eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
متاسفانه در مشاوره ها شاهدیم که خانم‌ها گاه دارند که همسرشان اتاق خوا یا رختخوابش را جدا کرده❌ خانم علت این عمل او را ابتدا در رفتار خودت جستجو کن✅
💞و سعی در برطرف کردنش کن. یک خانم با چنان از همسرش دلبری می کند که او حتی به مغزش هم خطور نکند که لحظه‌ای از خانمش جدا باشد چه برسد که جدا بخوابد👌 پس خانم عزیز مایه آرامش همسرت باش💞
💕 یک نوازش ساده برای آرامش همسرمان وقتی که او نگران است 💕 یک گفت و گوی صمیمی و خوردن یک فنجان چای کنار یکدیگر باعث می شود پایه های زندگی مشترک ما محکم تر شود.
💞اگر همسرتان دوست داشتنش را با لمس کردن ابراز می‌کند بهش ایراد نگیرید. نگید، چرا برای لمس و بغل میای سمت من 👈پاسخ آغوشش را با آغوش بدید.💞 اگر این کار را نکنید حس می کند دوستش ندارید. نمی داند که شما بغلی نیستید👌
😍💞 آخ الهی فدات شم موندم بین دو راهی لبخندت یه طرف☺️ چشات یه طرف👀 نمیدونم برای کدومش بمیرم🥺😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد آوری آن خاطرات تلخ، قلبِ فرهاد را به درد آورد و لحظه‌ای سکوت کرد. فرشته که خودش هم غرقِ در خاطراتِ گذشته بود. با سکوتِ فرهاد سرش را آهسته بلند کرد و نگاهی فرهاد انداخت که سر به زیر داشت و انگار او هم تحملِ گفتن نداشت. دلش به درد آمد از این همه رنجی که او کشیده و با اینکه حالِ خودش هم خوش نبود. ترجیح داد بماند و به حرف‌های این مردِ رؤیاهای جوانیش گوش کند. _وقتی می‌دید بهش بی‌اعتنا هستم شروع کرد به بهانه گیری . وقتی فهمید معتاد شدم . به خیالِ خودش می‌خواست من و به زندگی برگردونه. شروع کرد به تهدیدکردن. مهریه‌اش را اجرا گذاشت. بزرگترها را خبر‌دار کرد ولی برای من اصلا مهم نبود. از خدام بود که بره تا اینکه تقاضای طلاق داد و خونه را ترک کرد. این طوری برام بهتر بود حالا بیشتر توی حالِ خودم بودم. فقط بیماری مادرم اذیتم می کرد. وساطت بزرگترها هم هیچ فایده‌ای نداشت تا اینکه آن روزِ شوم فرا رسید اینجا که رسید دوباره ساکت شد. فرشته احساس کرد که گفتن براش سخت شده. آرام سرش را برگرداند . قطراتِ اشک روی صورتِ فرهاد سرازیر شده بود. آرام با پشتِ دستش اشکهایش را پاک کرد. _اصلا دلم نمی‌خواست اون اتفاق بیفته . درسته دوستش نداشتم. ولی توی خانه تنها بودم . حالِ خوشی نداشتم . نمی‌دونم چند روز بود از خانه بیرون نرفته بودم و چقدر قرص آرام بخش خورده بودم. که با صدای در که وحشیانه باز شد و به هم خورد؛ ازجا پریدم. به اینجا که رسید . کلافه دست‌هایش را لای موهایش برد وبعد زانوهایش را بغل کرد و ادامه داد: _کاش مینا هیچ وقت برنمی‌گشت با صدای در از جا پریدم . مینا بود و مادرش . هنوز وارد نشده، دوتایی شروع کردند به داد و بیداد. فحش می‌دادند؛ به خودم و خانواده‌ام توهین می‌کردند. من به اتاق رفتم تا صداشون را نشنوم . از پنجره بیرون را نگاه کردم. یک کامیون جلوی در پارک بود و راننده‌اش کناری ایستاده بود . فهمیدم برای بردنِ جهیزیه‌اش آمده . من چیزی نمی‌گفتم ازخدام بود زودتر وسایلش را جمع کنه و بره. در اتاق را باز کرد و همان طور که فریاد می‌زد و فحش می‌داد به طرفم آمد. به