#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_13
لحظات به سختی میگذشت و فرشته دل از عزیزش نمیکندکه پرستار برای بارِ چندم
از او خواست اتاق را ترک کند.
آرام دستِ علی را رها کرد و احساس کرد که انگشتش تکان خورد.
به ناچار از جایش بلند شد .
اشکهایش را پاک کرد .
اخرین نگاه را به علی انداخت و گفت :
_علی جان منتظرتم
آهسته از اتاق خارج شد.
به اصرار فرزاد پزشکان مرتب به علی سر میزدند و علائم حیاتیاش را چک میکردند.
و فرزاد و فرشته پشتِ در اتاق بیتاب و بیقرار نشسته بودند. لحظه شماری میکردند که خبرِ خوشی از علی بشنوند.
فرزاد چند بار به خانه زنگ زده بود. همه دست به دعا و منتظر .
اذان صبح که شد.
فرزاد گفت: فرشته جان بریم نماز؟
_داداش میشه یکی یکی بریم؟
نمیخوام علی را تنها بگذاریم.
_باشه من میرم نماز میخوانم برمیگردم ولی به شرطی که تو رفتی یک کم هم استراحت کنی.
فرشته بعد از نمازش دست به دعا شد.
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
سر به مهر گذاشت و از ته دل ناله کرد.
_خدایا! علیام را شفا بده
ـخدایا! علی را به من برگردان.
خدایا! خودت میدونی طاقت دوریش را ندارم
خدایا! علیم رو برگردان
در میان نالههایش به یکباره درِ نماز خانه بازشد
سر از مهر برداشت
با تعجب گفت: تو؟ اینجا؟!
_دلم برات تنگ شده بود. دیدم دیر کردی؛ خودم آمدم دیدنت.
_آخه چطوری؟!
مگه خوب شدی؟!
_بله عزیزم خوب شدم
ببین دیگه جاییم درد نمیکنه
حالم خوبه خوبه
_وای علی جان باورم نمیشه
_فرشته جان تو را خدا قول بده دیگه گریه نکنی
تو با این گریههات من را خیلی ناراحت میکنی .
اصلا دلم نمیخواد ناراحت ببینمت
قول بده دیگه گریه نکنی
_باشه قول میدم.
تو هم قول بده تنهام نگذاری
_باشه قول میدم بهت سر بزنم
آخه الان باید برم.
_کجا؟!
_توی اتاقم دیگه .
آنجا منتظرتم
حالا دیگه برم فقط بدون فرشته جان به آرزوم رسیدم.
_چه آرزویی؟
دستش را شونه فرشته گذاشت وگفت:
_یه روزی بهت گفته بودم. یادت نمیاد.
فعلا. زود بیا منتظرتم و بعد علی رفت.
فرشته نفس عمیقی کشید.
_خدایا! شکرت که دردِ علیام را شفا دادی .
احساسِ سبکی میکرد.
انگار روی ابرها سفر میکرد که صدای درِ نماز خانه بلند شد. از جا پرید.
_علی جان برگشتی؟
که فرزاد را با چشمان اشکآلود در آستانه در دید.
_فرشته جان زود بیا بالا
آقای دکتر باهات کار داره.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_14
فرشته دور و برش را نگاه کرد.
با تعجب از جا پاشد و با عجله به اتاق علی رفت و علی را دید که آرام خوابیده و دیگر هیچ دستگاهی به او وصل نیست.
درِ اتاقش باز بود و کسی داخلِ اتاق نبود.
با سرعت خودش را به بالای سرِ علی رساند.
دستش را در دستانش گرفت .
سرد ِسرد بود
آهسته صدا زد:
_علی جان علی جان
و جوابی نشنید
سرش را روی سینه علی گذاشت
صدایی نشنید
نبضش را گرفت .
نبضی نداشت .
فریاد زد
_علی جان پاشو
خودت گفتی تنهام نمیذاری.
مگه نگفتی خوب شدم
مگه بهم قول ندادی که پیشم میمونی .
علی جان پاشو باید بریم
بچهها منتظرند .
پاشو بریم خونه
و فرزاد که توان دیدن این صحنه را نداشت پاهایش سست شد و روی زمین نشست و دستش را به صورتش گرفت و زار میزد.
