eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌توحّش اسرائیل، میوۀ تمدّن شوم غرب 🔻چرا آمریکا نیاز به کشتار و چپاول دارد؟ 🔻چرا از تکنولوژی خودشان پول در نمی‌آورند؟ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند سلام امام زمانم🌺 " سلام صبح عالیتان متعالی " ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ علی علیه‌السلام فرمودند: جهاد در راه خدا یک دری است از درهای بهشت که خداوند آن را تنها برای اولیای خاص خودش باز گذاشته است.✨ @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 آدمها همیشہ نیاز بہ نصیحت ندارند گاهےتنهاچیزے که ‌واقعا به آن محتـاجند دستی است ڪہ بگیرد،گوشےاست‌ڪہ‌بشنود و قلبی است ڪہ آنها را واقعا درڪ ڪند🌹 برای هم گوشی شنوا و قلبی مهربان داشته باشیم❤️ عشق موهبتی است الهی عاشق بنده های خدا باشیم و درکشان کنیم🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎سلام و هزاران سلام بر شما خوبان💐 این جلسه در مورد چند نمونه از برداشت‌ها از حساب بانکی عاطفی، صحبت می کنیم به نظر شما چه رفتارهایی از حساب بانکی عاطفی کم می کند؟؟
1⃣اولین مورد، مطمین باشید این عمل به طور تضمینی، رابطه شما را ویران خواهد کرد❌ ویروس مخربی که به تنهایی کافی است تا حتی زندگی زناشویی را هم نابود کند.
⛔️وقتی به همسرتان می گویید، "شما از فلانی بهتر هستی" یعنی هنوز پرونده مقایسه کردن در ذهن شما باز است❌
⛔️هیچ وقت طرف مقابل‌تان را در یک رابطه با کسی مقایسه نکنید❌ حتی مقایسه مثبت.
🔺خودتان را جای طرف مقابل بگذارید مثلا، همسر شما به شما بگوید، شما از فلان خانم زیباتری👌 چه حسی پیدا می کنید؟
🔺قاعدتا، خوشحال که نمی شوید، به شدت ناراحت هم می شوید. چون در ذهن‌تان این تصور شکل می‌گیرد که چرا همسرم مرا با دیگران مقایسه می کند.
🔸در مشاوره ها شاهدم که خانم از حس اینکه مقایسه شود به شدت بیزار است و حتی می گوید" چون همسرم فیلم ... می بیند احساس می کنم من را با انها مقایسه می کند و به شدت اعتماد به نفسم را از دست داده ام
🔸یا خانم می گوید، شوهر خواهرم چقدر دست و دلباز است. مرد کینه او را به دل می گیرد و سعی در انتقام دارد. کلا حواستان باشد در نزد همسر، به هیچ عنوان از دیگری تعریف نکنید❌ و از همه مهم تر مقایسه نکنید❌❌❌❌ موفق باشید✅
شما هم موارد دیگری را برامون مثال بزنید و نظراتتان را بفرستید می تونید جواب سوال را برای ادمین بفرستید👇👇 @asheqemola یا ناشناس پاسخ بدید👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این فیلم میتواند در ۳ دقیقه دید شما را نسبت به زندگی تغییر دهد. باطن زندگی خودتان را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در برزخی عجیب گرفتار شده بود. مسیر خانه تا دانشگاه را با تشویش و نگرانی طی کرد. پیاده شد، کیفش را برداشت و به طرف سالن راه افتاد. هنوز چند قدمی نرفته بود، که خانمی صدایش کرد:" آقای سلحشور، ببخشید، می شه یه لحظه..." حوصله هیچ کس را نداشت؛ ولی به ناچار ایستاد به سمت صدا برگشت و گفت: "بله بفرمایید" اورا می شناخت. چند واحد درسی را با هم در یک کلاس گذرانده بودند. سرش را پایین انداخت و منتظر حرفش ماند. دختر نزدیک تر شد و گفت: "ببخشید ، راستش من، یه سؤالی داشتم" امید همان طور سر به زیر،گفت: "لطفا سریع تر، من یه کم عجله دارم" مِن مِن کنان گفت: "بله متوجهم، زیاد وقتتونو نمی گیرم. راستش شنیدم شما قراره پروژه ای رو شروع کنین. فقط به خاطر این که تجربه باشه برام، اجازه می دید من هم کنارتون باشم" امید سرش را بلند کرد و با تعجب، سر تا پای او را که حالا سرش پایین بود، نگاه کرد. این دختر با این سر و وضع نه چندان مناسب، موهای بلوند که نیمی از آن از مقنعه اش بیرون بود، با آرایش کامل و ادا و اطواریی که در حرکاتش داشت، مطمئنا شبیه یک دانشجوی درسخوان نبود. پس بی معطلی و با جدیت تمام گفت: "متأسفم فعلا به همکار نیاز ندارم، ممنون" و با عجله از او دور شد. عصبی دست در صورتش کشید و با حرص نفسش را بیرون داد. بیشتر از این کششِ نداشت. به اندازه کافی دغدغه ذهنی برایش وجود داشت. دوباره شماره محسن را گرفت؛ اما باز هم جوابی دریافت نکرد. هنوز گوشی را کاملا در جیب نگذاشته بود که صدای زنگش بلند شد. نگاه کرد، استاد تهرانی بود. به او گفت که در دفتر کارش منتظر اوست؛ ولی امید هنوز بین رفتن و ماندن مردد بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
از چند نفر سراغ محسن را گرفت. گویا نماز خانه بود. با عجله خودش را رساند. محسن را با چند نفر دیگر در حال تمیز کردنِ نماز خانه دید. صدایش کرد و سلام داد. محسن از چار پایه پایین آمد. همان طور که دست های گرد و خاکی اش را به هم می زد به سمت او دوید. باروی خوش سلامش را جواب داد و به گرمی دستش را فشرد. امید با لبخند نگاهش کرد و گفت: "وقت داری چند کلمه باهات صحبت کنم؟ از صبح چند بار تماس گرفتم ولی گوشیتو جواب ندادی!" محسن سرش را خاراند و گفت: "آخ آخ... ببخشید. گوشیم جامونده تو دفترِ بسیج، شرمنده. در خدمتم بفرما" امید سری تکان داد و پیشنهاد کرد که باهم بیرون بروند. محسن نگاهی به دور تا دورش انداخت و گفت که خیلی کارها عقب مانده و باید برای فردا نازخانه را آماده کنند. امید با کلافگی دستش را پشتِ سرش کشید و گفت: "پس اگه می شه تنها باشیم چند لحظه." محسن که اصرار او را دید، قبول کرد. چند کار به بچه های داخل نمازخانه سپرد و با هم به سمت دفتر بسیج دانشگاه حرکت کردند. آنجا هم پر رفت و آمد بود و عده ای مشغول صحبت و رفت و آمد بودند. امید به در دیگری اشاره کرد و با هم داخل رفتند. پشت میز روبروی هم نشستند. محسن برای شنیدن حرفهای امید اعلام آمادگی کرد. امید قبل از آنکه چیزی بگوید، پوشه را از کیفش بیرون آورد و جلوی محسن گذاشت و گفت: "راستش اومدم اینو بدم بهت و برم" محسن با تعجب نگاهی به پوشه انداخت. بعد آن را باز کرد و با دیدن قراردادِ پروژه با تعجب گفت:" پروژه استاد تهرانی؟ ببین من خیلی دوست دارم کمکت کنم اما الآن سرم خیلی شلوغه. یکی از دوستام هست می سپرم کمکت کنه." محسن نفس عمیقی کشید و گفت: "کمک!؟ نه من کل پروژه رو دارم بهت برمی گردونم. این حق تو بود. الان هم استاد تو دفترش منتظره تا تکلیف پروژه معلوم شه" سریع از جا بلند شد که محسن دستش را گرفت و گفت: " آقا امید، کجا؟ این پروژه حق خودته و ربطی ام به من نداره. دلیل این کارتو نمی فهمم." امید نگاهی به او کرد و سرش را پایین انداخت. لحظه ای مکث کرد و گفت: "من همون اول اشتباه کردم. خواهش می کنم منو ببخش." محسن از جا بلند شد، صندلی را عقب کشید و پرسید: "می شه بپرسم چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ کسی حرفی زده؟" امید دستی به شانه محسن گذاشت و لبخند زد و گفت که چیزی نپرسد و سریع به اتاق استاد تهرانی برود. محسن به چشم های امید نگاه کرد و گفت: "وای خدا. استادو منتظر گذاشتی اومدی اینجا؟ می دونی که چقدر حساس و دقیقه. بهتره خودت زودتر بری و کارو شروع کنی. ببخشید من اینجا خیلی کار دارم. فعلا." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌از حماسۀ غزه استفاده کنیم! 🔻متأسفانه در رسانه، از موقعیت‌های قبلی برای آموزش استفاده نشد! 🔻اگر استفاده کرده بودیم، کسی فریب «زن، زندگی، آزادی» را نمی‌خورد! @asraredarun
سلام ،،، سلام،،، هزاران سلام بر شما خوبان🌹 الهی که دلتون شاد و لبتون ختدون باشه🌹🌹 امروز اینقدر کار داشتیم فراموش کردیم برنامه صبحگاهی داشته باشیم😊 از همگی عذر خواهی می کنم🌺
سلام علیکم احسنت👏👏🌺🌺 خیلی خوشحالم که مطالب را به خوبی وارد هستید👏👏