سمتِ پنجره برگشتم و بی‌تفاوت بیرون را نگاه می‌کردم که احساس کردم داره از پشت بهم حمله می‌کنه. برگشتم سمتش صندلی را برداشته بود و به سمتم حمله می‌کرد. دستانم را بالا بردم تا پایه‌های صندلی به سرم برخورد نکنه . با شتاب به سمتم آمد. مچِ دستانش که به صندلی بود گرفتم و به عقب هولش دادم نفهمیدم چی شد. فقط دیدم روی زمین افتاد و صدای اخِش بلند شد و صدای جیغ مادرش که می‌گفت: دخترم را کشتی.... من اصلا نمی‌خواستم این طوری بشه. فقط هولش دادم که صندلی را به سرم نزنه ولی تعادلش را از دست داده بود و افتاده بود و سرش به لبه تیزِ در برخورد کرده بود. خون از سرش راه افتاد و مینا برای همیشه ساکت شد. هاج و واج مانده بودم که همسایه‌ها ریختند توی خانه و بعد هم که پلیس و زندان..... 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
لحظه‌ای ساکت شد.از چهره‌اش غم می‌بارید. سرش را بلند کرد . به ضریح امامزاده نگاهی انداخت و آهی کشید و ادامه داد. _امروز که اینجام و دارم این حرف‌ها را به شما می‌گم. به همین امامزاده قسم، کلمه‌ای دروغ نمی‌گم . هرانچه که برام اتفاق افتاده براتون می‌گم. نمی‌گم بی‌تقصیر بودم. نه . ولی نمی‌تونستم. نمی‌تونستم هیچ کسِ دیگه‌ای را دوست داشته باشم. با اینکه می‌دونستم شما ازدواج کردی؛ بچه داری؛ خوشبختی؛ ولی توی دلم هیچ کسِ دیگه را نمی‌تونستم راه بدم. بارها بارها، هر شب، هر روز، خودم را لعنت می‌کردم که چرا زودتر عشقم را بروز ندادم؟! چرا اینقدر صبر کردم؟! چرا؟! درسته می‌خواستم یه زندگی خوب براتون فراهم کنم ولی کاش، قبلش از عشقی که در درونم شعله می‌کشید و تاب و قرارم را برده بود شما را مطلع می‌کردم. کاش به فرزاد گفته بودم ولی این ای کاش‌ها دردی ازم دوا نمی‌کرد. سالهای سختی را گذراندم. چند سال که در عاشقی و رؤیا بودم. بعد هم که نا‌امید شدم و اون بدبختی‌ها به سراغم آمد. بیچاره خانواده‌ام. چقدر تلاش کردند. چقدر هزینه کردند . وکیل گرفتند تا بالاخره ثابت شد قتل غیرِ عمد بوده . بالاخره آزاد شدم. اما کابوس‌های هرشبم امانم را بریده بود . هرشب با فریاد از خواب می‌پریدم وگریه می‌کردم. وقتی دیدم حالِ خرابم پدر و مادرم را آزار میده دوباره به دوستان بد و مواد پناه بردم تا شاید خیلی چیزها را فراموش کنم. اما حال و روزم بدتر و بدتر می‌شد. دیگه مادرم کارش شده بود گریه و زاری و پدرم هزار جور درد و مرض. تا اینکه برادر دومی‌ام تصمیم گرفت من را با خودش به خارج از کشور ببره . من را از دوستان بد و مواد و فضای اینجا دور کرد. خودم هم دیگه حوصله این چیزها را نداشتم. آخه حالم را خوب که نمی‌کرد هیچ، بدتر و بدتر هم می‌کرد. آنجا که رسیدیم اول من را به کلینیک برد برای مشاوره و درمان. یه مدت بستری بودم. آروم آروم حالم بهتر شد ولی کابوسهای شبانه دست بردار نبود. خلاصه چند تا کلینیک چند تا پزشک نتیجه داد. بعد مجبورم کرد هم کار کنم هم درس بخونم. با جدیت و سخت گیری برادرم چند سالی که آنجا بودیم، تونستم یه مدرک تحصیلی خوب بگیرم. آروم آروم خودم هم علاقه مند شدم . سخت کار می‌کردم و درس میخواندم. دیگه دارو هم مصرف نمی‌کردم. حالم خوب شده بود که خبر فوت پدرم را شنیدم و