صدای فرشته که بالا رفت چند پرستار به اتاق آمدند و سعی کردند فرشته را از اتاق بیرون ببرند.
ولی فرشته لبه تخت را گرفته بود و فریاد میزد:
_من بدون علیام جایی نمیرم
خودش قول داد تنهام نذاره
من و از علی جدا نکنید
پرستارها مجبور شدند هر طوری شده دستِ فرشته را از تخت جدا کنند و او را از اتاق بیرون ببرند
و فرزاد خواهرش را در آغوش گرفت .
_فرشته جان صبور باش .
ولی فرشته انقدر بیتابی کرد که از هوش رفت.
روزهای سختِ بدونِ علی برای فرشته چون جهنمی بود که به کندی میگذشت
از خاکسپاری و مراسم ختم چیزی متوجه نشده بود .
چون یا بیهوش بود و یا در اثرِ داروی آرام بخش در بیخبری و خواب.
فرزاد اجازه نداد به خانه خودشان برگردند.
بر چهره بچهها گردِ یتیمی به خوبی نمایان بود .
و به خاطر مراعات کردنِ حالِ مادرشان
در خفا اشک میریختند.
جای خالی پدرشان را هیچ چیز پر نمیکرد.
حتی محبتهای بیحد وحسابِ فرزاد.
زمستان سختی برآنها گذشت .
و عید آن سال بدتر ازهمهی سالها، حتی سالهایی که فرزاد نبود .
ولی امید داشتند که سالم است و برمیگردد.
ولی حالا علی نیست و دیگر برنمیگردد.
انگار که چشمه اشک فرشته خشک شده بود و فقط غم بود که در چهرهاش بیداد میکرد.
از آن دخترک ِشاد و سرِحال که فقط زیبایی ها را میدید .
مانده بود یک زنِ افسرده که مدتها بود کسی لبخندش را ندیده بود.
برای سالِ تحویل کنارِ مزارِ علی جمع شدند.
مادر هرچه اصرار کرد فرشته لباسِ مشکی از تن بیرون نیاورد.
ولی لباسِ نو برای بچه ها خرید.
فاطمه و همسر و فرزنداش هم آمده بودند.
فرشته جز سلام و علیکی مختصر دیگر چیزی نگفت .
چادرش را برروی صورتش کشید .
دستش را روی سنگ قبر گذاشت و آهسته با علی نجوا میکرد.
_علی جان توکه میخواستی بری
چرا اینقدر به من محبت کردی که وابستهات بشم
کاش فکرِ دلِ من را هم میکردی.
کاش این قدر خوب نبودی
کاش اینقدر دوستت نداشتم
کاش من را هم با خودت میبردی
کاش ...کاش
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
خرد هرکجا گنجی آرد پدید
ز نام خدا سازد آن را کلید
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:💚
نزديك ترين شما به من در قيامت، راستگوترين، امانتدارترين، وفادارترين به عهد، خوش اخلاق ترين و نزديك ترين شما به مردم است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#روز_زیارتی_مخصوص_امام_رضا_ع
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
●➼┅═❧═┅┅───┄
حرف خاص (11).mp3
18.95M
√ خدا بندههاشو با امام رضا (ع) راضی میکنه.
• معنای این جمله پرتکرار چیه ؟
• چرا من تجربهش نکردم؟
#حرف_خاص #استاد_شجاعی
@ostad_shojae I montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
به تو از دور سلام 😭
سلام و عرض ادب خدمت شما خوبان💐
به روایتی امروز سالروز شهادت امام رئوف است
خدمت مولامون و شما عزیزان تسلیت عرض می کنم🏴
الهی به زودی زیارتشون و در اخرت شفاعتشون روزیمون باشه.
عزیزان توصیه می کنم
برای مطالعه و تحقیق در تاریخ اسلام
و زندگینامه اهل بیت علیهم السلام
وقت بگذارید.
الحمدلله کتابهای زیادی در این زمینه وجود داره
حتی کتابهای داستان برای کودکان.
