۲۰۵)
#تینا
#قسمت_۲۰۵
ناخداگاه خاطرات پرهام در ذهنم شکل گرفت.
به حماقت خودم لعنت فرستادم. چطور فکر می کردم که کنارش خوشبخت خواهم شد.
کسی که از شرافت و ایمان، بویی نبرده بود.
نگاهم چرخید سمت سید احمد که با پدرم و پدر ریحانه صحبت می کرد. از چهره اش آرامش خاصی هویدا بود. چه انتخاب به جایی داشته مرضیه خانم. در دلم او را تحسین کردم. سمت او چرخیدم که لبخند به لب، در جمع خانم ها نشسته بود. خانم محمدی و ساحل کنار هم بودند.
امیر سر به زیر کنار پدرش بود.
با خود اندیشیدم، اگر جوانی مانند او به خواستگاری ام بیاید می پذیرم؟ شاید تا کنون فقط به همسری خوش قیافه و خوشتیپ و البته پولدار، مثل پرهام فکر می کردم. اما با انتخاب ساحل، تمام محاسباتم به هم ریخت. شاید خوشبختی آن چیزی نیست که من می اندیشم. شاید تا کنون اشتباه می کردم. باید مطمئن شوم.
افکار پریشانی به ذهنم هجوم آورد. در دو راهی گیر کرده بودم. درستی و غلطی، باید برایم اثبات شود.
دستِ ریحانه روی دستم نشست:
-باز کجا رفتی خانم مهندس؟ تا ولت می کنم، از این عالم می ری.
لبخندی زد و گفت:
-پاشو بریم توی اتاق ببینیم چه خبره؟
دستم را گرفت و بلند شدیم.
بعد به ساحل و خانم محمدی اشاره کرد.
آن ها هم با اجازه ای گفتند و با هم به اتاق ساحل رفتیم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۶)
#تینا
#قسمت_۲۰۶
ریحانه ساک مشکی را از کنار اتاق برداشت و گفت:
-ساحل جان، یک سینی می دی؟
بعد در ساک را باز کرد و کادو پیچ هایی را در آورد. با ذوق گفتم:
-وای اینا چیه؟
بد جنس خندید و گفت:
-مال شما نیست. اینا برای عروس خانمه.
ساحل سینی را زمین گذاشت:
-وای چرا زحمت کشیدید؟
ریحانه لبخند زد:
-از طرف مادرمه. البته با سلیقه داداشم.
ساحل با گونه های سرخ، سرش را زیر انداخت.
خانم محمدی کف زد و تبریک گفت.
ریحانه همه را مرتب در سینی چید:
-البته مامانم گفته بود تا محرم شدید بیارم، ولی یادم رفت. یه کم دیر شد. ببخشید. بریم؟
سینی را بلند کرد و به ساحل اشاره کرد:
-اول عروس خانم.
ساحل به خانم محمدی اشاره کرد:
-شما بفرما.
خانم محمدی با لبخند گفت:
-قربون شرم و حیات.
دست ساحل را گرفت و با خود بیرون برد. پشت سرشان ریحانه و بعد ما بیرون رفتیم.
پروین خانم که کف زد، بقیه هم ادامه دادند.
نگاهم روی امیری سُر خورد که عرق روی پیشانی اش را با دستمال خشک می کرد.
حس زیبایشان را می توانستم درک کنم.
حس عشق و دوست داشتن، بین دو جوان، که الان محرم شده بودند، واقعا لذت بخش بود.
با اصرار پروین خانم ساحل کنار امیر نشست.
و ریحانه سینی را روی میز جلویشان گذاشت.
هر دو سر به زیر و با حیا نشسته بودند.
پروین خانم به پدر و رویا خانم نگاه کرد و با اجازه ای گفت. یکی یکی کادو ها را باز کرد.
پارچه چادری سفید زیبایی که تبرکی کربلا بود.
پارچه گیپوری صورتی رنگِ کار شده.
شال سفید رنگ، که حتما روی پوست ساحل خوش می درخشید.
والبته انگشتری ظریف، با تک نگین.
که به جای ساحل به دست امیر داد و گفت:
-این رو دیگه باید زحمتش رو داماد بکشه.
امیر دست لرزانش را جلو آورد و انگشتر را گرفت.
زیر لب چیزی به ساحل گفت. ساحل دستش را جلو برد و با کف زدن پروین خانم، انگشتر روی انگشت ظریف ساحل نقش بست.
