سرخ یعنی چه؟ برای کسی که دیگر نیست و درکی ندارد."
محسن رو به مادرش، با لبخند گفت:"با اجازه من و امید می ریم زیارت، تا شما هم راحت تر با بابا درد دل کنی."
بعد رو به مریم کردو گفت:"آبجی خانم شما تشریف نمیاری؟"
با امید به طرفِ امامزاده رفت.
قلب امید تپش گرفت، حالِ عجیبی داشت. سخت است پا روی اعتقاداتت بگذاری و باورهای چندین ساله ات را نادیده بگیری. ولی خوذش هم نمی فهمید در برابر محسن و خانواده اش چرا هیچ اعتراضی نمی کند.
هر چه به امامزاده نزدیک تر می شد، انقلاب درونش شدت می گرفت.
جرا باید به زیارت برود؟
اصلا فلسفه زیارت چیست؟
وقتی کسی سالهای سال است که از دنیا رفته، چه معنا دارد. زیارت و دعا کنار قبرش.
قبری که حتما بدنی که در آن دفن شده، دیگر الان با خاک یکسان است.
با قدم های آهسته محسن را همراهی می کرد. گویی وزنه های سنگینی به پاهایش وصل کردند. به سختی آن ها را از زمین جدا می کرد و پیش می رفت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490