eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💞خب خانم عزیز شما بگو کدام بهتر است؟ به خاطر لجبازی جلوی دیگران غرور آقا را بشکنی و او را وادار به لجبازی و تلافی کنی یا با سیاست رفتار کنی انگار نه انگار که قهر هستی و همه چیز به خیر بگذرد؟ انتخاب با شماست😉
❤️🍃❤️ 😍💞 عشــــــــ❤️ـــــــــــــق چیست؟ در ریاضي تســــــــ=ــــــــــاوے، در شیمی واڪنـــــــ🗯ـــــــــــــش در هنر قلـــــــــــــــــــــ♥️ــــــــــــــــب و در من تــــــــــــــــــــــ✌️ــــــــــــــــو... 😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا فرشته را از علی و خاطراتش دورکنند. روز به روز تشویش و نگرانیش بیشتر می‌شد. نگاه بچه‌هایش را جورِ دیگر می‌دید و اضطراب را در وجودشان حس می‌کرد. مانده بود با یک عالمه حسِ بیزاری ازخود.... همه خانواده فقط و فقط می‌خواستند که ازدواج کند و زندگی را از سر بگیرد و کنجِ خانه نشینی و غصه خوردن را دور بریزد . همه خانواده، همان فرشته شاد و سرِ حال را می‌خواستند. حتی بچه‌ها هم نگران حال و روزِ فرشته بودند. هفته‌ای گذشته بود از صحبتهای مادرش. روزی نبود که درخانه حرفِ خواستگاری و ازدواج نباشد و فرشته همچنان امتناع می‌کرد. و به تدبیرِ زهرا یک دورهمی دوستانه برای فرشته راه انداختند که زهره و فاطمه و فریبا و آمدند. مادر، بچه‌ها را به حیاط برد و بچه‌ها مشغولِ بازی شدند. _خب فاطمه جان خوبی؟ _ممنونم گلم _زهره جان خوبی؟ _بله خانم جان ما که بد نیستیم شما از احوالاتِ خودتون بفرمایید _از احوالپرسی شما منم خوبم فریبا با لبخند گفت: _خیلی دلم براتون تنگ شده بود . زهرا با سینی شربت وارد شد و گفت: _همگی خوش آمدید _ممنونم زهرا جان مگه شما یادِ ما کنید . این فرشته که پاک بی‌معرفت شده بهتره این فرشته یه توضیحی به ما بده ببینم عزیزم کِی دوباره برمی‌گردی تو جمعِ ما؟! _واه زهره جان من که هستم _نه بابا نیستی خودت فکر می‌کنی هستی فاطمه گفت: فرشته جان زهره راست میگه تو اصلا تو حالِ خودت نیستی . خودت هم می‌دونی؛ داداشم راضی به این وضعیت نیست. می‌دونم ازت قول گرفته . چرا می‌خوای خودت را عذاب بدی؟ _اه راستی مبارکه . یه چیزهایی شنیدم _زهره چی شنیدی؟! _ان شاءالله می‌خوای سر و سامان بگیری _واه زهره... در عصرِ آن روزِ تابستانی، خانه رنگ و بوی دیگری گرفته بود همه دورِ هم جمع بودند و مشغولِ آماده کردنِ خانه برای پذیرایی از مهمان‌ها و باز فرشته بود که باید تسلیم می‌شد به خواسته بزرگترها و البته خواسته علی. دیری نپایید که مهمان‌ها آمدند و فرزاد و مادر از آنها استقبال کردند و زهرا و فریبا در تهیه بساطِ پذیرایی و حسین، طاهره، سمیه و سمیرا در اتاق منتظر اذن فرزاد برای بیرون آمدن و فرشته تنها دراتاقِ خودش. خیره به عکسِ علی بود و آرام زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت و فرزاد با بچه‌ها صحبت کرده بود و آنها را متقاعد کرده بود که مادرشان باید ازدواج کند. و حسین با اینکه برایش سخت بود ولی پذیرفته بود. ساعتها به کندی می‌گذشت که زهرا به اتاق آمد. _فرشته جان نمی‌خواهی بیایی؟! فرشته اشکانش را پاک کرد و گفت: _نمی‌تونم زهرا جان علی برای من هنوز زنده است چطوری قبول کنم که کسِ دیگه ای را دوست داشته باشم _می‌دونم عزیزم که خیلی برات سخته ولی باید با واقعیت کنار بیایی. _آخه واقعیتِ من ... که فرزاد وارد شد حرفش ناتمام ماند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