اشک شوقی که از گوشه چشمم روان شد، با انگشت مهار کردم. زیبا ترین صحنه ی عمرم، جلوی چشمم شکل گرفت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
من سه سالی هست که برای حل مشکلم با ایشون در ارتباط هستم
در واقع وقتی به تنگنا میرسم و هیچکسرو محرم اسرار زندگیم نمیدونم فقط با ایشون تماس گرفتم یا خدمتشون پیام دادم
ایشون هم واقعا خواهرانه و به طریقی که مورد ضایت خداست بندهرو راهنمایی کردن
راهکارهای خوبشون اول باعث آرامش درونیم شد و باعث شده بهتر بتونم هم با مشکلم کناربیام هم جوری ادامه بدم که انشاءالله حل بشه هر چند که زمانبره ولی با توکل بر خدا امیدوارم به نتیجه برسم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ان شاءالله آرامش سهم قلب مهربانتان باشد
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مداحی آنلاین - غریب - حجت الاسلام عالی.mp3
3.21M
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️غریب ...
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🤔چند راز مهم درباره مردان که دانستنش بر هر خانمی واجبه😍👏
هنوز نمی دونی خواسته ات را چطوری به همسرت بیان کنی⁉️
بیا تا بهت یاد بدم😍👇
مینی دوره #رایگان
#سیاستهای_زنانه🤗💞
هزینه فقط ارسال بنر برای ده نفر👏👏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
همگی امشب همت کنید و بنر را توی کانال ها و گروه هاتون بگذارید
و برای دوستان تون بفرستید👏👆
شما هم در عسل شدن زندگی دیگران سهیم باشید❤️👌
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
اوّل باید در فكر مشكلات و آسایش همسایه و نزدیكان و سپس در فكر خویشتن بود.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
#انگیزشی💪
✔️هر زمان فکر کردید
مشکلتان آنقدر بزرگ است
که حتما شما را خواهد کشت
سر برگردانید
و نگاهی به مشکلات پشت سرتان کنید.
تمام مشکلاتی که از سر گذرانده اید
هیچ یک از آنها، شما را نکشت
اما تک تک آنها، باعث شدند
امروز یک آدم قوی تری باشید
پس نترسید
یا پیروزید، یا قوی تر
حالا با این طرز تفکر
می توان گفت پیروز نخواهید شد؟!
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سرعتگیر پیروزی.mp3
10.79M
‼️یک سوره در قرآن کریم وجود دارد
که بدون «بسماللهالرحمنالرحیم» آغاز میشود.
راز این تفاوت چیست؟
#پادکست_روز #رهبری
#استاد_شجاعی | #استاد_رفیعی
منبع : مبحث وظایف ما در اخرالزمان
@ostad_Shojae | montazer.ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۹۹😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت همس
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۱۰۰😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
✅ امام رضا علیه السلام:
❤️بهترین زنان :👇
🌷 آسانگیر؛
🌷نرمخو؛
🌹 موافق و همراه؛
هر وقت شوهرش خشمگین شود، خوابش نبرَد تا وقتی که شوهر از او رضایت پیدا کند؛
هر موقع شوهرش بیرون برود، از خانه و خانوادهاش در نبود او مراقبت کند.
اینطور زنی، یکی از مأموران خداست و مأمور خدا ناامید نمیشود...»
📚عیون اخبار الرضا
خانم عزیز، اقای محترم
لطفا دقت کنید👇
👈 اظهار خوبیهای همسرتان در حضور دیگران، فعالکننده پاسخ و واکنشی بسیار مهم و اساسی در اوست؛
گویی در حضور همگان، اعلام میکنید که این فرد خوشبخت، همسر شماست.👏
👈 هنگامیکه همسرتان احساس کند به او افتخار میکنید، غرق در شادی و شعف میشود و برای شما ارزش بیشتری قائل خواهد شد.👌
🤗 تعریف کردن از همسر،
مثل مهمانی دادن است؛
به طور حتم پاسخی به همان ترتیب خواهد👏
👈حداقل روزی یک بار از همسر خود تعریف کنید
اگر لباسی نو پوشیده یا به آرایشگاه رفته است، حتما متوجه آن تغییر بشوید.
👈به او بگویید و از او تعریف کنید.👏
مخصوصا اقایان به تغییرات همسرتان حتما دقت کنید و تعریف کنید👌
💞سعی کنید حتما گفتگوهای روزمره داشته باشید
و در این گفتگوها، به یکدیگر انرژی و انگیزه بدهید.
