eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسرم سرگرم شبکه‌های اجتماعی شده، چه کار کنم؟ دکتر حمید حبشی @asraredarun ┄┅─✵💞✵─┅┄
سلام عزیزان وقت بخیر حتما کلیپ بالا را با دقت ببینید👆 خیلی از زوجین دچار این مشکل هستند✅
🔸هدف ازدواج رسیدن به آرامشه👌 متاسفانه در شرایط فعلی، فضای مجازی و ارتباطات مجازی باعث از بین رفتن آرامش خانواده ها شده
🔸استفاده از فضای مجازی به طور صحیح، بخشی از زندگی این زمانه است. اما اینکه چطور با این قضیه برخورد بشه که آرامش خانواده به هم نخورد،خیلی مهم است✅
🔺گاهی فقط یک سوء تفاهم و رفتار شک برانگیز همسر، روزها و بلکه ماه‌ها، آرامش همسر را به هم می ریزد.
🙎‍♂آقای محترم، 🙎‍♀خانم عزیز، لطفا لطفا لطفا مراقب ارامش همسرتون باشید✅
💞خواهش می کنم .برای صحبت کردن با هم، وقت بگذارید✅ حتی اگر شده، روزی نیم ساعت یا یک ربع👌
💞حتما با هم صحبت کنید. حتما مراقب رفتار و گفتارتان در رابطه با فضای مجازی باشید حتما همسرتان را در جریان تماس های‌تان و پیامک‌هایتان بگذارید👌
💞همسر شما مهم ترین فرد زندگی تان است. قدر آرامشش را بدانید. سعی کنید، همیشه مایه ارامش یکدیگر باشد. چون آرامش همسرتان، آرامش شماست.
😊از ما گفتن👌 امیدوارم حواس‌تون باشد و قدر همدیگر را بدانید💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زانوانش را بغل کرد و سرش را رویشان گذاشت. چشمانش را بست و به تیرگی بخت و سرنوشتش اندیشید. صدای مهربان وخسته ای اورا به خود آورد. نادر، مهربانانه نگاهش کرد و گفت:"آقا چرا اینجا خوابیدید؟" نگاهی به اطرافش انداخت و با تعجب گفت:"من اینجا چه کار می کنم؟" بلند شد و لباسش را تکان داد. رو به نادر کرد و گفت:"خودت این موقع شب اینجا چه کار می کنی؟" نادر سرش را پایین انداخت و گفت:"راستش آقا برای نماز شب پا شدم. چیزی به اذان صبح نمونده. از پنجره نگاه کردم، دیدم چیزی کنارِ باغچه است. اومدم که دیدم شمایید. ببخشید قصدِ جسارت نداشتم." امید به یاد چند شب پیش افتاد که نیمه شب چراغِ اتاقِ نادر روشن بود. پوزخندی زد و گفت:"یعنی تو این قدر بی کاری که نصفه شب، پا می شی نماز بخونی؟ واقعا که؟ چی باید گفت به شماها؟" بعد هم با سرعت به سمت ساختمان برگشت. نادر نگاهی به آسمان انداخت و آرام گفت:"خدایا کمکش کن." صبح با صدای پدرش از خواب پرید. از پشتِ درصدایش کرد وگفت:" زود باش بلند شو. لنگه ظهره . هزار تا کار داریم. تا من برسم شرکت اومدی ها." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490