💞عصبانیت می تواند به کل حساب بانکی عاطفی تان را خالی کند و ورشکست شوید.
پس لطفا هم خودتان
دقت کنید که عصبانی نشوید
و
هم
در برابر فرد عصبانی درست رفتار کنید.
🔴#سوال
به نظر شما
چه رفتارهای دیگری اثر منفی بر حساب بانکی عاطفی ما دارد⁉️⁉️
البته در دوره
#سواد_عاطفی
یا
#اسرار_ارتباط_موفق
در این باره و درباره خیلی خیلی
موضوع های مهم و موثر در ارتباط موفق و همچنین انتخاب همسر و زناشویی
صحبت کردیم
یک دوره #فوق العاده
که واقعا بر هر مجرد و متاهلی شرکت درش واجبه✅
کلی نکات مهم که زندگی تون را زیر و رو می کند👌
ان شاءالله به زودی ثبت نام دوره جدید را خواهیم داشت✅
هدف ما خوشبختی و سعادت و شادکامی برای همه شماست✅✅
الهی که با این اموزه ها سعادتمند دنیا و اخرت باشید🌺
و زندگی هاتون توام با عشق و محبت و لذت باشه💞
#اسرار_ارتباط_موفق
یا
#سواد_عاطفی
#جلسه_ششم
🔴حساب بانکی عاطفی
🔴نکات منفی در رابطه
🔴نکات مثبت در رابطه
🔴قانون وقت کیفی
🔴سوپرایز و قوانینش
🔴اندازه محبت
🔴دو چیز شکستنی در رابطه
🔴خیانت
🔴تفاوت عشق و دوستی
🔴عناصر دوستی
🔴جدایی
این فقط سر فصل های یک جلسه مونه😊👆👆
بی نهایت پر بار و مفیده✅👏
🌸عید است و هوا شمیم جنت دارد
🌸نام خوش مصطفی حلاوت دارد
🌸 با عطر گل محمدی و صلوات
🌸این محفل ما عجب طراوت دارد
🌷🍃 مبعث نبی رحمت، پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر تمام جهانیان مبارک باد.💐💐💐💐👏👏👏👏👏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
روزیمون شد
در این شب عزیز بعد از جشن مبعث،
در جوار شهدا باشیم
و
چای را کنارشان بنوشیم☕️🍪
روحتان شاد باد💐
الهی که از ما راضی باشید
خدایا ما را شرمنده شهدا نگردان🌺
شادی روحشان فاتحه و صلواتی هدیه می کنیم
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم💐
💫آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است
در به در،در پی گم کردن مقصد رفتیم...
✍️#فاضل_نظری
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام علیکم و رحمت الله عیدتون مبارک💥💥👏👏👏🌺🌺🌺🌺🌺 الهی در این شب عزیز بهترین عیدی ها را از خدای مهر
برای دریافت این عیدی اماده باشید👏💥
دوستان تون را هم خبر کنید👏👏
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_201
سنگینی پلک هایش و افتادنشان را متوجه نشد. کِی بود و چه ساعتی؟
با صدای محسن چشم گشود.
یک لحظه مات به اطراف نگاه کرد.
محسن سرودی را زیر لب زمزمه می کرد.
به سمتش برگشت. روبروی آینه، موهایش را شانه می زد. نفس عمیقی کشید.تازه یادش افتاد که کجاست. از جا برخاست. محسن به سمتش برگشت و با لبخند سلام داد. امید جوابش را داد وگفت:" چی شده؟ خیلی خوشحالی؟"
محسن خندید و گفت:" گاهی وقت ها توی حکمت خدا می مونم. دقیقا برنامه ما باید طوری ردیف بشه که روزِ قبل از ماه مبارک اینجا باشیم. چه شب قشنگیه امشب."
امید با تعجب گفت:"ماهِ مبارک؟"
محسن برسش را روی میز گذاشت وگفت:"بله. ماه مبارک رمضان. خیلی پر خیر و برکته. از فردا باید روزه بگیریم.
پس پاشو مهندس زودتر بریم پایین. هم برای صبحونه هم اینکه استاد تهرانی هم اینجاست."
باهم پایین رفتند. کنار استاد تهرانی صبحانه خوردند. باهم به اتاق او رفتند. بعد از توضیحاتِش درباره طرح و برنامه ها، با هم به محوطه رفتند.
با همراهی یکی از مهندسین، همه جا را با دقت دیدند. در جریان کل طرح و برنامه ها قرار گرفتند.
هوای گرم آزارشان می داد؛ ولی ذوقِ کار و این پروژه بزرگ، حال خوشی برایشان به ارمغان آورد.
اما ته دلِ امید نگرانی بود و استرس داشت. دل آشوبی که دلیلش را نمی فهمید.
گوشی اش را برداشت. برای روشن کردنش تردید داشت. با خودش لج کرده بود. وقتی پدر، برای او و کارهایش ارزشی قائل نیست، پس بهتر است که از همه کس بی خبر باشد.
بغضی راه گلویش را بست.
هیچ جای این زندگی لذت بخش نبود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490