eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔍اگر اول متوجه این خصلت ها شدی میتوانی ازدواج نکنی، چون بعدا به مشکل خواهی خورد. ⁉️اگر در ازدواج متوجه شدیم چیکار کنیم؟ ❕بستگی دارد، چون اختلال شخصیتی شدت دارد، باید مراجعه کنیم به مشاور و روانشناس چون شدت کم، متوسط و زیاد دارد. ۲،
😳البته برخی ها از آن طرف بوم می‌افتند. ❌نمی‌شود با هیچ کس وارد رابطه نشد که مبادا آن فرد مشکل داشته باشد. ✅ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که ضریب اطمینان در ان به صورت کلی کم است. 〽️دیگه آدم ها که خیلی پیچیده هستند. ۳،
🌀شناخت آدم ها نیز خیلی سخت است با این وجود نمی‌توانیم به این خاطر وارد رابطه عاطفی با آدم ها نشویم که مبادا آخر آن جدایی باشد. ⏹نمی‌توانید دست به هیچ کاری نزنید مبادا که خراب شود. ✅اگر کسی در زندگی اش باخت نداشته باشد احتمالا تا الان به جای بزرگی نرسیده است. ۴،
💯شکست موفق نشدن نیست، شکست تجربه نکردن است. ♻️اشتباه کردن یعنی همان زندگی کردن و بالعکس ✨با اشتباهاتت خودت را دوست داشته باش. ☺️اگر در رابطه دنبال ادم کامل می‌گردید سخت در اشتباهید حتی خود شما باید به روانشناس مراجعه کنید، به خاطر اختلال وسواس 👌🔝ادم کامل نداریم که... ۵،
💯همه ی ما در زندگیمان فقدان داریم، یکی خانواده خوب ندارد، یکی از لحاظ فیزیکی چیزی کم دارد، یکی از لحاظ شغل، یکی تحصیلات.... 👆و با وجود این فقدان است که باید خودمان و فرد مقابلمان را بپذیریم.👏 ۶،
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم و رحمت الله خیلی عالیه که شما عزیزان به فکر این هستید که ارتباطتون را با خودتون و اطرافیان‌تون به بهترین نحو بسازید👏👏 خب برای شما خوبان یک خبر خوب داریم💥👏👏👏👇👇
🎁😍👏 به مناسبت میلاد امام رئوف علیه السلام داریم👏👏👏 با تخفیف بسیار شگفت انگیز ارائه می شود😍👏👏👏👏 کلمه ارتباط موفق، امام رئوف را برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
روزهای سردِ زمستان هم یکی پس از دیگری می گذشت وبهاری نو در راه بود . حال وهوای بهاری در این شهر کویری خود نمایی می کرد. وهمه در حالِ اماده شدن برای بهاری نو وزندگی نو ..‌ وفرشته همچنان در انتظار طفلی بود که هنوز نیامده ،خانه کوچکشان بهشتی شده بود ،پر از حوشبختی . همه چیز خوب بود تا آن روز که علی به خانه آمد ،ومثل همیشه شادی وعشق را با خودبه ارمغان آورد؛ برای همسرمهربانش. ولی این بار فرشته در نگاه ورفتار همسرش غمی را مشاهده می کرد. ولی چیزی نپرسید تا علی خودش بگوید: بعد از شام؛با چای تازه دم آمد وکنار همسرش نشست. _علی جان خوبی؟ _اره خوبم چطور مگه ؟ _ولی امشب یه جوره دیگه ای !چیزی شده؟ _نه فرشته جان چیزی نیست . _ولی دوست دارم به هرچی فکر می کنی بهم بگی. _باشه می گم ولی چیز مهمی نیست. باورکن .یعنی شاید اصلا نشه. _چی ؟ _ببین فرشته قول بده ناراحت نشی . _باشه قول می دم بگو؛ _راستش توی بسیجِ محلِ کارم ؛ گفتند: احتمال داره مارا به جبهه بفرستند. _چی ...چرا؟! _هنوز معلوم نیست که فعلا یه چیزی گفتند .من قبلاهم جبهه بودم نگرانی نداره که. _ولی من واین بچه بدونِ تو چه کار کنیم؟ _اِی وای هنوز که چیزی نشده . ولی فرشته نمی توانست با فکرِ دوریِ همسرِ مهربانش ارام بگیرد. وبعد از ازدواجشان این اولین باری بود که غم به خانه کوچکشان امده بود. وعلی هرچه می گفت؛ فرشته تهِ دلش نگران بود . که چگونه می تواند دوریِ همسرِ مهربانش را تحمل کند . وچنان عشق در دلش لانه کرده بود ووجودش ازعشقِ همسر وفرزند ش مالامال شده بود که لحظه ای هم نمی توانست بیندیشد به نبودنشان . روزها می گذشت بهار هم آمد ولی این بهار با بهارهای دیگر برای فرشته متفاوت بود .