سلام علیکم سلامت باشید
خیر
این مورد از مبطلات نماز و روزه نیست
اما گناه است
سعی کنید توبه کنید
چون خداوند بسیار مهربان و امرزنده است.
عزیزان ما بسیار ضعیف هستیم
و دشمنی قسم خورده داریم
و هوای نفسی که اماره بالسوء است
پس همیشه به خدا پناه ببریم و خیلی خیلی باید مراقب خودمون باشیم
پروردگارا آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار
سلام علیکم عاقبتتون بخیر
ممنون از توجه و لطف شما💐
خب گلم،
مهم اینه که ایشون اعتقاداتشون درست باشه و با هم به تفاهم برسید.
نماز ستون دینه و بسیار مهم
ولی شاید ایشون به خاطر برخی شرایط از اهمیت نماز غافلند
و البته برخی اقایون به خاطر راحت طلبی ،
نماز خوندش براشون سخته
اگر فرد مومنی هستند،
و در بقیه موارد و ماک هاتون تفاهم دارید ردش نکنید
ان شاءالله با رفتار خوب شما ایشون هم پی به اهمیت نماز خواهند برد
ان شاءالله شما و همه جوانها خوشبخت و عاقبت بخیر بشید💐
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_205
روزهای گرمِ این شهرِ جنوبی؛ آزار دهنده شده بود. ولی با تعجب می دید که محسن و دیگران در این روزهای گرم و طولانی بدون هیچ شکایتی روزه می گیرند.
نمی توانست درک کند، چرا اینقدر به خودشان رنج می دهند؟
این همه انرژی از کجا بود؟
هر شب به هنگام سحر مجبور بود برای خوردن سحری به غذا خوری برود. و شام هم که همان افطاری بود و بس.
ناچار بود با دیگران همراه باشد. در طول روز هم که از ناهار خبری نبود. با خوردن تنقلات سر می کرد.
ماه مبارک به نیمه رسیده بود. مثلِ هرشب بیخواب بود. دلتنگ مادر؛ خاله زری، مادر بزرگ و زهرا شده بود. گوشی اش را برداشت. می دانست که این وقت شب حداقل مادرش بیدار است. بعد از چند بار بوق خوردن، بالاخره مادر جواب داد.
سرو صداهایی شنید. صدای خاله زری بود که بلند بلند حرف می زد.
:"سلام.. خوبم.. چه خبره مامان؟ سر و صدا میاد؟"
مادر با صدای بلند گفت:"خبری نیست. اومدم خونه خاله. دور هم جمعیم."
گوشهایش را تیز کرد. صداهایی که می شنید بیشتر از آن بود که بتوان گفت یک مهمانی دور همی باشد. صدای خنده احمدآقا، صحبتهای مادرش و سر صدای زیاد، به دلش شک انداخت.
به پنهان کاری های مادرش؛ عادت کرده بود. مدتی بود که رفتارش مشکوک می زد. حالا این سرو صدادها. تماس را که قطع کرد، دلشوره عجیبی مثلِ خوره به جانش افتاد. دوباره لشکر افکار منفی از هر سو به مغزش حمله ور شد.
هر دلیلی را بررسی می کرد؛ ولی انگار جور در نمی آمد. صدای خنده احمدآقا نشان از آن بود که اتفاق بدی نیفتاده.
ولی خوب می دانست که مادر حقیقت را نگفت. پس حتما اتفاقی افتاده که از او پنهان کردند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_206
تا سحر دور اتاق چرخید. این دلآشوبی از همیشه آزار دهنده تر بود. هوای اتاق برایش خفقان آور شد. به سمتِ پنجره رفت. آن را باز کرد. ولی گرمای بیرون بیشتر آزارش داد. پنجره را بست و دور اتاق چرخ زد.
کلافه شده بود. باز چه اتفاقی افتاده؟ چرا مادرش حقیقت را نمی گوید؟ تا کِی باید در بیخبری بماند؟
صدای در اتاق محسن را که شنید. ازاتاقش بیرون رفت. باهم برای سحری پایین رفتند. ولی انگار غذا هم زهرِ مار بود و نمی شد خورد.
محسن آرام گفت:"چی شده مهندس؟ چرا نمی خوری؟"
نفسش را با حرص بیرون داد و از جا بلند شد و به محوطه رفت.
کلافه دست لای موهایش کرد. مثل مرغی سرکنده، این طرف و آن طرف می رفت.
باید کاری می کرد. باید سر در می آورد از این رازِ پنهانی.
چرا باید همیشه، همه چیز را از او پنهان کنند؟ حتی از صحبت کردن درباره شهیدی که سالهاست از دنیا رفته، دریغ می کنند. ولی امشب؛ حتما خبری است. چه خبری که احمدآقا بلند می خندید و صدای مهمان های زیادی می آمد. روی نیمکت نشست.
محسن آرام نزدیک شد و کنارش نشست.
سرش را خم کرد و گفت:"چی شده امید جان؟ سرشب حالت خوب بود. اگر کمکی از دستم میاد بگو."
امید کلافه به روبرو خیره شد و گفت:"نه چیزی نیست. فقط دلشوره دارم. نگرانم."
محسن لبخند زدو گفت:" دلت تنگ شده؟"
امید آهی کشید وگفت:"راستش؛ نگرانی من از اینه که از بی خبریه."
محسن. گفت:"خب پسر خوب این که کاری نداره، زنگ بزن حالشون را بپرس."
امید به محسن نگاه کرد و گفت:"بی خبری من یه مدلِ دیگه است. من کلا از همه چیز بیخبرم. تماس هم بگیرم، جواب درستی نمی گیرم. اصلا می دونی چیه؛ همه چیز رو از من مخفی می کنند."
محسن سکوت کرد. دلش نمی خواست کنجکاوی کند. ولی امید ادامه داد:" مادرم از همه بدتر؛ نمی دونم چرا اینقدر پنهان کاری می کنه."
یه دفعه به سمت محسن برگشت و گفت:"مثلا قضیه محمد که شهید شده، همیشه از من پنهان می کنند. من عکسش را خونه شما دیدم. تا حالا خونه خاله زری هم عکسش رو ندیده بودم. چرا؟ آخه چرا؟"
محسن آهسته گفت:"خب شاید اصلا مهم نباشه که بخوای بدونی. لازم ندونستند در باره اش بهت چیزی بگن."
امید با صدایی لرزان گفت:"شاید هم خیلی مهمه و لازمه که بدونم. شاید ...نمی دونم. ولی دلیل مخفی کاری شون رو هم نمی فهمم."
محسن گفت:"غصه نخور. خودم هر چی بخوای درباره اش برات کشف می کنم و بهت می گم. این که دیگه ناراحتی نداره فعلا پاشو بریم که از گرما نپزیم."
حرف هایش برای امید خوشایند و امید بخش بود. نفس عمیقی کشید و تشکر کرد. باید منتظر خبرهای خوش می ماند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام استاد عزیزم.
مشاوره ای که هفته قبل باهاتون داشتم واقعا عالی و راهبردی بود،چندین سال با طرز تفکر اشتباه زندگی کردم ولی الحمدلله شما با راهکارهای عالی تون مسیر و برام روشن کردین.در ارتباط با مشکلی که داشتم، تمرکزم به هم ریخته بود واقعا نمیدونستم چکار کنم، سرگردان بودم،راه حلی براش نداشتم اون هم با راهنمایی شما و لطف خداوند حل شد.
از اینکه تو کانال شما عضوم، خدا را شکر می کنم، ی رزق معنوی و سرمایه بزرگی هست که خداوند نصیبم کرده، مطالب کانالتون واقعا کاربردی و جامع هست،تا حالا به دلیل کمبود وقتم کم و بیش مطالب و مطالعه میکردم ولی دو هفته میشه که کامل و با ذوق مطالعه میکنم .
سالم و پایدار باشید.💐
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر 🌺
هر چه هست لطف خداست
ممنون از توجه و لطف شما🌺
الهی که همیشه حال دلتون خوب خوب خوب باشه🌺
ای دی جهت هماهنگی وقت مشاوره👇👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
سلام امام زمانم 🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
الهی به امید تو💚
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:
خدمت کردن به خانواده، کفّاره گناهان بزرگ است و خشم پروردگار را فرو می نشاند.
جامع الأخبار: ص ۲۷۶ ح ۷۵۱، حکمت نامه پیامبر اعظم(ص)، جلد ۸ صفحه: ۴۵۴
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
☘بگو با " کیستی "؟
سطح موفقیت ما توی زندگی، به میانگین سطح فکر اطرافیان بستگی مستقیم داره !