پس حتما مطالعه کنید و برای بچه ها
قصه هایش را بگید
هر چقدر به
اهل بیت و قرآن در زندگی بیشتر اهمیت بدیم
و البته به دستوراتشان عمل کننده باشیم ،
مطمئنا دنیا و اخرت بهتر و همراه با سعادت خواهیم داشت✅
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
میگن زن بلاست، ولی هیچ خونه ای بی بلا نمونه😍👏👏👏 موافقید؟ 😍 برای ادمین کلمه 👇 من فرشته ام را بف
تعداد کمی از خانم ها پیام دادند، چرا🤔⁉️
خانم های عزیز چرا خودتون را دست کم میگیرید⁉️
همه شما خانم ها فرشته اید😍👏
فرشته های زمینی👌
فرشته هایی که
باید با توکل به خدا،
توسل به اهل بیت،
مهربانی،
گذشت،
ایمان قوی،
ایثار،
قدرت،
استقامت،
مدیریت صحیح عاطفی،
اقتصادی،
و...
زندگی توام با عشق و محبت و لذت برای اعضای خانواده بسازید👏👏
فرشته ها کجایید⁉️
ما می توانیم💪
👌دور هم جمع شدیم
تا
روش های صحیح زندگی دینی
و بی دغدغه را یاد بگیریم✅
کنارتون هستم
تا کمک تون کنم هر آنچه لازمه در این زمینه بدونید و توی زندگی دونستنش واجبه را
یاد بگیرید👏👏
پس همراه ما باشید
و کانال را به دوستانتون معرفی کنید
تا لذت زندگی خوب را بچشید و به اطرافیان بچشانید.👏👏🌺
خب می خوام ببینم
برای دوره سیاستهای زنانه
چقدر مشتاق داریم؟
اگر موافق این آموزش هستید
حتما
عدد 1⃣
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
19.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_آموزشی
#همسرداری💞
زن باید لطافتشو حفظ کنه و مرد استقامتش رو
ولی چه جوری؟
دکتر حبشی تو این کلیپ به ما توضیح میده!!
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#چند_نکته_مهم
#همسرداری💞
خانم های عزیز حتما با دقت بخونید و رعایت کنید.
برخی از نکات هر چند به نظر بی اهمیت میان
ولی خیلی خیلی مهم هستند✅
🍃و
رعایت همین نکات
باعث مستحکم شدن زندگی تون میشه
باور می کنید
بعضی از آقایون
فقط و فقط
به خاطر دقت نکردن خانم در همین مسائل
لجبازی می کنن و متاسفانه ممکنه
دست به کارهایی بزنن که جبران ناپذیر باشه
🍃حتی خودشون هم
از انجام ان کارها ابا دارند
ولی فقط و فقط از سر لجبازی انجام میدن
و
بعد یک عمر پشیمانی و...
اول نکات را میگم
بعد دوباره درباره اش صحبت می کنیم
پس با دقت بخونید👇
1⃣پیش بقیه همسرتون و تحویل بگیرید حتی اگر قهرید💐
🍁2⃣زمان #قهر اتاق خوابتون ترک نکنید❌ 🍁
3⃣ قبل خواب همسرتونو و به چیزی عادت بدید بدون اون نتونه بخوابه.
مث ماساژ یا لالایی🌻
4⃣اگر پیش شما، کسی از خانواده همسرتون بدگویی کرد شما همراهیش نکنید ❌
✨داغ دعواتون و به دل بقیه بزارید ✨👏👏
☘️5⃣ امری و دستوری حرف نزنید.❌ ☘️
6⃣ناراحتی از خانوادش رو 90 درصد نگید❌
10 درصد بگید.🍂
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
1⃣پیش بقیه همسرتون و تحویل بگیرید حتی اگر قهرید💐 🍁2⃣زمان #قهر اتاق خوابتون ترک نکنید❌ 🍁 3⃣ قبل خوا
لطفا با دقت بخونید
و برامون بنویسید
که کدامیک را تا الان رعایت نمی کردید⁉️
@asheqemola
برای اینکه امشب دست خالی نباشید
برای پیام عاشقانه تون💞
دلبرانه هم داریم👏👇
#دلبرانه😍💞
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
عشق یه چیزیه بین ما❣
یه اتفاق قشنگ❣
یه هوای جاری❣
یه شیرینی خاص❣
یه آرامش عمیق❣
یه تکیه گاه محکم❣
یه نگاه متفاوت❣
یه دلگرمی بی پایان❣
عشق اون سیبی که حوا چید❣
و به خاطرش از بهشت روندنش نیست❣
عشق اون سیبیه که من چیدم❣
وبه بهشت رسیدم😍💕❤️🔥🍃
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_15
سال تحویل شد و همه به هم دیگر عید را تبریک گفتند.
