eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 اگر این دعاها را برای ما می گویند معنایش این نیست که بشینیم و فقط دعای خالی بخوانیم بلکه امام دارد ما را اینگونه راهنمایی می کند که برویم و به این دستورات عمل کنیم. 🌷 حضرت [امام سجاد] می فرماید: «اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی»، یعنی خدایا این زبان من به سمت گناه نرود. 🌷 برای زبان 40 گناه قابل انجام است و انسان را به سمت این 40 گناه می برد، 🌷 این که حرفی با این زبان بزنیم که معصیت باشد و آبروی کسی برود، گناهی برای ما محسوب می شود. 🌷 در روایت هست که تمام اعضای بدن از این زبان شکایت می کنند و زبان را التماس می کنند که اگر تو راحت باشی و گناه نکنی ما هم راحت هستیم و مرتکب گناه نمی شویم. 🎤 آیةاللّه کمیلی http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🔰امام سجاد عليه السلام: قُلْتُ لِعَلىِّ بْنِ الْحُسَينِ عليه السلام اَخْبِرنىِ بِجَميعِ شَرايِعِ الّدينِ، قالَ عليه السلام: قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ 💬به امام سجّاد عليه السلام عرض كردم: مرا از تمام دستورهاى دين آگاه كنيد، امام عليه السلام فرمودند: 🌸حقگويى 🌸قضاوت عادلانه 🌸و وفاى به عهد. 📙خصال، ص ۱۱۳، ح ۹۰ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
⚠️ هیچ کار خیری را از روی خجالت و حیا ترک نکنید! 💝 شرح حدیثی از امام سجاد علیه‌السلام توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 1️⃣ رهبر انقلاب: حدیث از امام سجاد علیه‌السّلام است که میفرماید: مؤمن هر جا مینشیند، در صدد فرا گرفتن و آموختن است. هر جا سکوت میکند، سکوت او برای این است که در گفتن، خطر و اشکالی بر دین خود مشاهده میکند. 2️⃣ آنچه را که به عنوان سخن راز و امانت به او سپرده شود، حتی برای دوستانش هم آن را افشا نمیکند. 3️⃣ اگر یک وقت کسی برای احقاق حقّش به گواهی او احتیاج داشته باشد، گواهی و شهادت خود را کتمان نمیکند؛ ولو آن شخص از او دور باشد. 4️⃣ هیچ کار نیکویی را از روی ریا انجام نمیدهد. 5️⃣ هیچ کار خیری را هم از روی خجالت و حیا ترک نمیکند. 🔴 به بعضیها میگویند: آقا! چرا فلان جا نماز یا نافله یا نماز اوّل وقتتان را نخواندید؟ میگویند خجالت کشیدیم! نه؛ از روی حیا، هیچ کار نیکی را ترک نکنید. ۱۳۷۸/۰۵/۰۸ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
به نام خدای مهربون❤️ پرچم🇮🇷🇮🇹🇰🇪🇨🇻 زنگ انشابود خانم محمدی گچ روبرداشت وباخط زیبایی پای تخته نوشت : 🇬🇲🇬🇾پرچم🇦🇲🇦🇼🇦🇫🇧🇸 وگفت بچه هاموضوع انشابرای هفته بعد پرچم هست برید درباره اینکه پرچم نمادچیست وهمچنین درباره رنگ های پرچم کشورمون ازبزرگترهاتون سوال کنید وبه صورت انشابنویسید 📖📖 شب که پدرمریم 👨ازسرکاراومد مریم دفتربه دست پیش باباش نشست وگفت باباجون امروزخانم معلم گفته درباره پرچم انشابنویسید میشه شماکمکم کنیدو درباره پرچم برای من توضیح بدید🙏🙏 باباگفت :پرچم یانشان هرکشوردرشناخت اون کشورنقش مهمی داره وبه عنوان هویت اون کشوربه شمار میره وانتخاب رنگ هادرهرپرچم هم یک پیام داره ☺️☺️ باباگفت:برومدادرنگی هات روبیار ویه پرچم خیلی قشنگ بکش تامن درباره رنگ های پرچم کشورمون برات توضیح بدم😌😌 مریم تودفترش یه پرچم خیلی قشنگ کشیدوقسمت بالاروسبز وسط روسفید وقسمت پایین روقرمزرنگ کرد🇮🇷🇮🇷 وسطش روهم یه الله بامدادقرمزنوشت 🖍🖍 باباگفت پرچم کشورعزیزمون ایران سه تارنگ داره ، ✅رنگ سبز:نشانه ی ابادانی وسرسبزی کشورمون هست ☘🍀🌲🌳 ↩️رنگ سفید : نشان دهنده صلح طلبی مردم ایران هست وبیان میکنه که مردم ماصلح وارامش روبرای تمامی همنوعان خود می خواهند😍😍 ❌رنگ قرمز:نشانه ی سرخی خون شهیدان وپایداری ملت ایران دربرابرتجاوزکاران وستمکاران است 🇧🇫🇧🇴🇧🇬🇧🇲🇧🇸🇧🇩 وهمچنین برروی پرچم ۲۲بار↖️کلمه الله اکبر↘️نوشته شده که ۱۱باربه رنگ سبز و۱۱باربه رنگ قرمزنوشته شده❗️❗️❗️ ودروسط پرچم کلمه🌸 (الله)🌸به صورت گل لاله نوشته شده که زیبایی خاصی به پرچم داده🌷🌷🌷 وقتی هرکشوردرمسابقات ورزشی مدال میگیره پرچم اون کشورروبالامیبرن وسرودملی اون کشورخونده میشه👌👌 مریم ازپدرش تشکرکرد وگفت باباجونم❤️❤️واقعاازت ممنونم من خیلی چیزهادرباره پرچم کشورم ایران یادگرفتم😊😊 صبح که مریم به مدرسه رفت پرچم رودید که روی پشت بام مدرسه نصب شده وبارنگهای زیباوقشنگش داشت خودنمایی میکرد🇮🇷🇮🇷🇮🇷 (مامان محدثه جان) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برق شوق به چشم هردومون نمایان بود . بعد از سلام واحوالپرسی؛ تعارف کردم و داخل شد. در را بستم و خواستم به طرفِ اتاق برم که صدام کرد: _گندم جان، می شه همین جا باهات صحبت کنم⁉️ _خب بریم داخل . سرده . _زیاد طول نمی کشه. _یعنی چی⁉️می خوای بری⁉️😳 _فعلا اینها را از دستم بگیر😊 البته قابلت را نداره . _ممنونم . همیشه شرمنده می کنی😊 _اختیار داری خانم. خیلی ناقابله.😊 گل وکادو را گرفتم . _هرچند سرده ولی حداقل بیا روی تخت بشینیم. قبول کردو روی تخت نشست و من سریع بی توجه به صدا کردنهاش ؛ به آشپزخانه رفتم و براش چای داغ وتازه دم ریختم و چند عدد کلوچه که از قبل آماده کرده بودم ؛ توی سینی گذاشتم و آوردم روی تخت گذاشتم. با لبخند نگاهی بهم انداخت وگفت: _فدات شم من که گفتم عجله دارم .😊 _هر چقدر هم عجله داشته باشی باید اینها را بخوری. خسته از راه اومدی می خوای زود هم بری.؟ _باشه چشم تسلیم 😊 وهردو زدیم زیر خنده . احساس کردم می خواد چیزی بگه که براش سخته .پس سکوت کردم تا راحت تر بتونه صحبتهاش را آماده کنه. استکان چای را آرام نوشیدو بعد توی سینی گذاشت و گفت: _راستش گندم جان ؛ من یه چند روزی باید برم جایی . ولی زود برمی گردم. با تعجب بهش نگاه کردم😳 _یعنی چی؟کجا می خوای بری؟ چند روز دیگه عروسیمونه😳 _نگران نباش تا اون موقع که برگشتم. ولی چاره ای نیست . از طرف اداره ؛ کاری پیش اومده که باید برم یه شهرستانِ دیگه و ناچار چند روزی نیستم. خیلی ناراحت شدم. حتی فکرش را هم نمی کردم به این زودی مجبور باشم تنها بمونم و دوریش را تحمل کنم . سرم راپائین انداختم. نگاهی بهم اندخت وگفت: _من بهت گفتم.که شغلم این طوریه. نگران نباش زود برمی گردم. بغض کرده بودم و نمی تونستم جوابش را بدم. می ترسیدم اگه چیزی بگم اشکهام سرازیر بشه. حالم را فهمید و گفت: _باور کن منم دلم نمی خواد تنهات بگذارم . منم دلم برات تنگ می شه. ولی چاره ندارم. حرفهاش دیگه ارومم نمی کرد. دلم می خواست گریه کنم . یه خورده که صحبت کردو دید جوابی نمی دم. پاشد وگفت: _متأسفم دیرم شده باید برم. وقتی بهم گفتند که باید این مأموریت را برم. فقط به توفکر کردم.و این همه راه را اجازه گرفتم بیام تا هم ببینمت هم خودم بهت بگم . ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم . دیدم اونم داره حالش مثل من بد می شه . بلند شدم ویه لبخند زوری زدم و گفتم: _نه ناراحت نشدم .ولی می دونی....😔 خندید وگفت: _آره می دونم دلت تنگ می شه . مثلِ دلِ من 😊 سرم را بلند کردم وتوی چشمهاش نگاه کردم . همان طور با خنده گفت: _مگه می شه دلم تنگ نشه 😊 مطمئن باش تا برم وبرگردم؛ فکرم پیشته 😊 پس قول بده نگران نباشی. تا منم با خیال راحت برم . حالا برم ⁉️😊 از حرفهاش خنده ام گرفته بود. مثلِ همیشه نذاشت ناراحتیم به لحظه برسه و با حرفهاش خنده را روی لبم نشوند.😊 وخدا حافظی کرد ورفت. تا توی کوچه رفتم. گلین خانم ولیلا هم قرآن وظرفِ آب به دست بیرون اومدند. مردِ من با بدرقه ما سوار بر ماشینش شد ورفت . تا رفت؛ بغض گلوم را فشرد و اشک توی چشمهام جمع شد. دیگه نتونستم.طاقت بیارم. با دو ازپله ها بالا رفتم وخودم را به اتاقم رساندم و در را بستم وپشتش نشستم و زدم زیر گریه .😭 مگه می شد چند روز نبینمش. چطوری باید طاقت می آوردم . هنوز چند هفته از نامزدیمون نگذسته و من باید ازش دور شم. چرا عمر خوشبختی من این قدر کوتاهه ⁉️😭 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
نمی دونم چقدر گذشت. پاشدم و کنارِ پنجره رفتم. نگاهی به گندمزار کردم. وآهی کشیدم. خیلی وقت بود که به گندمزار نگاه نکرده بودم. انگار گندمزار همدمم بود برای زمان تنهایی وبی کسیم و سنگ صبورم بود. دور تا دور گندمزار خشک را چشم چر خوندم . با خودم گفتم . چطوری باید بگذرانم این چند روز را ؟ در آن مدت کوتاه نامزدیمون ؛ برنامه زندگیم مشخص بود. هر روز با شوق از خواب بیدار می شدم و بعد از نماز ؛ گوش هام راتیز می کردم که صدای روشن شدنِ ماشینِ قادر را بشنوم و برای سلامتیش آیه الکرسی بخونم واز خدا بخوام ، مرد ِمن سالم برگرده . واگر نبود شرم وحیای دخترانه ؛ برای بدرقه اش به کوچه می رفتم. ولی حیف که شرم این اجازه را بهم نمی داد. و غبطه می خوردم به حال گلین خانم ولیلا که هر روز برای بدرقه اش تا کوچه می آمدند و نصیبِ من فقط صداهای آنها از کوچه بود و صدای روشن شدن و حرکت ماشینش. ِ تا عصر دل توی دلم نبود . بعد از ظهر که می شد فقط چشمم به ساعت بود .تا عقربه ها نوید برگشتنِش را بهم بدن ومن آماده می نشستم. سماور آماده وجوش؛ و کلوچه و خشکبار در سینی ؛ ومن منتظر. تا صدای زنگ در بلند بشه و من به طرفش پرواز کنم . ولی این چند روزی که نبود باید چه می کردم⁉️ غم دنیا روی دلم نشسته بود و اشکهام بند نمی اومد . هر دقیقه برام مثلِ یک سال می گذشت.انگار سرنوشتِ من فقط تنهایی وانتظار بود .😔 بالاخره در اتاقم باز شده و سمانه وهانیه اومدند داخل. با شنیدن ِصداشون ؛ اشکهام را پاک کردم و به طرفشون برگشتم. _سلام خاله . حوصله مون سر رفته عزیز جون گفت بیایم اینجا برامون قصه بخونی. وای اصلا حوصله نداشتم . گفتم: _خودتون برید و هر کتابی می خواید برداید ببرید خانه تون بخونید من حوصله ندارم. _آخه عزیز جون گفت :بیاییم پیش شما تا حوصله تون سر نره . اِی خدا حالا اینها راکجای دلم بگذارم😩 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 می شود امشب مرا مهمان کنی یک نظر بر این دلِ ویران کنی مثلِ هرشب غرقِ در یادت به ذکر سر به مُهرم تا خطا جبران کنی اللهم عجل لولیک الفرج🌹 شبتون بهشت التماس دعا در پناه خدا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا