مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه(صلی الله علیکم )💐 #نذر_فرهنگی به مناسبت ایام الله دهه فجر و عید مبع
تا پایان جمعه شب
#تمدید شد✅
این فرصت استثنایی را از دست ندید👏👏
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
خدايا مرا بر تربيت، ادب آموزى و نيكى كردن به فرزندانم يارى فرما.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
یاد خدا ۲۸.mp3
10.44M
مجموعه #یاد_خدا ۲۸
#استاد_شجاعی | #استاد_پناهیان
√ لذّتی که عرفا و اولیاء خدا از خدا میبرند، حسرت برانگیزه!
آیا من هم توان رسیدن به چنین سطح لذّتی را دارم؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دعاهای مردود.mp3
11.36M
#پادکست_روز
#رهبری | #آیتالله_فاطمینیا #استاد_شجاعی
رفع مشکلات با ابزار دعا، یک مکتب است!
که باید در آن آموزش دید، و استفاده از این ابزار را آموخت.
بلد نباشیم، دعاها هم خیلی وقتها مستجاب نمیشوند!
صحیفه سجادیه جامعه :
mohipub.ir/product/sajjadieh/
@Ostad_Shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مداحی آنلاین - پیشنایت عرش خدا - علی فانی.mp3
5.1M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
امام دعا یا سجاد(ع)
نسیم صفا یا سجاد(ع)
🎤 #علی_فانی
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
══💝══════ ✾ ✾ ✾
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه(صلی الله علیکم )💐 #نذر_فرهنگی به مناسبت ایام الله دهه فجر و عید مبع
حتما از این دوره
و از این تخفیف ویژه استفاده کنید
برای دوستان تون هم بفرستید👏👏
#بازخورد_دوره_سواد_عاطفی
یا
#اسرار_ارتباط_موفق
سلام وقت شما بخیر
خانم هستم. ۴۸ ساله
کارشناس ارشد علومقرآن وحدیث
که در #دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا #سواد_عاطفی
با تدریس استاد فرجامپور، شرکت کردم.
به جهت شغل دبیری از یادگیری مطالب مربوط به ارتباط موفق و تاثیر موثر در مخاطب استقبال می کنم.
در این دوره با مطالب ارزشمندی در ارتباط موفق آشنا شدم که مثل فوت کوزه گری در یک ارتباط موفق بسیار موثر و تاثیرگذار است.
تدریس استاد شیوا و شیرین و حکایت از تسلط ایشان به مساله هست.
از مطالب در حیطه کاری خودم استفاده کرده و می کنم.
گاهی به نظر می رسد من همه راهکارها را می دانم و بهکار می برم ولی حقیقت این است که باید دائم راهکارها را مطالعه، مرور و یادآوری کرد تا به خاطر عادت، در حافظه و ذهن ما ته نشین و فراموش نشود.
متشکرم
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_217
وقتی چشم گشود هوا روشن شده بود.
کسی در اتاقش نبود.
تمامِ بدنش درد می کرد.
در باز شد و محسن به داخل آمد.
لبخندی زد. نزدیک شد و گفت:"امروز چطوری؟" امید گفت:"بهترم."
بعد به زحمت کمی جا به جا شد و گفت:"برام بگو اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی برام افتاده؟"
محسن گفت:"هیچی. فقط جنابعالی نصفه شب هوس مسابقه کردی. اونم با اتومبیل.خب دیگه شب و جاده و تاریکی و سرعت....
دیگه این هم عاقبتش. آخه جوون خوب، این چه کاریه که کردی؟ بیخبر و بی برنامه. کلی نگرانت شدیم. تا وقتی که فهمیدیم اینجایی. وقتی گوشیت را با اون وضعیت توی اتاق دیدم، خیلی ترسیدم. حالا تو بگو ببینیم چی شده؟ که این طور به هم ریختی؟"
امید آهی کشید وگفت:" نمی دونم راست بود یا نه؟ ولی خبر بدی بود. باید مطمئن بشم. ولی نمی دونم چه کار کنم؟"
محسن گفت:"مگه می خوای چه کار کنی؟ بگو خودم هستم."
امید اشکی که از گوشه چشمش چکید را پاک کرد و گفت:" نمی دونم. دیگه نمی دونم کی راست می گه کی دروغ. نمی دونم از کی بپرسم. آخه همه بهم دروغ گفتند."
محسن با خوشرویی گفت:" بفرما مهندس خودم ته اش را برات در میارم."
امید لبخند زد و گفت:"ممنونم.
راستش نمی دونم از کجا شروع کنم. نمی خوام هیچ کس رو ببینم. فقط، احمدآقا، شاید راست بگه. ولی باز هم مطمئن نیستم."
محسن گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و گفت:"الان بهش زنگ می زنم."
امید گفت:"نه...نه...صبر کن."
محسن گفت:"امید جان، بگذار هر چی هست روشن بشه. ببین خودت را به چه روزی انداختی؟ باید واقعیت روشن بشه. هر چی که هست."
امید سر به زیر انداخت و گفت:" می ترسم، محسن جان می ترسم چیزی که شنیدم درست باشه."
محسن جلوتر آمد و دست امید را فشرد و گفت:" امید جان از این وضعیتی که الان هستی که بدتر نمی شه. تمومش کن. این شک و تردید و عذاب را تموم کن. "
امید با نگرانی به محسن نگاه کرد وگفت:"باشه. تمومش می کنم. ولی اگه درست باشه. چه کار کنم؟"
محسن آرام گفت:"امید جان، اجازه بده، بذار همه چیز مشخص بشه. من که نمی دونم تو چی شنیدی. ولی هر چی بوده، به خاطرش خودت رو به این روز انداختی و مادرت را در حسرت دیدارت پشت در نگه داشتی. به مادرت فکر کن."
امید آهی کشید .گفت:"آره درست می گی. با احمدآقا صحبت می کنم."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490