_ای بابا توکه هنوز نشستی؟! بلند شو بیا این بنده خداها زیرِ پاشون علف سبز شد _آخه داداش _ما حرفهامون را زدیم آخه دیگه نداریم زود آماده شو بیا . ببین. نخواستی میگی نه. پاشو عزیزم پاشو. زشته فرشته به ناچار از جای بلند شد و چادرش را سر کرد و همراهِ زهرا از اتاق خارج شد. سرش پائین بود و دلش پر از بغض و غم. می‌ترسید سرش را بالا کند و بغضش بترکد. همان طور سر به زیر سلام داد. و با خانمها که خاله و دختر خاله زهرا بودند احوالپرسی کرد. کنارِ مادرش نشست. پسر خاله زهرا، جوان برازنده ای بود . شغل خوبی هم داشت و از نظرِ ظاهری هم ایرادی نداشت. ولی فرشته اصلا به سمتش نگاه نکرد. هر لحظه علی را حاضر می‌دید با آن لبخندِ همیشگی فرزاد بچه‌ها را هم آورد. طاهره کنارِ مادرش نشست ولی حسین را کنارِ خودش نشاند . دستان کوچکِ حسین را در دستانش گرفت تا به او بفهماند همیشه کنارشان هست. و فرشته از مهمانی جز دلهره و نگرانی چیزی نفهمید. و بالاخره دلهره‌اش پایان یافت و مهمان‌ها رفتند و وقتی واردِ اتاقش شد. به ناگاه سرش گیج رفت و چشمانش سیاهی رفت و جلوی درِ اتاق به روی زمین افتاد. از آن روز دیگر کسی جرات نمی‌کرد از خواستگاری و ازدواج با فرشته صحبت کنه چون بعد از آن جریان کارش به بیمارستان کشیده شده بود و همه نگرانش بودند. ولی باز هم نگرانی به نداشتنِ همسر و تنها ماندنش بیشتر آزارشان می‌داد. ولی فرشته سعی می‌کرد به آن روز و آن اتفاق فکر نکنه یعنی یک جوری خودش را به آن راه بزنه ولی کارِ ساده‌ای نبود . "خدایا! برای من چه سرنوشتی در نظر گرفتی؟ خدایا! دیگه نمی‌خوام دل ببندم به کسِ دیگه‌ای و دوباره رفتنش آزارم بده. دلم نمی‌خواد قلبم را غیر از عشقِ علی پر کنم خدایا! کمکم کن." باز فرشته نمی‌دانست که خدای مهربون براش چه سرنوشتی در نظر گرفته روزهای آغازِ مدرسه فرارسید فرزاد و زهرا کمک کردند تا بچه‌ها آماده رفتنِ به مدرسه شوند. حالا دیگه تقریبا نصفِ روز فرشته در خانه تنها بود . زهرا به مسجد می‌رفت برای تدریس قران. مامان که سرش به کارهای خودش گرم بود . و فرشته گاهی با زهرا می‌رفت ولی بیشتر تنها توی اتاق بود. به سفارشِ فرزاد مشغول شد به خواندنِ کتابهای دینی و روانشناسی بود. و گاهی زهره هم سری بهش می‌زد سعی می‌کرد زندگی آرامی داشته باشد اما مگر می‌شود در این دنیا کسی با آرامش کامل زندگی کند. اصلا این دنیا جای آرامش است؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
سیاست‌های زنانه بلد نیستی🤔⁉️ بیا اینجا تا یادت بدم چطور زندگی را به کام خودت و همسرت عسل کنی😍 آموزش سیاست‌های زنانه 👏👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 همین امشب وارد بشید و از ادمین 🎁 بگیرید👏👏
عزیزانی که برای اموزش سیاستها زنانه مشتاق هستید همین امشب بنر ما را برای دوستان‌تون بفرستید👏👏 و در کانال ها و گروه هاتون بگذارید تا خانم های بیشتری بتونن استفاده کنند👏👏 اجرتون با خدای مهربان🌺🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 امام علی علیه السلام فرمودند:💚 همنشین بی خرد مباش که او کار (نابخردانه) خود را برای تو آراید و دوست دارد تو را چون خود نماید. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 وقتی به بالای قله برسی شاید همه دنیا تو را نبینن. ولی تو همه دنیا را می بینی.. گاهی زندگی یعنی سخت کوشی برای رویايي كه کسي جز شما قادر به دیدنش نيست... الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
