eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
برق شوق به چشم هردومون نمایان بود . بعد از سلام واحوالپرسی؛ تعارف کردم و داخل شد. در را بستم و خواستم به طرفِ اتاق برم که صدام کرد: _گندم جان، می شه همین جا باهات صحبت کنم⁉️ _خب بریم داخل . سرده . _زیاد طول نمی کشه. _یعنی چی⁉️می خوای بری⁉️😳 _فعلا اینها را از دستم بگیر😊 البته قابلت را نداره . _ممنونم . همیشه شرمنده می کنی😊 _اختیار داری خانم. خیلی ناقابله.😊 گل وکادو را گرفتم . _هرچند سرده ولی حداقل بیا روی تخت بشینیم. قبول کردو روی تخت نشست و من سریع بی توجه به صدا کردنهاش ؛ به آشپزخانه رفتم و براش چای داغ وتازه دم ریختم و چند عدد کلوچه که از قبل آماده کرده بودم ؛ توی سینی گذاشتم و آوردم روی تخت گذاشتم. با لبخند نگاهی بهم انداخت وگفت: _فدات شم من که گفتم عجله دارم .😊 _هر چقدر هم عجله داشته باشی باید اینها را بخوری. خسته از راه اومدی می خوای زود هم بری.؟ _باشه چشم تسلیم 😊 وهردو زدیم زیر خنده . احساس کردم می خواد چیزی بگه که براش سخته .پس سکوت کردم تا راحت تر بتونه صحبتهاش را آماده کنه. استکان چای را آرام نوشیدو بعد توی سینی گذاشت و گفت: _راستش گندم جان ؛ من یه چند روزی باید برم جایی . ولی زود برمی گردم. با تعجب بهش نگاه کردم😳 _یعنی چی؟کجا می خوای بری؟ چند روز دیگه عروسیمونه😳 _نگران نباش تا اون موقع که برگشتم. ولی چاره ای نیست . از طرف اداره ؛ کاری پیش اومده که باید برم یه شهرستانِ دیگه و ناچار چند روزی نیستم. خیلی ناراحت شدم. حتی فکرش را هم نمی کردم به این زودی مجبور باشم تنها بمونم و دوریش را تحمل کنم . سرم راپائین انداختم. نگاهی بهم اندخت وگفت: _من بهت گفتم.که شغلم این طوریه. نگران نباش زود برمی گردم. بغض کرده بودم و نمی تونستم جوابش را بدم. می ترسیدم اگه چیزی بگم اشکهام سرازیر بشه. حالم را فهمید و گفت: _باور کن منم دلم نمی خواد تنهات بگذارم . منم دلم برات تنگ می شه. ولی چاره ندارم. حرفهاش دیگه ارومم نمی کرد. دلم می خواست گریه کنم . یه خورده که صحبت کردو دید جوابی نمی دم. پاشد وگفت: _متأسفم دیرم شده باید برم. وقتی بهم گفتند که باید این مأموریت را برم. فقط به توفکر کردم.و این همه راه را اجازه گرفتم بیام تا هم ببینمت هم خودم بهت بگم . ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم . دیدم اونم داره حالش مثل من بد می شه . بلند شدم ویه لبخند زوری زدم و گفتم: _نه ناراحت نشدم .ولی می دونی....😔 خندید وگفت: _آره می دونم دلت تنگ می شه . مثلِ دلِ من 😊 سرم را بلند کردم وتوی چشمهاش نگاه کردم . همان طور با خنده گفت: _مگه می شه دلم تنگ نشه 😊 مطمئن باش تا برم وبرگردم؛ فکرم پیشته 😊 پس قول بده نگران نباشی. تا منم با خیال راحت برم . حالا برم ⁉️😊 از حرفهاش خنده ام گرفته بود. مثلِ همیشه نذاشت ناراحتیم به لحظه برسه و با حرفهاش خنده را روی لبم نشوند.😊 وخدا حافظی کرد ورفت. تا توی کوچه رفتم. گلین خانم ولیلا هم قرآن وظرفِ آب به دست بیرون اومدند. مردِ من با بدرقه ما سوار بر ماشینش شد ورفت . تا رفت؛ بغض گلوم را فشرد و اشک توی چشمهام جمع شد. دیگه نتونستم.طاقت بیارم. با دو ازپله ها بالا رفتم وخودم را به اتاقم رساندم و در را بستم وپشتش نشستم و زدم زیر گریه .😭 مگه می شد چند روز نبینمش. چطوری باید طاقت می آوردم . هنوز چند هفته از نامزدیمون نگذسته و من باید ازش دور شم. چرا عمر خوشبختی من این قدر کوتاهه ⁉️😭 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
نمی دونم چقدر گذشت. پاشدم و کنارِ پنجره رفتم. نگاهی به گندمزار کردم. وآهی کشیدم. خیلی وقت بود که به گندمزار نگاه نکرده بودم. انگار گندمزار همدمم بود برای زمان تنهایی وبی کسیم و سنگ صبورم بود. دور تا دور گندمزار خشک را چشم چر خوندم . با خودم گفتم . چطوری باید بگذرانم این چند روز را ؟ در آن مدت کوتاه نامزدیمون ؛ برنامه زندگیم مشخص بود. هر روز با شوق از خواب بیدار می شدم و بعد از نماز ؛ گوش هام راتیز می کردم که صدای روشن شدنِ ماشینِ قادر را بشنوم و برای سلامتیش آیه الکرسی بخونم واز خدا بخوام ، مرد ِمن سالم برگرده . واگر نبود شرم وحیای دخترانه ؛ برای بدرقه اش به کوچه می رفتم. ولی حیف که شرم این اجازه را بهم نمی داد. و غبطه می خوردم به حال گلین خانم ولیلا که هر روز برای بدرقه اش تا کوچه می آمدند و نصیبِ من فقط صداهای آنها از کوچه بود و صدای روشن شدن و حرکت ماشینش. ِ تا عصر دل توی دلم نبود . بعد از ظهر که می شد فقط چشمم به ساعت بود .