eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜پیامبر(ص)⚜ 🍃چهارچیز را بد ندانید که درمان است ⇩ ✨زکام⇦ ایمنی از جذام ✨کورک⇦ ایمنی از پیسی ✨چشم درد⇦ رفع رگ کوری ✨عطسه⇦ ایمنی از فلج 📚:الخصال ۲۱۰/۱ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
گردو های خوشمزه 🌹 یکی بود یکی نبود در یک جنگل زیبا که پر از درخت های بلوط بود. سنجابی زندگی می کرد که خیلی گردو دوست داشت. یک روز به دیدنِ موش خرما رفت و از اوسؤال کرد: _شما نمی دونی کجا گردو هست؟ موش خرما گفت: _آن طرف رودخانه درختهای گردوی زیادی هستند . من هم گردو دوست دارم . اگر بخواهی همراهت می آیم . باهم راه افتادند . به کنار رودخانه که رسیدند، راهی برای رفتن به آن طرفِ رودخانه ندیدند. موش خرما گفت : _بهتره از سمورهای آبی کمک بگیریم. سمور را صدا زدند. وبه او گفتند : _دوست عزیز به ما کمک می کنی که به آن طرف رودخانه برویم؟ سمور گفت: _بله حتما . وبعد رفت ویک تنه درخت را که در آب شناور بود آورد و به آنها گفت: _روی تنه درخت بیایید. آنها هم روی تنه درخت آمدند. سمور به آرامی به طرفِ دیگر رودخانه می رفت وتنه درخت راهم هول می داد ومی برد. ولی ناگهان ، تنه درخت به سنگی بزرگ برخورد کرد و موش خرما و سنجاب به آب افتادند. سمور بیچاره دست پاچه شده بود و نمی دانست چه کند. وفقط فریاد می زد: کمک ...کمک.. دو فیل که داشتند از رودخانه آب می خوردند . با سرعت داخلِ رودخانه شدند وبا خرطومشان آن دو را نجات دادند و در خشکی گذاشتند. کمی که حالِ آن دو خوب شد. از فیلها وسمور آبی تشکر کردند. وبه سمتِ درختانِ گردو حرکت کردند. بالاخره به درختِ گردوی بزرگی رسیدند و از آن بالا رفتند و گردو چیدند و خوردند. گردوها خوشمزه بود. ولی به خاطرِ این گردوهای خوشمزه نزدیک بود جانشان را از دست بدهند. از آن به بعد تصمیم گرفتند که قبل از انجام هرکاری خوب فکر کنند. و بعد آن را نجام دهند . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظات برام به کندی می گذشت و اصلا حوصله نداشتم. صبح ها بعد از نماز؛ دوباره می رفتم توی رختخواب و البته خوابم نمی برد. ولی حوصله بلند شدن هم نداشتم . انگار دیگه هیچ هدفی برای زندگی نداشتم. بابا هر چه قربان و صدقه ام می رفت؛ فایده نداشت. وحالِ دلم خوب نمی شد. دلم نمی خواست نگرانِ من باشند ولی دستِ خودم نبود؛ خنده به لبم نمی اومد. حتی حوصله بازی با بچه هارا هم نداشتم . توی اون سرما توی حیاط روی تخت می نشستم وبه حرفهای روز آخرش فکر می کردم . یا پشتِ پنجره ؛ خیره به گندمزار بودم. ثانیه شماری می کردم تا این روزهای سختِ فراق زودتر تمام بشه. هر روز گلین خانم و لیلا به دیدنم می اومدند و از برنامه های عروسی می گفتند. ولی با دیدنشون دلتنگی من بیشتر می شد.😩 خودم هم باورم نمی شد. توی این مدت کوتاه این طوری دلبسته مردی بشم که که همیشه کنارم بوده . از خودم بیزار می شدم برای تمام مدتی که حواسم به قادر نبوده. و لحظاتی که او دلسوزانه مراقب من بودو من همیشه با اخم وعصبانیت نگاهش می کردم 😔 وای که چقدر غافل بودم ازش. وتوی همان مدت کوتاه نامزدیمون آنقدر خوبیهاش برام آشکار شده بود وآنقدر بهم محبت کرده بود که تحمل دوریش برام سخت شده بود.