#گندمزار_طلائی
#قسمت_291
از روستا که برگشتیم؛ بیشتر به بچه فکرمی کردم.
داشتنِ بچه آن هم برای من وقادر که هر دو تنهایی کشیده بودیم و الان هم دور از خانواده هایمان بودیم؛ نعمت بزرگی می توانست باشد.
احساس می کردم که قادر هم نگران است.
هر چند مثلِ همیشه مهربان و دوست داشتنی بود؛ ولی غمی را درچشمانش می دیدم.
دلم می خواست همیشه شاد ببینمش.
والبته اون هم شاد وخندان بود.
شاید نگرانی خودم بود . نمی دونم؛ می ترسیدم.آنقدر خوشبخت بودیم که گاهی از این همه خوشبختی احساسِ نگرانی می کردم.
نکنه این روزهای خوب زود تمام بشه.نکنه قادر را روزی از دست بدم .
هر روز براش صدقه می دادم. وقتی می خواست بره سر کار کلی براش آیه الکرسی ودعا می خوندم.
نزدیک عید شده بود ومن خیلی خوشحال بودم. امسال عید هم قادر وهم امیر کوچولو به جمع خانواده مون اضافه شده بودند . روز شماری می کردم که زودتر برای تحویل سال به روستا بریم.
خیلی ذوق داشتم. ولی قادر انگار نگران بود. هروقت با شوق از خانواده ام وعید وامیر می گفتم؛ احساس می کردم یه دفعه غمگین می شد.
بالاخره روزِ رفتن رسید. یک روز مانده بود به سال تحویل وما نی خواستیم سال تحویل کنار هم باشیم .
عصر که قادر به خونه برگشت .آماده بودم برای رفتن. ولی قادر هیلی ساکت بود. اما چیزی به روش نیاوردم.
با ذوق آماده شدم و سوار ماشین شدیم. باز قادر ساکت بودو من نگران شدم از سکوتش.
باید یه کاری می کردم.
و می فهمیدم چرا ناراحته ؟
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_292
یه کم مِن مِن کردم وگفتم:
_قادر جان اتفاقی افتاده؟
به طرفم برگشت و لبخند زد وگفت:
_نه عزیزم چیزی نیست😊
_آخه خیلی ساکتی؟
_یه کم فکرم مشغوله .
_چرا چیزی شده ؟
_مربوط به کارم می شه.
ولی تو خودت را ناراحت نکن .
سرم را پائین انداختم و گفتم:
_باشه هر طور راحتی😔
دوباره به سمتم برگشت و بعد ماشین را کناری زدو گفت:
_گندم ناراحت شدی؟
بغض کرده بودم. آخه اولین باری بود که جواب سر بالا می داد.
همان طوری بدونِ اینکه نگاهش کنم گفتم:
_نه ناراحت نیستم.
یه دفعه صدای خنده اش فضا را پر کرد😊
با تعجب بهش نگاه کردم.😳
گفت:
_ببخشید گندم جان . آخه قیافه ات که داره داد می زنه ناراحتی عزیزم 😊
حالا چرا ناراحت شدی؟
دیگه از خنده اش خنده ام گرفته بود و خودم هم یادم رفت چرا ناراحت بودم.
وقتی منم خندیدم؛ خیالش راحت شد و گفت:
_آفرین این شد .ِ یادت باشه هیچ وقت نمی خوام ناراحت ببینمت.
بعد گفت:
_راستش دلم نمی خواد با مسائلی که مربوط به کارم می شه ناراحتت کنم .
مطمئن باش هر چیزی که به زندگیمون مربوط باشه؛ بهت می گم .
مثلِ این خبری که می خوام بهت بگم .
وباید قول بدی ناراحت نشی.
با تعجب گفتم :
_چی؟😳
خندید وگفت:
_بیا هنوز هیچی نشده نگران شدی😊
دستِ خودم نبود. واقعا نگران می شدم.وقتی خبری می خواست بشه .
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
بارالها
من خسته بودم از درد، درمانِ من نیامد
چشمم به ره نشستم ، آن یارِمن نیامد
اشک از مژه ببارد ، دستِ دلم گرفتم
دل سر به کوی غم شد، غمخوارِ من نیامد
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
درپناه خدا
التماس دعا🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام باقر علیه السلام فرمودند:💚
زمانی که حضرت ظهور میکند به خانه کعبه تکيه میدهد و در خدمتش سيصد و سيزده نفر (ياران به تعداد لشکريان بدر) حضور پيدا میکنند. اول سخن حضرت آيه شريفه است: «بَقِيَّةُاللهِ خيرٌلکُم اِنْ کُنتُم مُؤمنين».
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊
#السلام_علیک_یاصاحبالزمانعج
شاید که به پیکر جهان جان آمد
شاید که شب غصه به پایان آمد
آماده پی ظهور او باید شد
شاید که همین نیمۀ شعبان آمد
#سیدمجتبی_شجاع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ولادت_امام_مهدی_عج_پیشاپیش_مبارک
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
آیت الله سید محمد حسن الهی طباطبایی
ما غایبیم، نه حضرت
حضرت ولی عصر که غایب نیست. ما هم هیچوقت بدون رابطه نیستیم. ارتباط بین ما و حضرت همیشه وجود دارد...
تصرف حضرت در بشریت، مثل تصرف روح در بدن است؛ آن هم نه فقط برای ما بلکه همه بشریت! ما همیشه تحت نظر حضرتیم. ارتباط ما با حضرت دائمی است. منتهی بعضی از انسان ها این ارتباط را درک می کنند و می شناسند و بعضی نمی شناسند. واگر ما نمی توانیم ارتباط را درک کنیم، چون ما دیدمان کم است؛ ما غایبیم.
منبع کتاب الهیه ص 153
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون