eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بارش زیبای برف.. روستای تمرآباد.. به به نزول رحمت الهی در استانه میلاد پیامبر بزرگ الهی حضرت عیسی علیه السلام👏👏💥💥 بر همگی مبارک باد💐💐💥💥 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
الهی همیشه دلتون شاد و لبتون خندان و حالتون عالی باشه و کارت بانکی هاتون پر و پیمون باشه و همیشه به سفر و زیارت و خوشی پولهاتون را هزینه کنید👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسیدن به و ۱۳۵ 🌺✅🌺 ۵۵ "زندگی مجاهدانه" 🔹یه مقدار در مورد این مژده صحبت کنیم. 💖واقعا اگه کسی یه مدت از راحتی های خودش بگذره و در راه خدا "مجاهدانه حرکت کنه" ✅ خدا مشکلات و گرفتاری های اضافی و غیر رشد دهنده رو از زندگیش بیرون پرت میکنه. یه نورانیت عجیبی زندگیش پیدا میکنه. 🌹همه ی بزرگان و اولیای الهی چنین زندگی بدون اعصاب خوردی رو تجربه کردن. شمام میتونید این تجربه رو به دست بیارید. ✔️یه مدت تمام هم و غمتون بشه خدمت به بندگان خدا حالا یا خدمت علمی و آموزشی یا خدمت درمانی و پزشکی یا کمک مالی و اقتصادی و... 🌺اونوقت ببینید که مشکلاتتون چجوری حل و فصل میشه. فقط مشکلاتی باقی میمونن که " رنج خوب " حساب میشن و شما رو رشد میدن. بنده که مث شما آدم حسابی نیستم اما خب این زندگی رویایی رو دارم تجربه میکنم. 🔺گاهی وقتا میگم خدایا قضیه چیه خیلی وقته برام مشکل نفرستادی!😒☺️ بعد خدا میفرماید عزیز دلم تو همین مسیر رو برو جلو من مراقبم که مشکلی بهت نرسه🌷 🔶واقعا خدا برای آدم سنگ تموم میذاره. فقط شرط اصلیش اینه که وقتی اومدی توی جاده بندگی جاده خاکی نری! 🔹همون تلاش مجاهدانه ای که از قبل داشتی رو همچنان داشته باشی. 💖 ازتون خواهش میکنم این لحظه ها رو تجربه کنید http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به و 136 🌺✅🌺🔻⭕️🔻 56 "آرامش الهی" 🌺 گفتیم اگه کسی راحتی هاش رو برای خدا بده، خدا همه چیز بهش میده. 💖خدا در آرامش دادن به بنده ش فوق العادس... 🌷اصلا نمیذاره آب تو دلت تکون بخوره.🌷 فقط تو نامردی نکنی ها!😒❌ 🔴مبل راحتی گیرت اومد نری لم بدی و بگی خدایا بعدا میام! حالا ولمون کن! 😒 اونوقت خدا درگیرت میکنه با بدبختی های دنیا. 💢اما اگه تو پایه ی کار باشی و راحتیت رو برای خدا بدی، خدا تمام نگرانی هات رو برطرف میکنه. تمام سختی های آزار دهنده رو کنار خواهد زد👌✅ ✔️و اگه سختی هم بهت بده، سختی های شیرین قابل تحمل بهت میده. خدا خیلی زندگیت رو راحت میکنه.😌💖 🔹مثلا میخوای به یه نفر زنگ بزنی. یه دفعه ای اون خودش زنگ میزنه! تو فقط بگو با کی کار داری، خدا برات جورش میکنه.👌✔️😊 خدا منتظره که کار تو رو راه بندازه. خدا نمیذاره اعصابت خورد بشه. 🔻تا حالا میگفتیم با راحت طلبیت مبارزه کن. اما عزیزم باید حالا بهت بگم که اصلا خدا نمیذاره ناراحت بشی. 👌باید قاعده ی بازی رو بلد باشی.👌 ⛔️اگه بلد نباشی، توی زندگی رنج میکشی، توی قبر رنج میکشی، توی قیامت هم دربدر هستی و بلاتکلیف! ⁉️برای چی میخوای راحت باشی؟ میخوای بهتر عبادت کنی؟ خداوند به پیامبرش فرمود: فاذا فرغت فانصب ای پیغمبر هر موقع راحت شدی خودت رو در عبادت به سختی بنداز... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 سخنرانی بسیار زیبای شهید نصرالله خطاب به مسیحیان جهان 💢مسیحی که منتظر بازگشت او هستیم؛ آیا مدافع مظلومان است یا مدافع کسانی که خون میلیون ها نفر را بر زمین ریختن؟ روحش شاد 🌺 شادی روحش فاتحه و صلواتی هدیه می کنیم اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵۳) با نگاهم بدرقه اش کردم. چشم که چرخاندم، نگاهم به نگاه ساحل گره خورد. سری به نشانه تایید تکان داد: -غصه نخور خواهری(ان مع العسر یسرا)(همراه هر سختی، آسانی است) وقتی خدا وعده می ده، وعده اش حقه. خیالت راحت باشه. ریحانه خمیازه ای کشید: -وای چقدر خوابم میاد. خیلی مونده تا اذان صبح؟ ساحل نگاهی به ساعت دیواری انداخت: -هنوز نیم ساعتی مونده. یه کم طاقت بیار خواب آلود. ریحانه خندید: -دیگه چاره ندارم. اگه شما هم مثل من از اذان صبح تا حالا نخوابیده بودید، الان اوضاع تون از من بدتر بود. با تعجب گفتم: -یعنی از اذان صبح تا حالا نخوابیدی؟ مگه میشه؟ -آره من برای نماز پا می شم دیگه نمی خوابم. اولش سخته از جا بلند بشی. ولی بعدش، سحر خیزی، حس خوبی داره، کلی به درس هام می رسم. -خوش به حالت، ولی من.... ولش کن اصلا. سینی که در دست خانم محمدی بود توجه ام را جلب کرد، لیوان هایی که پر از دمنوش خوشرنگ و خوش عطر بود. با لبخند همیشگی و چهره مهربانش، سینی را زمین گذاشت: -فکر نکنم توی عمرتون، چنین دمنوش خوشمزه ای خورده باشید. ریحانه گفت: -کاش خواب رو از سرم بپرونه. به چهره خواب آلودش خندیدیم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۵۴) ساحل و ریحانه سر به سر هم گذاشتند و ما خندیدیم. طعم و عطر دلنشین دمنوش هنوز در دهانم بود که صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوشمان رسید. چند تقه به در خورد و مرضیه خانم، در را باز کرد. لبخند روی لبش، نشان از خوابیدنی خوب داشت. نگاهش را روی چهره های خندان مان چرخاند: -به به، خانم خوشگلا، شماها که بیدارید؟ خواستم برای نماز صداتون کنم. تشکر کردیم و همه برای وضو گرفتن به آشپزخانه رفتیم. به پذیرایی که برگشتیم، سجاده های خوش دوخت و چادرهای سفید و گلدار یک شکل، کنار هم آماده بود. در دلم به سلیقه مرضیه خانم احسنت گفتم. باز هم کنار ریحانه ایستادم تا هرچه می گوید من هم بگویم. البته سوره ها را بلد بودم، ولی بعضی ذکرها را فراموش می کردم. نماز که تمام شد، مرضیه خانم کتاب قران را به دست گرفت و ما برای خوابیدن به اتاق رفتیم. دیگر حرفی نزدیم و خوابیدیم. خواب که چه عرض کنم، بیهوش شدم. انگار سال هاست نخوابیدم. چشم که باز کردم، نور آفتاب وسط اتاق بود. پلک هایم را چند بار به هم فشردم تا یادم آمد کجا هستم. با یاد آوری اتاق تاریک و نمور خودم، تلخ خندی زدم. اما با دیدن اتاق خالی متعجب از جا بلند شدم. جز من کسی نبود. سریع از اتاق بیرون رفتم. مرضیه خانم بافتنی اش را روی میز گذاشت و پاسخ سلامم را به گرمی داد. تعجبم را که دید گفت: -نخواستند شما رو بیدار کنند. آخه فاطمه جان گفت که شما چند روز مدرسه نری بهتره. تازه یاد صحبت های شب قبل خانم محمدی افتادم. با تعارفش کنارش نشستم. برای آماده کردن صبحانه ام به آشپزخانه رفت. نگاهم روی ساعت دیواری افتاد که عقربه هایش، نشان از نزدیک شدن ظهر می داد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام و درود من اولین بار بود که از استاد فرجام‌پور مشاوره میگرفتم و خداروشکر خیلی راضی بودم درباره