در خزانه اطرافیانمون، پول خرد داریم یا اسکناس درشت؟🌻
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام،،،، سلام،،، هزاران سلام بر شما خوبان💐💐💐
الهی که امروز بهترین روز نا الان بوده باشه
و روزهای آیتده بهتر از امروزتان باشد🌺🌺🌺
دلتان شاد
و
لبتان خندان
و
حساب بانکی و جیبهاتون پر از پول باد💥👏👏
متاسفانه امروز ایتا قطع شد
و نتونستیم ساعت ۱۳ ثبت نام دوره جدید را شروع کنیم
ان شاءالله الان انجام می دیم💥💥💥💥
#جشنواره_طرح_تخفیف
#دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا
#سواد_عاطفی💥💥👏👏👏
ویژه
تمام خانم های
#متاهل
و
#مجرد
اماده اید💥💥💥👏👏👏👏👏⁉️
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه(صلی الله علیکم )💐
#نذر_فرهنگی
به مناسبت ایام الله دهه فجر و
عید مبعث رسول مهربانی(صلی الله علیه و اله) و اعیاد مبارک شعبانیه💥💥💥💥
یک #تخفیف_ویژه
و باور نکردنی برای
#دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا
#سواد_عاطفی
داریم.😍👏👏👏
فقط
و فقط
برای
افرادی که تا
فردا شب،
ثبت نام کنند💥💥👏👏👏
قیمت واقعی دوره ۱،۴۹۰،۰۰۰ تومان است
که
با هزینه ۵۹۰ هزار تومن عرضه کردیم قبلا
اما الان
فقط و فقط
با
۳۹۰ هزار تومان عرضه میشود😍👏👏✅
از تخفیف جا نمونید.👏👏👏
این دوره به این زودی ها تکرار نخواهد شد❌
ادمین ثبت نام👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
عزیزان لطفا
بنر مون را در کانال ها و گروه هاتون بگذارید
و برای دوستان تون بفرستید
تا بتونن از این دوره ارزشمند و این تخفیف ویژه جا نمونند
اجر همگی با خدای مهربان💐💐💐
خب امشب، یک شب بزرگیه💥👏👏
یک جشن بزرگ داریم
جشن تولد انقلاب اسلامی 💥💥💥
به همه شما ملت غیور تبریک عرض می کنم💐💐💐💐
ان شاءالله فریادهای
الله اکبر
ما به عرش خدای مهربان می رسد
و
ذخیره اخرت ما میشه🌺🌺
ما هم بهتون یک کادو می دیم🎁
از این پیروزی و جشن بالاتر چی داریم⁉️⁉️😍
عیدی چی باشه⁉️⁉️
یک #تخفیف_ویژه🎁👏👏
برای شرکت در
#دوره_اسرار_ارتباط_موفق😍👏👏
هر عزیزی از حضورش در راهپیمایی فردا
عکس بفرسته برامون
یک تخفیف برای ثبت نام خواهد گرفت🎁😍👏👏
عکس ها را برای ادمین مون بفرستید👇
@asheqemola
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_207
چند روز دیگر گذشت و امید هنوز ذهنش در گیرِ تلفن مادرش بود.
هوا هر روز گرم تر می شد و تحملش سخت تر.
کارهایشان به خوبی پیش می رفت.
هردو در کنار هم به خوبی همکاری می کردند و تقریبا هم عقیده کار را پیش می بردند.
دقت و مهارتشان در کار تحسین همه را بر انگیخته بود.
استاد تهرانی یکی دوبار برای نظارت بر روی پروژه آمده بود.
او نیز این دو مهندس جوان را تحسین می کرد. امید و محسن در کنارِ هم بهترین شده بودند.
همه چیز خوب پیش می رفت. محسن مرتب با خانواده اش در تماس بود و حال مادرش را جویا می شد.
ولی امید چند روز یک بار تماسی از
مادر، خاله، مادر بزرگ یا احمدآقا داشت. ولی هر چه با خود کلنجار می رفت؛ نمی توانست درباره آن شب سؤال کند.
ذهنش همچنان درگیر بود.
از همه بدتر، پدرش که حتی یک پیام هم نمی داد.
فکر کردن درباره رفتارِ پدرش، سینه اش را تنگ می کرد و بغض، راه گلویش را می بست. سعی می کرد که به او و رفتارش فکر نکند. ولی نمی شد. آیا می شود به قسمتی از عمر و زندگیت فکر نکنی؟ آیا می شود ذهنت درگیرِ رفتارِ نزدیک ترینِ فرد زندگیت نباشد؟
آیا توقع محبت از پدر زیاد است؟
هر چه بود باید تحمل می کرد. بالاخره یک روز باید دلیل این رفتار را می فهمید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_208
شبهای آخر ماه مبارک فرا رسید.
بعد از افطار کمی استراحت کردند.
محسن، امید را از پشت در صدا زد و گفت:" من دارم می رم پایین. نمیای."
امید بیرون آمد وگفت:"پایین برای چی؟"
محسن گفت:"شب نوزدهمه ماه مبارکه. می رم برای شب زنده داری و دعا."
امید گفت:" برو من می مونم."
برگشت به اتاق و در را بست. دمای اتاق، مطبوع و خنک بود. روی تخت افتاد. باز هم بیخوابی و افکار منفی به سراغش آمد.
گوشی اش را برداشت. سری به فضای مجازی زد. گروه دوستان، کلی استیکر و جوک و پیام های بی خود.
دیگر دلش با این چیزها شاد نمی شد.
چند پیام هم از سینا و دیگران.
یک پیام از یلدا،
با تعجب به اسمش خیره شد. مدت ها بود که از او خبری نداشت. از شبِ تولدش، دیگر پیامی نفرستاده بود.
بی خیال شد. سراغِ چند کانال شعر و دلنوشته رفت. حالش بهتر شد.
با کمال تعجب دید که یلدا در حال ارسال پیام است. مرتب عدد پیام ها بالا می رفت. سعی کرد اعتنا نکند.
این دختر سِمج دست بردار نبود.
عصبی شد و گوشی را خاموش کرد.
گوشه ای از تخت انداخت.
بلند شد کنار پنجره رفت. چراغ نماز خانه روشن بود. یادِ شب های بیمارستان افتاد. کنارِ احمدآقا و علی. صدای دلنشین علی، هنگام خواندنِ دعای کمیل و زیارت عاشورا. لبخند به لبش نشست.
دوباره به سمت گوشی رفت. باید به علی پیام می داد و حالش را می پرسید.
باز هم فضای مجازی.
با دیدنِ تعداد پیام های یلدا، چشمانش گِرد شد. کنجکاوانه، پیام ها را باز کرد.
با خواندنِ اولین پیام، احساسِ سنگینی روی قلبش کرد. سینه اش تنگ شد.
با عصبانیت فریاد کشید و گوشی را روی زمین کوبید. بی معطلی با همان لباس راحتی، سوئیچش را برداشت و از اتاق بیرون زد.
به سرعت به سمتِ اتومبیلش رفت. روشنش کرد با سرعت از محوطه بیرون زد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه(صلی الله علیکم )💐
#نذر_فرهنگی
به مناسبت ایام الله دهه فجر و
عید مبعث رسول مهربانی(صلی الله علیه و اله) و اعیاد مبارک شعبانیه💥💥💥💥
یک #تخفیف_ویژه
و باور نکردنی برای
#دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا
#سواد_عاطفی
داریم.😍👏👏👏
فقط
و فقط
برای
افرادی که تا
فردا شب،
ثبت نام کنند💥💥👏👏👏
قیمت واقعی دوره ۱،۴۹۰،۰۰۰ تومان است
که
با هزینه ۵۹۰ هزار تومن عرضه کردیم قبلا
اما الان
فقط و فقط
با
۳۹۰ هزار تومان عرضه میشود😍👏👏✅
از تخفیف جا نمونید.👏👏👏
این دوره به این زودی ها تکرار نخواهد شد❌
ادمین ثبت نام👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🔴رهبر معظم انقلاب: راهپیمایی ۲۲ بهمن، عزت و اقتدار ایران است که نظام را بیمه کرده و اهداف دشمن حیلهگر را خنثی میکند.
وعده ما فردا راهپیمایی ۲۲ بهمن
و
عهد مجدد با امام خمینی رحمت الله علیه و
شهیدان انقلاب و جنگ تحمیلی
ما هستیم💪
ما می توانیم💪
ما عاشق وطن و جمهوری اسلامی هستیم❤️
زنده باد ایران
زنده باد ایرانی
زنده باد جمهوری اسلامی ایران❤️👏👏
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
هر عزیزی از حضورش در راهپیمایی فردا
عکس بفرسته برامون
یک تخفیف برای ثبت نام خواهد گرفت🎁😍👏👏
عکس ها را برای ادمین مون بفرستید👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
این سه خصلت از بزرگوارى انسان است:
* گریستن او بر زمان سپرى شده اش
* علاقه او به میهنش
* نگهداشتن دوستان دیرینه اش.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
امروز روز حماسه آفرینی است
همه با هم
در جشن بزرگ سالروز پیروزی انقلاب اسلامی
و در راهپیمایی، این همایش و نمایش قدرت ملت سرفراز ایران،
شرکت می کنیم💪
ما می آیییم💪👏
زنده باد وطن
زنده باد ایران
زنده باد ایرانی 💪👏👏
امروز تاریخ را رقم می زنیم با حماسه ای جدید💪