نتونستیم برای مراسمش بیایم. هنوز یک سال نگذشته بود که شنیدیم مادرم سخت بیماره . دیگه طاقت نیاوردم هر طور شده بود برنامه‌ام را ردیف کردم تا برگردم. بالاخره بعد از چند سال برگشتیم. به اینجا که رسید باز از تهِ دلش آهی کشید. سرش را بلند کردو گفت: _ببخشید امروز خیلی ناراحتتون کردم. نمی‌دانم چرا اینجا کنارِ این آقا اینقدر آرامش گرفتم. این چند سالِ گذشته اصلا چنین آرامشی نداشتم و بعد دوباره ساکت شد. و انگار این بار منتظر بود تا فرشته چیزی بگوید. فرشته که خودش هم دراین مکان احساسِ آرامش می‌کرد. و حالا با شنیدنِ سرگذشتِ تلخِ فرهاد واقعا دلش به درد آمده بود. همان طورکه سرش پائین بود.آروم گفت: _خواهش می‌‌‌‌کنم . فکر می‌کنم ب یادآوریِ این خاطرات بیشتر خودِ شما را ناراحت کرد. _درسته. روزهای سختی گذراندم ولی وقتی آمدم و مادرم را توی آن وضعیت دیدم. خیلی ناراحت شدم. از خودم بدم آمد که در سالهای گذشته چقدر باعثِ آزار و اذیت شان شدم. هم پدرم هم مادرم برای خوشبختی من تلاش می‌کردند ولی تقصیرِ خودم بود که برای خوشحال کردن آنها تلاش نکردم. چقدر خودخواه بودم که ذره ذره آب شدنشان را نمی‌دیدم. ولی باور کنید اصلا نمی تونستم. برام خیلی سخت بود که بخوام خودم را خوشبخت نشان بدم. کدام خوشبختی؟! وقتی که حتی خواب و خوراک درستی هم نداشتم ولی با دیدنِ مادرم تصمیم گرفتم تلافی کنم این چند سال را، ولی یه کم دیر شده بود. اولین کاری که کردم با کمکِ خواهرم و شوهرش مامان را بردم زیارتِ امام رضا (علیه السلام). چند روزی که آنجا بودیم وقتی به حرم می‌رفتم، هر بار اشک می‌ریختم و از آقا می‌خواستم کمکم کنه تا راه درست را برم. تا اینکه یه شب کنارِ ضریح بعد از کلی ناله و زاری، چشم هام را بستم و اون خواب باعثِ نجاتم شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
سلام عزیزان امروز و هر روزتان بخیر 💐 به مناسبت سالروز ازدواج امیرمومنان و دخت نبی صلوات الله علیهما
عزیزانی که این دوره را خریداری کردید تبریک عرض می کنم💐💐 مطمئن باشید بعد از گذراندن دوره متوجه خواهید شد که زندگی زناشویی شما با قبل از ورود به دوره زمین تا آسمان تغییر کرده👏👏 زندگی‌تان توام با عشق و محبت و لذت باد💞
سلام وقت بخیر می خواستم از استاد برای مشاوره تشکر کنم من سر دوراهی برای انتخاب بودم و نمی دونستم باید چی کار کنم با راهنمایی استاد فهمیدم اول باید به خودم برسم و اروم باشم تا بتونم وظایف دیگه ام رو درست انجام بدم و الویت بندی ها رو فهمیدم واقعا ازشون تشکر می کنم . بار بزرگی از رو دوشم برداشتند البته باز هم وقت می گیرم باز هم لازم دارم بیشتر به جزییات بپردازیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 آی دی جهت هماهنگی مشاوره 👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون بخیر🌺 ✾ ✾ ✾ ══════💚══   ✨.✨🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ امام على عليه السلام: تندىِ زبانت را در برابر كسى كه به تو سخن آموخته است قرار مده و سخنورى ات را عليه كسى كه به تو راه نیکو سخن گفتن آموخت،به کار مگیر 📚حکمت 411 نهج البلاغه http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