آرزوی خوشبختی و سالِ خوب را برای هم داشتند و فرشته بچههایش را در آغوش گرفت و صورتشان را بوسید.
که فرزاد گفت: خوب حالا هر کس عیدی میخواد با من بیاد توی ماشین
بچهها خوشحال و خندان با فرزاد رفتند .
فاطمه هم خداحافظی کرد و رفت.
زهرا داشت شیرینی پخش میکرد.
فرشته و مادرش هنوز نشسته بودند.
تقریبا سرِ قبرِ هر عزیزی خانوادهای جمع بودند.
خصوصا سرِ مزارِ شهدا.
و علی در قسمتِ مزارِ شهدا بود.
فرشته نگاهی به اطراف انداخت و بعد دوباره به سنگ قبرِ علی نگاه کرد.
شهید علی رسولی.
درسته این شهادت بود که علی آرزوش را داشت و روزی به فرشته گفته بود.
و حالا در کنار بقیه شهدا آرام و با وقار آرمیده بود.
_علی جان تو این را آرزو داشتی ؟
خوش به سعادتت که به آرزوت رسیدی.
ولی از وقتی یادمه همیشه به آرزوهات رسیدی
آرزوی ازدواجت با من
آرزوی داشتنِ پسری به اسمِ حسین
آرزوی داشتنِ دختری گیسو بلند
و آخرهم آرزوی شهادت.
ولی کاش به آرزوهای من هم فکر میکردی.
چرا همهاش دعاهای تو مستجاب شد؟ِ
پس من چی؟
دعاهای من کجا رفت؟
یعنی چی؟
یعنی چون خدا تو را خیلی دوست داشت
دعاهای تو رو مستجاب کرد؟
کاش حکمت کارهای خدارا میفهمیدم.
همان طور سر به زیر بود با علی درد و دل میکرد.
بعضیها میآمدند سلام و احوالپرسی میکردند و فاتحهای برای علی میخواندند و میرفتند.
و مادر تشکر میکرد و فرشته سرش رابلند نمیکرد.
.دلش نمیخواست خلوتش را کسی به هم بزندکه مادرش هم بلند شد.
_ فرشته جان من میرم سرِ خاکِ آقات تو هم بیا
_چشم مامان میام حالا .
با رفتنِ مادر فرشته تنها شد و درد و دلش با علی بیشتر.
حالا هر کس میآمد و فاتحه میخواند باید تشکر میکرد و خلوتش به هم میخورد.
صدای پایی را شنید چادرش را بیشتر به پائین کشید و سر به زیر.
_سلام فرشته خانم
خدا رحمت کنه علی آقا رو.
فرشته متعجب از این صدای ناآشنا.
همان طور سر به زیر گفت:
_ممنونم خدا رفتهگان شما رو هم رحمت کند.
و آن غریبه آرام آرام دور شد.
بچهها دوان دوان آمدند .
مامان ببین دایی برامون چی خریده ؟
سرش را که بالا آورد غریبه را درحالِ احوالپرسی با فرزاد دید.
بیتوجه به آنها، بچه ها را در آغوش کشید .
واقعا اگر فرزاد نبود. این بچهها غم بیپدری را چطور تحمل میکردند؟
برای هر کدام کادوی خوبی خریده بود .
البته کادو طاهره همانند کادو دختران خودش.
_داداش دستت درد نکنه زحمت کشیدی
_زحمتی نیست خواهر وظیفه است.
ان شاءالله کادوی خودت را هم زهرا جان زحمتش را میکشه
_به خدا شرمندهام میکنید شما
_دیگه نشنوم از این حرفها بزنی
حالا هم اگر دیگه با علی آقا صحبتهاتون تمام شده بریم آقا جون را هم سر بزنیم و بریم خونه که مهمون داریم.