وانگارمی خواست تمامِ بدبختی هایی را که کشیده بودم یک تنه برام جبران کنه . روزهای سختی بود. روزهای فراق😩 دلم می خواست فقط تنها باشم و با یادش دلِ بیقرارم را آرام کنم . ولی نمی شد. همه بسیج شده بودند که من را تنها نگذارند و اجازه ندن غصه بخورم. و من فقط وفقط در جواب محبتهاشون سعی داشتم بغضم را پنهان کنم و لبخندی زوری روی لبهام بنشونم 😔 تا چند هفته پیش هم فکر نمی کردم؛ نبودنِ قادر این همه بیقرارم کنه. چه کرده بود با دلِ من ؛ این مردِ پاک و مهربون ⁉️ https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
چند روز گذشت و خبری ازش نشد 😔 چندروزی که برام مثل چند سال گذشت . هفته ی دیگه قرار عقد وعروسی بود . کلی کار داشتیم. ولی بدون قادر نمی شد کاری کرد. من که هیچ شور وشوقی نداشتم . مامان وبابا تقریبا جهیزیه را آماده کرده بودند و قرار بود بریم وبچینیم . ولی من قبول نمی کردم و بهانه می آوردم . والبته همه می دانستند؛ دردم چیه . روز جمعه بود و قرار عروسی برای جمعه ی بعد بودو ما هنوز جهزیه را نبرده بودیم. بعد از نماز صبح مثل چند روز گذشته؛ بی حوصله به رختخواب برگشتم. خودم را به خواب زدم. تا کسی باهام کاری نداشته باشه.ساعتی گذشت که صدای دخترها از توی حیاط بلند شد . توی اون سرما دنبال بازی می کردند وسر وصدا . لحاف را روی سرم کشیدم. تا صدایی نشنوم. وغرق در رؤیاهام بشم. نمی دونم چقدر گذشته بود که مامان صدام کرد. جواب ندادم تا فکر کنه خوابم. دوباره صدام کرد.ناچار از زیر لحاف گفتم: _صبحونه نمی خورم . _پا شو عزیزم کارت دارم . _مامان بگذار بخوابم . خوابم میاد.نمی خوام بلند شم. _باشه پس من هم می رم به آقا قادر می گم که گندم خوابه 😁 با شنیدنِ اسم قادر از جا پریدم. _چی😳⁉️ قادر مگر برگشته ⁉️ _بله که برگشته. الان هم پائین نشسته با بابا صحبت می کنه 😊 نا خوداگاه پریدم بغلِ مامان و صورتش را بوسیدم. _خب مامان جان چرا زودتر نمی گی ⁉️ مامان از کارم خنده اش گرفته بود .و فقط سرش را به طرف آسمان بلند کردو گفت: _خدایا شکرت . حالِ دخترم خوب شد. وبعد همان طور که می خندید رفت پایین . ومن مونده بودم که حالا چی بپوشم و چه کار کنم⁉️ 😊 بعد از چند روز درد فراق کشیدن؛ بالاخره انتظارم سر اومده بود و می تونستم ببینمش. 😊 همه ی غصه هام فراموشم شد. و انگار هیچ غمی توی دنیا نداشتم. وای که چقدر دلتنگی سخت بودو حالا بودنش و دیدنش چه حس خوبی داشت. سریع آماده شدم و ازاتاق بیرون رفتم همان جا ایستادم و از بالای پله ها نگاهش کردم. کنار بابا نشسته بود و با هم صحبت می کردند. حواسشون به من نبود . از همان جا به چهره همیشه خندان و مهربونش چشم دوختم. 😊 وخوب براندازش کردم .خدا را شکر که سلامت برگشته بود . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 چون وعده دیدار شور یار نیاید پائیز وزمستان و بهارم به چه اید تاکِی زِ فِراقش بتوان اشک فشانم از او خبری نیست؛ دِگر اشک نیاید اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 شبتون آرام دلتون خوش التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریپلی به قسمت اول گندمزار طلائی👆👆🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام صبحتون.بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون