کار واجب نباید روی زمین بمونه👌
امروز هر کاری دستتونه زمین بگذارید
و اول برید رای بدید
برای کارهای دیگه وقت هست😊👌
✴️اگر بدانید هر رای چقدر تاثیر در سرنوشت کشور عزیزمون
و اینده بچه ها و نوه هامون داره،
امروز
آینده را می سازیم
با انتخاب اصلح 💪👏👏
اینده از آن ماست💪👏👏
#رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 121
🔹🔻🌹🌺🌷
#مبارزه_با_راحت_طلبی 41
"بپذیر و راحت شو"
🔹یه شخصی خدمت امام زین العابدین علیه السلام نشسته بودن. حضرت بهشون نصایحی رو میفرمودن.
🌺فرمودن: اِتَّقِ اللّه َ و أجمِلْ في الطَّلَبِ ، و لا تَطلُبْ ما لَم يُخلَقْ...
اهل مبارزه با نفس و رعایت تقوا باش و تقاضاهای خودت رو مختصر کن و دنبال چیزی که هنوز خلق نشده نباش...
🔸فقالَ الرَّجلُ : و كيف يُطلَبُ ما لم يُخلَقْ ؟
اون مرد گفت: چطور ممکنه آدم دنبال چیزی بره که هنوز خلق نشده؟!
💖فقال : مَن طَلَبَ الغِنى و الأموالَ و السَّعَةَ في الدنيا فإنّما يَطلُبُ ذلكَ لِلرّاحَةِ ، و الراحَةُ لَم تُخلَقْ في الدنيا و لا لِأهلِ الدنيا ، إنّما خُلِقَتِ الراحةُ في الجَنَّةِ و لِأهلِ الجَنَّةِ .
🌷حضرت فرمود: کسی که ثروت و مال و وسعت در دنیا میخواد، در واقع داره "راحتی" رو طلب میکنه.
و راحتی نه در دنیا خلق نشده و نه برای اهل دنیا. راحتی "فقط در بهشت خلق شده و برای اهل بهشت..."
🖲جالبه حضرت نمیفرماید که راحتی فقط برای مومن نیست. بلکه میفرماید "راحتی برای هیچ کس نیست".
⭕️راحتی رو بی خیال شو.
🔸برای اهل دنیا که صبح تا شب سرشون توی دنیا هست راحتی نیست چه برسه به کسی که اهل دنیا هم نیست.
⛔️هر راحتی در دنیا یه زخمی بهت میزنه!
آقا ناراحت میشی این حرفا رو میشنوی؟😒
اشکال نداره بذار ناراحت بشی.☺️👌
در نرو ازش!
⭕️آدم که نباید انقدر لوس باشه. بشین یکمی هم ناراحتی بکش!😒
بشنو که باور کنی. در نرو ازش.... هیچی گیرت نمیاد!
✅ ✔️ بپذیر خلاص کن روحت رو...
🔸وقتی پذیرفتی یه اتفاق بزرگ و زیبا برات می افته: دیگه از هیچی ناراحت نمیشی.....
چقدر قشنگ میشه زندگیت؟
😊
🌹 هر ناراحتی پیش اومد میگی: دنیاس دیگه...
☺️
چقدر روحت بزرگ میشه....
🔸به آرامش میرسی...
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 122
⭕️🌹🔹🔻🌷
#مبارزه_با_راحت_طلبی 42
"قواعد دنیا"
🔹آدم نباید ناراحت بشه. مگه میشه که یه نفر "آدم" باشه اما ناراحت بشه؟😒
🔴یه استاد اخلاقی بود میفرمود مگه اونایی که ناراحت میشن دین هم دارن؟!😒
🔻بعضیا وقتی ناراحت میشن، عصبانی میشن!
🔻بعضیا وقتی ناراحت میشن، افسرده میشن و...
یعنی چی ناراحتی؟!😒
دنیاس دیگه.
ناراحتی نداره.
🔹بعضی روایات هست که خیلی آدم رو آروم میکنه و باعث میشه که دیگه آدم ناراحت نشه.
⭕️مثلا میفرماید: هیچ "زیردستی" نیست که به "بالادست" خودش ظلم نکنه.👌
بفرما تحویل بگیر!
👈همه ی کسانی که مدیر هستن و زیر دست دارن دقت کنن به این کلام حضرت و خودشون رو آماده کنن برای اینکه زیردستاشون یا خانوادشون اذیتشون کنن.☺️
👥بهش میگی برو لیوان بیار، میره استکان میاره!
آخه تو چرا حرفمو درست گوش نمیدی؟😡
صبر کن عزیزم. آروم باش
⭕️ اصلا این قاعده هست توی دنیا.
☢️زیردستات عصبیت میکنن. تو مراقب باش که عصبی نشی.
🔸یا مثلا یه قاعده ی دیگه:
"شما به هر کسی محبت کنی، حتما از طرفش یه آزاری میبینی".
میگه بشکنه این دست که نمک نداره!😤
✅ عزیزم به دست شما ربطی نداره! این قاعده ی دنیاست.😊
یا میگه هرچی بهش خوبی کردم بدتر شد.😤
👌نه بزرگوار این قاعده ی بازیه.
یه وقت فکر نکنی دنیات رو میتونی مرتب کنی!
گوش کن دوباره:📣 راحتی اصلا خلق نشده توی دنیا...