ناخن جویدن پسرم مشاوره میخواستم که ایشون خیلی خوب به مزاج پسرم پی بردن و گفتن که غلبه شدید سودا داره، نشانه هایی که گفتن صد درصد منطبق بود با اخلاقیات پسرم قرار شد یه دوره ۴۰ روزه روی اصلاح مزاج پسرم کار کنم تا ان شاالله بحث های تربیتی رو در ادامه با ایشون دنبال کنیم استاد فرجام پور خیلی با آرامش و حوصله و امیدواری و توصیه به رشد معنویات ، راهنماییم کردن و منو آروم کردن واقعا ممنونم ازشون و ان شاالله زیر سایه آقا صاحب الزمان عج باشن ان شاالله بتونم به توصیه ها عمل کنم و بهبودی حاصل بشه🙏🙏 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دوستان جدید خوش امدید🌹🌹 می تونید از مباحث رایگان کانال استفاده کنید👆
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند:💚 خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، وضو بگيرد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
💪 یادت باشه جایی که تو دستت نمیرسه؛ خدا شاخه رو میاره پایین! من این صحنه رو زیاد دیدم...😍👏 الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️رد پای شیطان اینجاست! 🔺چرا انقدر ما یأس‌آلوده‌ایم و از داشته‌هامون حرف نمی‌زنیم؟! تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞یک خانم با باید بدونه چطور با همسرش صحبت کنه تا حرفها و خواسته هاش اثر گذار باشه و دل همسرش را ببره❤️ این هم یک نکته مهم😉👇
👈زمانی که همسرتان با شما صحبت می‌کند اگر می‌توانید حتما به چشمانش نگاه کنید😉 🤗 نگاه مستقیم و مهربانانه به او در ایجاد صمیمیت و علاقه مؤثر است.
🍃گاهی نیز در حین صحبتش لبخند بزنید و از کلماتی که نشانگر توجه خاص شما به اوست استفاده کنید👌 مثل آهان، خب، عجب، چه جالب و ...
😊 اگر هدفش خنداندن شماست حتما بخندید ولو صحبتش برایتان خیلی خنده‌دار نباشد. نشان دهید که واقعا به او توجه دارید و صحبتهایش برایتان مهم است اینطوری به او ارامش می دهید👌
👈خانم عزیز یکی از نیازهای همسرتان این است که 🤗 شما لطیف، گاهی پر از ناز و دلبری، ❤️ خوش پوش و خوشبو باشید. پس هر از گاهی با کنار گذاشتن رفتارهای عادی، به این نیاز شوهرتان پاسخ بدید!
🤗گاهی برایش رفتارها و لحن کلامی توام با ناز و دلبری داشته باشید. بخندید، چشمک بزنید، و... یادتان باشد برای داستن یک زندگی توام با ارامش حتما باید نیازهای خودتان و همسرتان را بشناسید و به تک تک انها پاسخ مناسب بدهید👌
👈توی دوره سیاستهای زنانه یا زنان قدرتمند💪 مبحث خودشناسی و خودباوری و نیازهای زن و مرد را کامل تدریس کردیم👌 حتما استفاده کنید تا زندگی تون عسل بشه💞👏👏
😍💞 پای دوست داشتنت ایستاده ام مثل درخت کاج رو به روی پــــــاییز...❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شبت بخیر عزیزتر از جانم😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵۵) تا آمدن خانم محمدی چه باید می کردم؟ مرضیه خانم سینی چای و نان و کره عسل را روی میز گذاشت: -بفرما گلم، یه چیزی بخور، ناهار هم آماده است. تشکر کردم و با بی میلی کمی از صبحانه را خوردم. خانه ما معمولا از صبحانه خبری نبود. در مدرسه هم اگر پول توی جیبی داشتم چیزی می خوردم. بیشتر اوقات تا ظهر گرسنه بودم. به این وضعیت عادت داشتم. ناهار هم که جدیدا در خانه ما باب شده بود. وگرنه قبلا از ناهار درست و حسابی هم خبری نبود. استکان خالی را در سینی گذاشتم. قبل از بلند شدن مرضیه خانم، با اجازه ای گفتم. برخاستم و سینی را به آشپزخانه بردم. استکان ها را شستم. عطر خوب غدا و صدای قل قلی که از قابلمه می آمد، اشتهایم را تحریک کرد. به پذیرایی برگشتم. مرضیه خانم بافتنی به دست، روی مبل راحتی نشسته بود، تشکر کرد و به مبل کنارش اشاره کرد. کنارش که نشستم، دست از کارش کشید و با لبخند نگاهم کرد: - دوست داری بافتنی یاد بگیری؟ کار سختی نیست. با تردید نگاه کردم: -نمی دونم، تاحالا بهش فکر نکردم. دستش را جلوتر آورد و با حوصله تمام، شروع به آموزش کرد. کار جالبی بود. بعد از چند بار بافتن و شکافتن، بالاخره بافت ساده را یاد گرفتم. لبخند روی لبم نشست و با ولع شروع به بافتن کردم. میله های بافتنی را یکی یکی حرکت می دادم و نخ را از لابه لایشان می گذراندم. حس خوبی داشتم. مرضیه خانم از پیشرفتم خوشحال شد و قول داد، که انواع بافت ها را به من آموزش دهد. وقتی برای نماز کارش را تعطیل کرد، بلافاصله، همراهش بلند شدم و وضو گرفتم و کنارش نمازم را خواندم. در خانه ای که هیچ نسبتی با اهالی اش نداشتم، احساس راحتی و آرامش داشتم. اصلا متوجه گذر زمان نشدم. با آمدن خانم محمدی متوجه شدم که ساعتی است در حال بافتنی بافتن هستم. با دیدن بافتنی در دستم چشمانش گرد شد و با دهان باز و ذوق زده، کلی ابراز خوشحالی کرد. با هر تعریفش از ته دل، شاد می شدم. کنارم نشست و گفت: -بافتن این بافتنی چه حسی داشت. کمی مکث کردم و با خوشحالی گفتم: -حس خوبی داشت. واقعا موقع بافتنش به هیچ چیز فکر نمی کردم. -خب این رو می گن آرامش، به همین سادگی. با انجام یه کار مثبت که نتیجه خوبی داره، آدم حس خوبی پیدا می کنه و به آرامش می رسه. ولی دیشب قول دادم امروز یه رازی رو بگم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۵۶) لبخندم پهن تر شد: -چه خوب، منتظرم؟ -نه دیگه نامردیه که فقط به تو بگم. صبر می کنیم تا عصر که ساحل و ریحانه هم بیان. الان بهتره با این غذای خوشمزه مرضیه خانم دلی از عزا در بیاریم. خندید و به طرف آشپزخانه رفت. صدای گوشیش که بلند شد، سریع به طرفش رفت و بعد از نگاه کردن به صفحه اش، لبخند عریضی زد و به اتاق رفت. از ذوقی که داشت، حدس زدم نامزدش، پشت خط است. از خوشحالی اش خوشحال شدم. مرضیه خانم سفره را پهن کرد. فوری بافتنی را زمین‌ گذاشتم و به کمکش رفتم. بعد از غذا، خانم محمدی، تعارفم کرد که به اتاق برویم و استراحت کنیم، اما ترجیح دادم کنار مرضیه خانم به بافتنی بافتن ادامه دهم. ساعتی بعد ریحانه با کلی تکلیف و درس به سراغم آمد. ناچار میله های بافتنی را زمین گذاشتم و با او به مرور درسهایی پرداختم که در غیاب من تدریس شده بود. این بار تلفن منزل به صدا در آمد و از طرز صحبت کردن مرضیه خانم مشخص بود که دایی رضاست. ناخداگاه دلم شور افتاد. حتما درباره پرونده پرهام است. یا مسئله ای که مربوط به من است. مرضیه خانم آهسته صحبت می کرد و بعد گوشی را به خانم محمدی داد. من همچنان با نگرانی، خیره رفتار و گفتارشان بودم. لبخندی که مرضیه خانم به رویم زد، نشان از آرام بودن اوضاع داشت. نفس عمیقی کشیدم و منتظر شدم تا خانم محمدی صحبتش تمام شود و نتیجه گفتگو را اعلام کند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490