تا عقربه ها نوید برگشتنِش را بهم بدن ومن آماده می نشستم. سماور آماده وجوش؛ و کلوچه و خشکبار در سینی ؛ ومن منتظر. تا صدای زنگ در بلند بشه و من به طرفش پرواز کنم . ولی این چند روزی که نبود باید چه می کردم⁉️ غم دنیا روی دلم نشسته بود و اشکهام بند نمی اومد . هر دقیقه برام مثلِ یک سال می گذشت.انگار سرنوشتِ من فقط تنهایی وانتظار بود .😔 بالاخره در اتاقم باز شده و سمانه وهانیه اومدند داخل. با شنیدن ِصداشون ؛ اشکهام را پاک کردم و به طرفشون برگشتم. _سلام خاله . حوصله مون سر رفته عزیز جون گفت بیایم اینجا برامون قصه بخونی. وای اصلا حوصله نداشتم . گفتم: _خودتون برید و هر کتابی می خواید برداید ببرید خانه تون بخونید من حوصله ندارم. _آخه عزیز جون گفت :بیاییم پیش شما تا حوصله تون سر نره . اِی خدا حالا اینها راکجای دلم بگذارم😩 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 می شود امشب مرا مهمان کنی یک نظر بر این دلِ ویران کنی مثلِ هرشب غرقِ در یادت به ذکر سر به مُهرم تا خطا جبران کنی اللهم عجل لولیک الفرج🌹 شبتون بهشت التماس دعا در پناه خدا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت #بسم_الله_الرحمن_الرحیم الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ #حدیث_نور 💚امام باقر علیه السلام فرمودند:💚 پدرم از عبادت به جایی رسیده بود که کسی نرسیده بود. از شب زنده داری رنگش زرد، و از گریه چشمانش سرخ، و از سجده پیشانی اش برجسته، و از ایستادن در نماز پاهایش دچار ورم شده بود. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ عاقبت نور تو پهنای جهان میگیرد جسم بی جان زمین از تو توان میگیرد سالها قلب من از دوریتان مرده ولی خبری از تو بیاید ضربان میگیرد http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🍃🌸 چند آيه زيبا گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟ گفت: «انَّ مع العسر یسرا» "قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6) ⭐️ گفتم: واقعا؟! گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا» حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7) ⭐️ گفتم: خب خسته شدم دیگه... گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله» از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53) ⭐️ گفتم: انگار منو فراموش کردی! گفت:«اذکرونی اذکرکم» منو یاد کن تا یادت باشم. ⭐️ گفتم: تا کی باید صبر کرد؟! گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا» تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63) «انّی اعلم ما لاتعلمون» من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30) ⭐️ گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟ گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله» حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم. (یونس/ 109) ⭐️ ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!) گفت: «الیس الله بکاف عبده» من هم برای تو کافی ام.(زمر/36) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
امام علی(ع)فرمودند: خداوند لعنت کند چشم چران و کسی که خود را در معرض چشم چرانی قرار میدهد. ٢٥_ص٥٩١ امام علی(ع)فرمودند: هر کس چشم خویش را آزاد گزارد همیشه اعصابش ناراحت بوده و به آه و حسرت دائمی گرفتار میشود. ٢ص٣٠٤ امام صادق(ع)فرمودند: نظر و نگاه یکی از تیر های زهراگین شیطان است و چه بسا یک نگاه باعث حسرت و ندامت طولانی میشود. ٣٦٠ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
ﺭﻭﺯﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎﯾمانﺭﺍﺑﻪﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمان ﻧﺨﻮﺍﻫیمﺩﺍﺩ ﺍﻣﺎﻣﺠﺒﻮﺭﻣﯿﺸﻮیمﺑﻪﮐﺴﯽﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎیمانﺭﺍدهیمﮐﻪﺍﺯﺍﻭﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﻮﺩیمﻭﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم😱 حق الناس http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون