eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر هم که نه، پس حتما کنار رودخانه ای، فضای سبزی، کوه و... قرار بگذارید دور هم جمع بشید خدا می دونه این جمع ها، ان هم در طبیعت چه خیرات و برکاتی داره و چقدر حالتون را خوب می کنه
می تونیم پا را فرا تر بگذاریم و بگیم طبیعت، افتاب، آب روان جمع خانوادگی و دوستان حتی می تونه درمان برخی مشکلات جسمی و روحی و روانی باشه✅ پس حتما جدی بگیرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزم ممنونم از لطف شما💐 خب وقتی خدای مهربان می فرماید عسی ان تکرهوا شیء و هو خیر لکم چه بسا چیزی را اکراه داشته باشید در حالیکه برای شما خیر است. عزیزم پایان و عاقبت کارها را به خدا بسپرید مطمئن باشید بهترین پایان را رقم می زند✅ به خدا اعتماد کنید و راضی باشید به داستانی که خدای مهربون براتون رقم زده😊👌
خب امشب دیگه بیشتر ازاین معطل تون نمی ذارم و امشب 😍👏👏👏 البته این رمان اولین رمانم بود امیدوارم که از خوندش لذت ببرید👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم حمد وثنا خدای را که محبت را در وجود آدم نهاد. و عشق را آفرید . و آدم عاشق شد. وحمد خدای را که بیان را آموخت و به قلم سوگند یاد کرد. وحمد خدای را که قلم را دردستانِ آدمی رام کرد. به لطف و مرحمت خدای ، وبه امید رضایش و رضای ولیعصر(ارواحنا له الفداء) این تحفه را نگاشتم . پیشکشِ نگاه ِ مهربانتان. و ثوابش را هدیه به روح طیبه شهدای سرزمینم و پدر مهربانم قرار دادم. باشد که خدای مهربان ، روحشان را شاد کند. وباشد که این تحفه راهگشای جوانانِ وطنم باشد. هدیه ای به دختران وپسرانِ پاکِ سرزمینم. محتاجِ دعای خیرتان هستم . (فرجام پور)
هوای روح بخشِ بهاری، حسِ عاشق شدن و عشق ورزیدن را به روحِ آدمی تزریق می‌کرد. و نسیم جانفزا، از پنجره‌ی اتاق به آرامی سرک می‌کشید. و با ناز و عشوه، خودش را به تن‌ها و جان‌ها پیش‌کش می‌کرد و به همراهِ خود، عطرِ دل‌انگیزِ گل‌هایِ سرخ و محمدی را به ارمغان می‌آورد و زیباترین احساس‌ها را هدیه‌ی دلدادگان می‌کرد. چه زیباست، در تاریک و روشنای این صبح بهاری‌، در محرابِ عشق، نشستن و سجده‌ی شکر به جا آوردن به آفریدِگارِ این همه زیبایی و چه خوشبخت است، کسی که حس کند "او" را. چه خوشبخت است، کسی که هم‌نوای همه‌ی موجودات، خدا را شکر کند. و دخترکی پاک از سرزمینی پاکیزه در آغوشِ خدایش، سر به سجده فرو برده بود. آرام سرش را از سجده‌ی شکر برداشت. چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید تا از آن رایحه‌ی بهشتی بی‌نصیب نماند. جانش مالامال شد ازعشق به یگانه پروردگارش. "خدایا! شکرت. خدایا! هر روزِ این زندگی و بندگی زیباست، ولی امروز برای من زیباتر است. چون تو نوید زندگی زیبایی به من دادی .خدایا! شکرت هر وقت از تو یاری خواستم، یاریم کردی و هر وقت از تو راهنمایی خواستم، راهنمایم بودی". با یادآوری رازش، لبخندی بر لبانش نشست. چشمانش را باز کرد. و دوباره قران را برداشت، بوسید و باز کرد. سوره‌ی حج آیه 54: (و تا بدانند آنان‌که علم داده شدند، آن حق است از جانب پروردگارت، و به آن ایمان بیاورند و دلهایشان آرام شود و قطعا خداوند راهنمای مؤمنان است) تمام آرامش امروزش، از این آیه بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
تقریبا سه سال پیش وقتی که دختربچه‌ای سیزده ساله‌ای بود، به این محل اسباب کشی کردند. برای فرشته که دختر شاد و سرحالی بود، این جابجایی هم مثل بقیه اتفاق‌های زندگی زیبا و شگفت‌آور بود. و سعی می‌کرد از تمام لحظات زندگیش لذت ببرد. بودن کنار مامان و بابا و فرزاد، برادر بزرگش و فریبا، خواهرش که سه سال ازش بزرگتر بود، برایش زیبا بود. گل‌ها زیبا بودند، آدم‌ها زیبا بودند، خانه زیبا بود، مدرسه زیبا بود و او به همه چیز زیبا می‌نگریست. فرشته؛ دختر سبزه رو، تپل، زیبا چهره و خوش زبان، با آن اخلاق خوبش همه‌جا و نزد همه‌کس جا داشت و تمام همّ و غمّش داشتنِ ایمان و حفظ دینش بود. آن روزی که به این محل اسباب کشی کردند، از دیدن این حیاط، باغچه و گل‌ها به وجد آمد و خدا را شکر کرد. اما نمی‌دانست خداوند در این مکان برایش امتحانی در نظر گرفته که پیروز بیرون آمدن از آن کار سختی است. هنوز اسباب و اثاثیه را درست و حسابی جابه‌جا نکرده بودند، که زنگ در خانه زده شد. صدای مامان از حیاط به گوش رسید که داشت به کسی خوش‌آمد می‌گفت: _اِی وای توی این وضعیت این دیگه کیه؟! صدای غرغر کردنِ فریبا بود. و فرشته با لبخند گفت: _مهمان حبیب خداست شاید یه کمکی هم به ما بکنند. بالاخره مامان با یه خانم و یه دخترخانم وارد شدند؛ _سلام خانم‌ها، خسته نباشید. صدای زهراخانم زن همسایه بود، که با دخترش زهره با یک سینی شربت و شیرینی وارد شدند. فرشته و فریبا دست از کار کشیدند. آنقدر این همسایه جدید و دخترش خون‌گرم بودند که خیلی زود با هم صمیمی شدند. زهرا خانم گفت: _خُب دختر خانم‌ها کمک نمی‌خواین؟ فرشته با لبخند گفت: _ممنون، خودمون انجام می‌دیم. زهره گفت: _بابا چرا تعارف می‌کنین؟ ما اصلا تعارفی نیستیم. یاالله! چی کار دارید؟ بگید منم کمک کنم. و بی معطلی پا شد و سمت اتاق رفت . _خُب اتاق شما دخترها کدومه؟ فرشته از این همه صمیمیت خوشحال بود. اما فریبا انگار خوشش نمی‌آمد. فرشته گفت: _زهره جان بیا این اتاق ماست. به نظرت چطوری بچینیمش؟ و زهره خوشحال وارد اتاق شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلام امام زمانم🌺 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: خداوند مجاهد فی‌سبیل‌الله را صد درجه در بهشت بالاتر از دیگران رفعت می‌دهد كه فاصله میان هر دو درجه از زمین تا آسمان است.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