انگیزه برای بهتر شدن و زیبا تر کردن زندگی مشترک👌
💞حتما از کلماتی که بار مثبت دارند استفاده کنید
و
از خوبی های یکدیگر تشکر و تعریف کنید
به هیچ عنوان
سخنی نگویید که باعث رنجش همسرتان شود❌
💞با زیباترین و عاشقانه ترین کلمات یکدیگر خطاب کنید
و
خطاهای یکدیگر را به راحتی ببخشید.
همیشه به خاطر داشته باشید👇
حتی سخت ترین روزها هم خواهند گذشت✅
زندگی هاتون عسل🍯💞
#دلبرانه😍💞
دِلبَرم..!♡
اگَرمَنیکآرزوداشتِهباشَـم ،
مُونـدنِهَمیشـگیِتـوئه :)😘❤️
#شبتدلبرانهنفسم❤️
|
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۷)
#تینا
#قسمت_۲۰۷
قلبم توان این همه هیجان را نداشت. دلم می خواست گوشه ای خلوت پیدا کنم و از ته دل زار بزنم. ولی نمی دانم چرا، به چه دلیل؟
خانم محمدی کنار گوشم گفت:
-می دونی موقع عقد، دعاها مستجاب می شه.
امشب و اینجا، بهتره، بیشتر از همیشه دعا کنیم. برای همه و برای خوشبختی ساحل جان.
از پشت پرده اشک، نگاهم به تابلو، وان یکاد...،
بالای سر ساحل افتاد. نفس عمیقی کشیدم و آرام لب زدم"ان شاءالله خوشبخت بشن"
آخر شب، موقع خداحافظی، گونه ساحل را برای اولین بار از روی محبت خواهرانه، بوسیدم.
لبخند زد و به خاطر آمدنمان از ما تشکر کرد. چادر سفید را در اتاقش گذاشتم که برداشت و دوباره به دستم داد:
-این هدیه برای خودته. سوغات کربلاست. مامانم برای من هم آورده. این سهم خودته. ان شاءالله چادر بختت باشه.
شرمسار سر به زیر انداختم و از او و مادرش تشکر کردم. هر چند تشکر هم کافی نبود. برای آن همه محبت که دیدم.
مادر بزرگ، به زحمت با عصا، خودش را سرپا نگه داشته بود. دلم می خواست همیشه کنارش باشیم. ولی شرم داشتم که زیاد با او صحبت کنم.
همانطور که دعای خیر بدرقه راهمان می گرد، خداحافظی کردیم.
پدر، ما را رساند. ظرف شیرینی و میوه را که رویا خانم، در اتومبیل گذاشته بود را بالا آورد. همه ساکت بودیم. اتفاق هایی که برایمان افتاد، جدید و غیر منتظره بود. حتی مادر هم ساکت وآرام بود. پدر کنارش نشست. از ما برای حضورمان تشکر کرد. هر چند ما باید تشکر می کردیم. ولی هنوز زبانم نمی چرخید که با پدر راحت صحبت کنم. مادر هم عجیب سکوت کرده بود.
پدر به سمتش چرخید و با لبخند گفت:
-همه جیز درست می شه. فعلا یه فکر هایی دارم. یا کم صبر کنید. ان شاءالله اتفاق های خوبی می افته.
مادر هنوز سرش پایین بود. پدر خندید و گفت:
-تو رو خدا بخند. دیگه نمی خوام ناراحت ببینمتون.
مادر سر بلند کرد و لبخند زد. پدر خندید و باز هم از او تشکر کرد و رفت.
و من ماندم با فکر کردن به اتفاق هایی که هر کدام به تنهایی از درک و توانم، خارج بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۸)
#تینا
#قسمت_۲۰۸
بالاخره با هر بدبختی بود، توانستم با کمک ساحل و ریحانه، روی درس هایم کمی تمرکز کنم.
سر کلاس هم بیشتر دقت می کردم تا بهتر متوجه شوم و چقدر خوب بود که مدیر مدرسه و معلم هایم، درکم می کردند. زمستان رو به پایان بود. در این مدت، بارها ساحل به منزلمان آمد تا هم احوالپرسی کند و هم در درس هایم کمک کند.
ولی کنجکاوی من درباره زندگیشان گاهی ساعت ها وقتمان را می گرفت. از شب نامزدی اش، هزاران سوال درباره او و مادرش، حتی مادر بزرگ و پدر، در ذهنم شکل گرفت. ترجیح دادم به جای خیالپردازی های بی مورد و حتی افکار بد و منفی، از خودش سوال کنم.