💖فقط یه نکته بگم حال کنی:
✔️✔️✔️ اگه یه جایی یه راحتی هم بهت رسید بپر بالا و بگو خدا جونم شکررررر😍😊
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 انتخابات یک امر دینی است!
🔻برای رأیای که میدهی باید بررسی بکنی؛ چون خدا از تو محاسبه خواهد کرد!
🔻اگر بررسی نکنی و به جای اصلح به فرد دیگری رأی بدهی، خدا مؤاخذه خواهد کرد.
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_247
چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید.
باید برای زندگی جدید آماده می شد.
صدای در را که شنید چشمانش را باز کرد. محسن با لبخند وارد شد و گفت:" مهندس امروز وضعت خیلی خوبه. مارو تحویل نمی گیری. دلم برات تنگ شد. یه عید مبارک حسابی بهم بدهکاری."
امید لبخند زد و گفت:"عیدِ چی؟ دلت خوشه ها."
محسن نزدیک شد و دستِ امید رو گرفت و پیشانی اش را بوسید.
بلند خندید و گفت:" عیدت مبارک. برادر. امروز عیدی زیاد داری. تازه منم برات عیدی دارم."
بعد به در اشاره کرد و گفت:" بفرمایید."
چند قدم جلو رفت که در باز شد و مردی میانسال با قدی متوسط وارد شد. امید با تعجب نگاه کرد. مرد لبخندی به لب داشت. سلام داد. محسن جلو رفت و دستش را گرفت و گفت:" سلام. خوش اومدید. لطفا از این طرف."
تازه امید متوجه شد که او نابیناست.
سلام داد. مرد جوابش را داد. محسن کمک کرد تا او روی صندلی بنشیند.
بعد با لبخند رو به امید کرد و گفت:" خب اینم عیدی من. همون کسی که مشتاق دیدارش بودی."
امید با تعجب نگاه کرد و سرش را تکان داد. محسن خندید و گفت:" نه دیگه مهندس جان. باید خودت حدس بزنی. پس اون ذهن خلاق و هوشت کجا رفته. حل کردنش دیگه از فرمول ریاضی که سخت تر نیست."
بعد هم بلند بلند همراه مرد خندید.
امید دوباره او را بر انداز کرد. هر چه بیشتر فکر می کرد، کمتر نتیجه می گرفت. مرد خندید و گفت:"محسن جان اذیتش نکن. حق داره بابا. ما کجا و مهندس کجا؟"
امید به فکر فرو رفت. حتی لحن و صدایش هم برایش غریب بود.
ولی محسن خیال کوتاه آمدن نداشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_248
محسن با لبخند گفت:" مهندس حافظه ات ضعیف شده ها. ایشون همون کسی هستن که آرزو داشتی ببینیشون. دوست و همسنگرِ پدرم و محمد."
امید با خوشحالی گفت:" حاج صابر؟"
محسن گفت:" بله عمو صابر خودم. وقتی باهاشون تماس گرفتم و از تو براشون گفتم، طاقت نیاوردن و خودشون رو رسوندن."
امید گفت:" خیلی ممنون لطف کردید. راضی به زحمت شما نبودم. خودم خدمتتون می رسیدم."
حاج صابر خندید و گفت:" حرفا می زنی جوون، با این وضعیتت چطور می خواستی بیای؟ تازه من رو اینجوری نبین، من مردِ جنگم. یک لحظه نمی تونم یک جا بشینم."
محسن خندید و گفت:" آره ماشاءالله عموصابر از غرب میاد می ره شرق. از جنوب میاد می ره شمال. الان هم با زور پیداش کردم. وقت نداره که."
امید با تعجب به چشم های حاج صابر نگاه کرد. که او گفت:" پسرم خودت رو خسته نکن. چشم های من طوریش نیست. فقط کم بیناست. به طور کامل نابینا نیستم. اینم یاد گار اون روزهاست که با بچه ها دور هم بودیم. خب یه عده پر کشیدند و رفتند. ما جا مونده هام یه یادگاری برام موند. تا هیچ وقت اون روزها رو فراموش نکنیم."
محسن گفت:" دقیقا عمو جان از اون روزها برامون بگو. مخصوصا از محمد."
بعد جعبه شیرینی را جلو آورد و تعارف کرد و لیوانی آبمیوه را به او و امید داد.
حاج صابر گلویی تر کرد و گفت:" راستش آنقدر از اون روزها خاطره دارم که نمی دونم کدوم یکی رو بگم. مخصوصا محمد. یادش بخیر یلی بود برای خودش. فقط دوسال از من کوچیک تر بود ولی می گفت(شما ها بزرگترید) اصلا نمی ذاشت توی سنگر ما کاری انجام بدیم. تا اسم کاری پیش میومد، سریع پا می شد و انجام می داد. هرشب که برای نماز شب پا می شدم، می دیدم سر سجاده است. گاهی فکر می کردم که اصلا نمی خوابه، آخه همه اش بیدار بود."
امید به یاد خوابش افتاد. محمد، سجاده، دشت پر گل و دیگر شهیدان.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رای گیری تا ساعت ۲۴ تمدید شد✅✅
لطفا جا نمونید👏👏👏👏
همه ما مدیون خون شهدا هستیم
ان شاءالله با انتخاب صحیح
شرمنده شهدا نشویم 👏
"ما که رای دادیم
اونایی که رای ندادین
ما براتون انتخاب کردیم
انشاالله که پسندتون باشه😊👌
مگه اینکه
تا وقت هست برید رای خودتون و بندازید تو صندوقا☺️👏👏👏