همه چی با من !.mp3
6.67M
همه چی خوب بود، اصلاً نفهمیدم چرا یهو همه چیز خراب شد؟ ( راهکاری برای تمام گره‌های کور اقتصادی/ سردی روابط عاطفی / بن‌بست‌های مسیر علمی / آفت‌های حرکتهای معنوی و ...) @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم وقت بخیر برای دریافت مشاوره تلفنی لطفا با منشی مون هماهنگ کنید👇 @asheqemola در خدمتتون هستم ان شاءالله بتونم کمکی کنم🌺
سلام علیکم وقت بخیر ممنونم از همراهی و لطف شما تمام تلاشم را می کنم تا بهترین و کامل ترین مطالب را در اختیارتون بگذارم ممنون از دعای خیرتان الهی که هگمی عاقبت بخیر بشیم🌺
سلام علیکم عاقبتتون بخیر ممنونم از لطف شما🌺 اولا، ازدواج در تقدیره، پس خودتون را سرزنش نکنید، ثانیا، هیچ وقت دیر نیست از این به بعد بیشتر دقت کنید و برای هر خواستگار وقت بگذارید تا درست تصمیم بگیرید. ازدواج امر مهمی است، پس عجله کردن برای پاسخ دادن به خواستگار اصلا جایز نیست. اگر مایلید دوره انتخاب همسر را از ادمین‌مون تهیه کنید تا به تفصیل قوانین را بیاموزید ان شاءالله کار گشاست. البته توکل به خدا و توسل به اهل بیت را حتما سرلوحه تمام تلاش هاتون قرار بدید. مخصوصا در امر ازدواج چله سوره یس، سفارش شده ان شاءالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشید هم شما و هم همه جوانان مجرد💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توی روزهای پائیزی آرام آرام، درختان رخت رنگی به تن می‌کردند. و انگار حال و هوای همه عوض می‌شد و دوباره یکی یکی پیغامِ خواستگاری می‌آمد و دیگر اهلِ خانه اصرار نمی‌کردند. این اصرار نکردن برای فرشته خوشایند بود اما نمی‌دانم این خواستگار چه اصراری داشت و کی بود که فرزاد با همه مراعاتی که به حالِ فرشته می‌کرد، دربرابرِ این خواستگار نمی‌توانست دوام بیاورد. و به ناچار به سراغِ فرشته آمد. _سلام به به خواهرم پاک غرق مطالعه شده _سلام داداش بفرما _چشم من که فرمائیدم و واردِ اتاق فرشته شد و کنارش نشست. نگاهی به اطر افِ فرشته انداخت که چند کتاب و یک دفترچه بود و فرشته درحالِ نکته برداری . _خب بگو ببینم با این همه کتاب که خوندی چی شدی حالا؟! _مگه قراره چیزی بشم می‌خونم بلکه یه چیزی یاد بگیرم. و البته کمی ذهنم را دور کنم از خاطراتِ علی. که هر بار با به یاد آوردنِ خوبیهاش و خاطره‌هاش غم عالم روی دلم می‌شینه. _غصه نخور عزیزم این روزها هم می‌گذره زیاد به خودت سخت نگیر. خب حالا با یه خبرِ خوش چطوری؟! _چه خبری؟! _یه خبر خوب. می‌دونی فرشته. اصلا دلم نمی‌خواد حالت بد بشه و مثلِ آن شب زهره‌ترکمون کنی ولی چاره ندارم . این یک نفر را هیچ جوره نمی‌تونم ردش کنم . چند وقته انقدر برای دیدنت پافشاری می‌کنه دیگه واقعا کلافه‌ام کرده تورو خدا بگذار بیاد . خودت بگو نه من هم از شرش راحت بشم. _آخه داداش من که جوابم معلومه آخه چرا باید بیاد _می‌دونم عزیزم می‌بینی که این چند وقت هم با اینکه خیلی‌ها پیشنهاد ازدواج دادند بهت چیزی نگفتم ولی این یه نفر هیچ جوره کوتاه نمیاد میگه می‌خواد جواب رد را از زبونِ خودت بشنوه . بگذار بیاد خودت بگو نه . باشه؟ _والله چی بگم داداش. _قربونت برم هرچی دلت خواست بگو. اصلا می‌دونی فرشته دوتا فحشِ آبدار بهش بده . دیگه بره پشتش را هم نگاه نکنه. _باشه اگه شما این طوری راحت میشی. روی چشمم _قربوت برم من خواهر خوبم. تقصیرِ خودته دیگه انقدرخوبی انقدر نجیبی که اخلاق و رفتارت شده زبانزدِ همه دوست و آشنا پس باهاش یه قرار می‌گذارم. بیچاره حتما از خوشحالی بال درمیاره.. برای فرشته هیچ فرقی نمی‌کرد که این خواستگار کیه و فقط شنیدنِ اسمِ خواستگار حالش را بدتر می‌کرد ولی حالا خوشحال بود که خانواده‌اش دیگه اصراری برای ازدواجش ندارند. و از این بابت حالش بهتر بود و بیشتر با بچه‌ها بود. سعی می‌کرد به درس و مشقشون رسیدگی کنه و بیشتر باهاشون باشه. و غصه خوردن و یادِ علی را بگذاره برای وقتِ تنهاییش. بچه‌ها هم از دیدنِ بهتر شدنِ مادرشون خوشحال بودند. ولی جای خالی پدرشون اذیتشون می‌کرد. آن شب بعد از شام فرزاد فرشته را صدا کرد و با هم به اتاق رفتند درِ اتاق را بست و روبروی فرشته نشست. _فرشته جان خواهش می‌کنم از دستم ناراحت نشو و خوب به حرفهام گوش کن. من اصلا دلم نمی‌خواد تو را مجبور کنم که ازدواج کنی. درست هم نیست . ولی خودت هم می‌دونی به علی قول دادم. حرف دلِ تو رو هم می‌دونم . ولی این بار فرق می‌کنه. این بنده خدا خیلی با من صحبت کرده. خودم هم خوب می‌شناسمش. درسته که شاید هیچ وقت هیچ کس مثلِ علی نشه برات. ولی ازت خواهش می‌کنم به پیشنهادِ این بنده خدا فکر کن. فرشته خواهش می‌کنم. به این فکر نکن که یه جوری ردش کنی. البته من بهش گفتم که تو اصلا قصدِ ازدواج نداری ولی دلم نمی‌خواد تو این جوری به قضیه نگاه کنی. باهاش صحبت کن. هر چیزی را که لازمه ازش بپرس. فردا قراره که بیاد چون خوب می‌شناسمش. گفتم صبح بیادکه بچه‌ها مدرسه‌اند. من حرفهاش را شنیدم. پس لازمه تو هم خوب بشنوی . فرشته قول بده. _باشه داداش ولی فقط گوش می‌کنم. توقع دیگه‌ای ازم نداشته باش 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
همه صحبت‌ها و تعریف‌های فرزاد هم نتونسته بود ذره‌ای فکر فرشته را درگیر خواستگار ناشناخته کنه . فقط و فقط به جواب منفی فکر می کرد و نیاز داشت با خدای خودش خلوت کنه آن شب هم سجاده بود و ذکر و دعا و خلوت با خدایی که این تقدیرات را برایش رقم زده بود صبح بعد از صبحانه طاهره کنارش نشست و بوسه‌ای به گونه‌اش زد و آهسته گفت: مامان جان باز هم ناراحتی؟! _نه دخترِ گلم خوبم _خدارا شکر و حسین گفت: مامان جان اگر کاری نداری ما بریم؟! _نه عزیزم کاری ندارم برید دایی و بچه‌ها منتظرند. مواظب خودتون باشید و روی هردوشان را بوسید. با رفتنِ بچه‌ها یکباره به یادِ حرفهای فرزاد و آمدنِ خواستگار افتاد. از جایش بلند شد و به آشپزخانه رفت. که زهرا گفت: فرشته جان من فعلا هستم. می دانم دیشب نخوابیدی . برو یک کم استراحت کن _ممنونم زهرا جان ولی نمیشه که _چرا خوبم میشه من هستم نگران نباش _قربونت برم من آخه خوابم نمی‌بره. _میدونم . خوب برو یک کم به خودت برس . مثلا مهمان داریم _تو رو خدا زهرا _باشه اصلا برو پیشِ مامان بشین خودم همه چیز را ردیف می‌کنم . امروز کلاس و سپردم به حاج خانم می‌مانم خانه تا تو خیالت راحت باشه عقربه‌های ساعت آن روز انگار خیالِ حرکت کردن نداشتند. زهرا همچنان مشغول در آشپزخانه بود. و فرشته و مادرش درحالِ بافتنِ لباس برای روزهای سردِ زمستانی برای بچه‌ها. که صدای زنگ در بلند شد. زهرا چادرش را سر کرد و رفت در را باز کند. فرشته و مادر هم چادرشان را سر کردند و وسایل بافتنی را جمع کردند که زهرا وارد شد وگفت: فرشته جان مهمانمان داخِل نمی‌آیند . میگن اگه بشه شما بری بیرون، توی حیاط باهاتون صحبت کنند. _یعنی چی؟! _آخه امروز آمده فقط با خودت صحبت کنه . برو ببین بنده خدا چی میگه. _اره مادر جان قبلا با من و فرزاد صحبت کرده. برو عزیزم ببین حرفش چیه که اینقدر اصرار داره باهات صحبت کنه. و فرشته با اکراه و ناراحتی چادرش را مرتب کرد و به سمتِ حیاط رفت. با تعجب نگاه کرد به مردی که پشتش به او بود که با صدای بسته شدن در به سمتش چرخید . _سلام فرشته خانم _چی؟؟ شما؟! با دیدنِ مردی که روبرویش بود بهت زده ایستاد و قدرتِ حرف زدن نداش که صدای زهرا او را به خودش آورد. _فرشته جان بیزحمت آقای سلامی را تعارف کنید روی تخت بنشینند. این طوری که بد است و سینی چای را به طرفِ تخت برد. _بفرمایید آقای سلامی حدِاقل روی تخت بنشینید. _ممنونم لطف کردید. فرشته که به خودش آمد. با تعجب به فرهادی نگاه می‌کرد که نگرانی و اضطراب از چهره‌اش نمایان بود. همان فرهاد با همان چشمهای سبز و صورتِ کشیده و جذاب و مثلِ همان وقت‌ها شیک پوش. وای یعنی این خواستگارِ سمِج فرهاد بود. مگه میشه؟! _بفرمایید فرشته خانم. فرشته خودش را جمع و جور کرد و سرش را پائین انداخت. کاش فرزاد بهم می‌گفت خواستگارم فرهاده ولی من اصلا نپرسیدم. حالا چه کار کنم؟ یعنی چی می‌خواد بگه؟ آرام به سمتِ فرهاد رفت که کنارِ تخت بی‌صبرانه منتظرش بود. _بفرمائید _ممنونم زیاد مزاحمتون نمیشم . فرزاد یه صحبتهایی کرد ولی خواستم حرفهام را به خودتون بگم. حرف‌‌هایی که چند سال است توی دلم مونده و نتونستم به کسی بگم ولی بعد از این همه سال. حق دارم دردِ دلم را به شما بگم. لطفا اگر با حرفهام ناراحتتون می‌کنم منو ببخشید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیاست‌های زنانه بلد نیستی🤔⁉️ بیا اینجا تا یادت بدم چطور زندگی را به کام خودت و همسرت عسل کنی😍 آموزش سیاست‌های زنانه 👏👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 همین امشب وارد بشید و از ادمین 🎁 بگیرید👏👏
عزیزانی که برای اموزش سیاستها زنانه مشتاق هستید همین امشب بنر ما را برای دوستان‌تون بفرستید👏👏 و در کانال ها و گروه هاتون بگذارید تا خانم های بیشتری بتونن استفاده کنند👏👏 اجرتون با خدای مهربان🌺🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند:💚 خودتان را با هر وسيله اى كه مى توانيد پاكيزه كنيد، زيرا كه خداى متعال اسلام را بر پايه پاكيزگى بنا كرده است و هرگز به بهشت نرود مگر كسى كه پاكيزه باشد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 اگردر زندگی نگاهت به داشته ‌هایت باشد بیشتر خواهی داشت … اما اگر مدام به نداشته‌هایت فکر کنی هیچ‌وقت هیچ چیز برایت کافی نخواهد بود !!! همیشه و در همه حال بگویید، خدایا شکر، الحمدلله رب العالمین😍 ‌http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کد 14 🕊بسم اللّٰه الرحمن الرحیم 🕊 در حال تهیه جهیزیه برای یک زوج کم بضاعت هستیم 🌱 این زوج به دلیل نداشتن جهیزیه و تصادف والدین و مشکلات مالی 4 سال است در عقد به سر می برند . از تمامی عزیزانی که توان مشارکت مالی دارند در خواست می کنیم با هر مقدار هر چند اندک مارا در این امر حمایت کنند .
6037997552772999
فتانه کبرایی‌آبکنار بانک ملی لطفاً در صورت واریز فیش واریزی را به آیدی زیر ارسال فرمایید 👇👇👇 @Neginehashtom 🌿🌿🌿🌿🌿 https://eitaa.com/negine_hashtom
سلام عزیزان لطفا هر چه در توان دارید برای تهیه جهیزیه کنید ان شاءالله خداوند بهترین ها را در دنیا و اخرت روزیتون کند🌺👆