به خاطر همین وقتی برای درس خواندن به اتاقم رفتیم، از او پرسیدم:
-می گم، چرا مادر بزرگ هیچ وقت به ما سر نزد و حالمون رو نپرسید. یعنی از ما بدش میاد؟
ساحل لبخندی زد:
-الهی قربونت برم. چرا باید همچین فکری کنی؟
بعد سرش را زیر انداخت وآهی کشید:
-کاش هیچ وقت نمی پرسیدی. آخه جواب دادن به این سوال یه کم سخته. نمی خوام درباره بابا فکر بد کنی. اون خیلی دوستتون داره. ولی راستش، هیچ وقت قضیه ازدواج مجددش رو به مادربزرگ نگفته بود. یعنی فقط من و مامانم می دونستیم. مامانم می گه وقتی قضیه تو پیش میاد، خیلی در این باره با بابا صحبت می کنند. وقتی که مامانم این قضیه رو می پذیره، از پدرم قول می گیره که طوری رفتار کنه که هیچ کس توی فامیل متوجه این قضیه نشه. حتی خاله ام هم در جریان نبود. مامان می گه نمی خواسته شخصیت بابا جلوی دیگران زیر سوال بره. یا کسی جرات کنه حرفی بزنه. الان هم فقط خاله ام می دونه. حتی دایی هام هم نمی دونن. مادر بزرگ هم نمی دونست. چون شهرستان هم هستند، زیاد در رفت و آمد نبودیم. چند روز قبل از جشن، رفتیم منزلش، بابا و مامان قضیه شما رو گفتند. اون بنده خدا هم فقط سکوت کرد. اما دیدم که چشماش پر از اشک شد. بعد هم رفت توی اتاقش و تا ساعتی بیرون نیامد. پدر را صدا زد و توی تنهایی باهاش صحبت کرد.
ما هم خیلی نگران حالش شدیم، ولی بابا گفت، چاره ای نیست باید بهش بگیم.
خلاصه به سختی راضی اش کردیم که باهامون بیاد. حسابی از دست بابا دلگیر بود.
حتی قبول نکرد خونه ما بیاد. مهمون عمه شد.
تا شب نامزدی که بابا با اصرار آوردش. از دیدن شما شوکه شده بود. اگر دقت کرده باشی، زیاد سرحال نبود. بعد از رفتنتون هم توی اتاق رفت و کلی اشک ریخت. حاضر نمی شد با بابا صحبت کنه. می گفت تو به این زن و بچه ها ظلم کردی.
آخه خیلی مهربونه. الان هم می گه از روی شما خجله و نمی تونه بیاد دیدنتون.
بعد خندید و گفت:
-البته نگران نباش، حتما خودم میارمش.
لبخند زدم. لبخندی که پشتش بغضی بزرگ خوابیده بود. چطور پدر، دلش آمد با ما این کار را کند؟ مگر ما فرزندانش نبودیم؟ چرا باید از همه ما را مخفی کند؟ تمام این سال ها حسرت داشتنِ مادر بزرگ و فامیل را داشتیم. حتی عید که می شد، کسی جز محبوبه خانم به دیدنمان نمی آمد.
دوستی جز ریحانه، برایم پیام تبریک نمی فرستاد.
این همه حسرت، این همه کمبود محبت، حالا باید چطور برخورد کرد، با اقوامی که یکی یکی پیدا می شدند؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام.انشالا خدا به خانم فرجامپور عزیز طول عمر و سلامتی بده
من با ایشون در مورد مشکلاتی که با پسرم داشتم صحبت کردم
خیلی با حوصله به صحبتهام گوش کردن و نکاتی که فرمودن برام کاربردی بود
و شکر خدا خیلی آروم شدم
هزینه شون هم که واقعا خیلی کم بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر
◀️قسمت اول رمان تینا
◀️ابتدای مینی ارتباط موفق
◀️ابتدای مینی دوره سیاستهای زنانه
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکمی حرف بزن علی ببینه
حرف رفتن نزن علی میمیره
#ایام_فاطمیه🏴
#مهدی_رسولی🎙
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
به خدا سوگند، اگر حقّ یعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر (ص) پیروى ومتابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با یكدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى كردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یكى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد (عج)، و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید كه او نهمین فرزند از حسین (ع) مى باشد.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
💖برای داشتن اعتماد به نفس بیشتر به قولایی که به خودت میدی عمل کن:
🔘اگه تصمیم گرفتی ورزش کنی،پاشو و انجامش بده!
🟣اگه تصمیم گرفتی یه زبان جدید یاد بگیری، از همین الان واسش برنامه بریز!
🟡اگه تصمیم گرفتی فلان کار رو تا فلان روز انجام بدی، پشت گوش ننداز!
💓اعتماد به نفس،
از دل یه سبک زندگی خوب میاد.
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490