_چشم داداش الان میام.
و از علی خداحافظی کرد و رفتند .
بینِ راه فرزاد گفت:
_مامان این دوستم را دیدی؟
خدارا شکر برای خودش ادم حسابی شده
_کدام دوستت ؟
_فرهاد دیگه مامان
داشتیم با هم احوالپرسی میکردیم.
فرهاد پسرِ آقای سلامی خدا بیامرز.
_بله یادم افتاد .
ولی اصلا نشناختمش.
و فرشته با خودش گفت: یعنی آن غریبه فرهاد بود؟!
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_16
آن شب همه دور هم جمع بودند هر چند مانند شبِ عیدهای قبل شاد نبودند.
ولی فرزاد و زهرا تمامِ تلاششان را میکردند که حداقل امشب لبخند روی لبهای فرشته و بچههایش بیاید.
بعد از شام فریبا هدیه بچهها را داد و نوبتِ هدیه فرشته شد.
فریبا و مادر و زهرا برایش لباس و روسری رنگی گرفته بودند تا هر طور شده امشب لباس عزایش را در آورد.
بچهها خوشحال بودند ولی با نگرانی به مادرشان نگاه میکردند.
_فرشته جان، مادر
پاشو عزیزم دیگه خوبیت نداره لباسِ مشکی تنت باشه
_نمیتونم مامان جان
یک لحظه هم نمیتونم علی را فراموش کنم
_آخه عزیزِ دلم کی گفته علی آقا را فراموش کن
مگه من بعد از چند سال بابای خدا بیامرزت را فراموش کردم.
ولی چاره چیه ؟
یه نگاه به قیافه این بچههای مظلوم بنداز
گناه دارند به خدا
باباشون را که از دست دادند .
چه گناهی کردند که مادرشون هم همیشه غصهدار ببینند .
به نظرت علی آقا به این کارت راضیه؟
اگه میخوای علی آقا را خوشحال کنی
دلِ این بچههای معصوم را شاد کن
پاشو مادر جان.
فرشته نگاهی به چشمان مضطربِ حسین و طاهره انداخت
و یادِ وصیتهای علی که می گفت: من بچهها را به تو میسپرم خیالم از بابتشون راحته
با اینکه دلش اصلا راضی نمی شد
برای خوشحال شدنِ بچهها قبول کرد و بالاخره بعد از چند ماه رختِ عزا را از تن درآورد.
و لبخندِ شادی و رضایت روی لبهای همه جای گرفت.
آن سال تعطیلات فرزاد و حامد هماهنگ کردند و همگی به پابوسِ امام رضا رفتند.
زیارتی که آرزوی همه بود و چه صفایی داشت حرم،و چه به موقع بود این زیارت
برای دلِ شکسته فرشته
هر انچه دلتنگی داشت در حرم برای آقا دردِ دل کرد و هرچه میخواست اشک ریخت.
بقیه افرادِ خانواده هوای بچهها را داشتند تا فرشته با خیال راحت
زیارت کند و همه امیدوار بودند بعد از این سفر حالش بهتر شود و سبک شود .
چند شب که مشهد بودند هرشب تا صبح حرم میماند .
آن شب هم میان اشک و دعا بود که یک لحظه احساس کرد علی صدایش میکند
خواست سرش را برگرداند که شنید
(فرشته جان یادت هست قول دادی برام گریه نکنی؟
میخواهی من اذیت بشم؟
به خدا من اینجا حالم خوبه
فقط گریههای تو اذیتم میکنه
(یادت باشه قول دادی)
سرش را که برگرداند کسی را ندید
و مادرش کنارش نماز میخواند .
نگاهی به ضریح آقا انداخت .
و انگار لبخندِ امام را دید
در یک لحظه احساسِ سبکی کرد.
همه اینها لطفِ امام رئوف است و بس
و معجزه کرد امام رئوف
و بعد از ان زیارت انگار فرشته آرام آرام به زندگی عادی برمیگشت .
و از آن بهتِ و حیرت و شوک این چند ماهه در میآمد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490