با خود می اندیشید که هر لحظه ممکن است علی را برای اعزام به جبهه بخواهند . واز این فکر درد به جانش می افتاد . که برای خواهرش دردِ دل می کرد: _فریبا حالا من چه کار کنم ؟ _اِی بابا فرشته جان؛چه حرفیه تو می زنی ؟از تو بعیده . مگه تو تنهایی این همه جوون توی جبهه . خودت که می دونی .اونها خانواده ندارند؟تازه حامد اینقدر ناراحته می گه کاش می تونستم دوباره جبهه برم . خیلی غصه می خوره یعنی اگه پاش رو از دست نداده بود مثلِ فرزاد اصلا نمی شد اینجا پیداش کرد. _می دونم فریبا ؛ ولی من برام سخته اگه علی نباشه چه کار کنم ؟ اصلا نمی تونم دوریش رو تحمل کنم. _اِی فدایِ توخواهرِ گلم بشم. خدارا شکر که این همه عاشقی . پارسال یادته با زور شوهرت دادیم. _عِه....فریبا! _دروغ می گم مگه؟ به سفارشِ علی آقا ومامانش؛همه مون بسیج شده بودیم برای راضی کردنِ خانم . _اِ...فریبا شوخی نکن حوصله ندارم. _بابا خوش به حالِ علی آقا بااین خانمش. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
ایام نوروز بدونِ حضورِ فرزاد برگزار شد. جایِ خالی اش در مهمانی ها کاملا مشخص بود. ودلتنگی مامان این طور وقتها بیشتر می شد. _مامان جان چرا ناراحتی ؟فدات شم، _چیزی نیست عزیزم .یه کم دلم گرفته.... این فرزاد اصلا نمی خواد از جبهه دل بکنه .این دفعه دیگه باید دستش و بند کنم .شاید این طوری دیگه پیشمون بمونه . _غصه نخور مامان جان همه چیز درست می شه.ان شاءالله جنگ هم تموم می شه فرزاد هم برمی گرده براش توی همین خونه یه عروسی ای بگیریم که نگو. _قربونِ تو دخترِ گلم بشم . فرشته جان چرا این قدر تومهربونی عزیزم .اِِن شاءالله مادر می شی حالِ من رو درک می کنی.یه مادر وقتی بچه اش ازش دوره حتی اگه توی بهشت هم باشه؛بازهم نگرانشه.منم فرزاد روبه خدا سپردم .ولی ته دلم همیشه براش نگرانم. کاش این جنگ هرچه زودتر تموم بشه . بالاخره همه این رزمنده همه خانواده دارند.همه مثلِ من نگرانِ فرزندانشون هستتند.الان هم که دوهفته ای می شه خبری ازش نداریم .بهش سپرده بودم زود زود نامه بده . _مامان تورو خدا این قدر نگران نباش. ولی خودش نگران بود . هم نگرانِ فرزاد وهم نگرانِ رفتنِ علی. هفته ای دیگر گذشت . واز فرزاد خبری نشد . دلنگرانی مامان بیشتر وبیشتر می شد . حالا دیگر دلشوره ای به جانش افتاده بود .روزها به مسجد وبسیج می رفت . با مادرهای دیگر دردِ دل می کرد وچشم به راهِ یک نامه ای و خبری . یک ماه بی خبری از فرزاد هوش وحواس برای مادر نگذاشته بودکه بالاخره یکی از همرزم های فرزاد که هم محلی هم بود . با پایی در گچ به خانه برگشت . ومادر با شنیدن خبر ِ آمدنِ او سریع خود را به خانه اشان رساند . _حسن جان تورو خدا از فرزاد خبر داری...؟بگو. _نگران نباشید حاج خانم . _تو رو خدا بگو پسرم چی شده؟ _حاج خانم عملیات شد . من وفرزاد باهم بودیم . توی اون شلوغی دیگه ندیدمش . وقتی پام تیر خورد وافتادم یه لحظه دیدم فرزاد داره می ره جلو حالش خوب بود .ولی عملیات که تموم شد مارو برگردوندند عقب . دیگه ندیدمش یه هفته ای هم که توی بیمارستان بودم.ولی فرزاد سالم بود. دیدمش. _اِی وای پس الان کجاست؟دیگه کی باشما بود ؟ _بچه ها خیلی بودند .بهتره برید بنیاد اونها حتما خبر دارند. _رفتم خبری نداشتند. _بازهم برید ان شاءالله که سالم باشه . ولی منم توی بیمارستان خواستم که به خانواده ام خبر ندهند .شاید فرزاد هم خدای ناکرده توی بیمارستان باشه. _اِی وای خدایا خودت به خیر بگذرون. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490