eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر یکی از دوستان ترم قبل 👇👇👇👇
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 ای که مرا خوانده ای. راه نشانم بده〰️ 🌸من یاد گرفتم خودمو دوست داشتنیامو درست نشناخته بودم.خیلی جاها مطابق میل دلم هم رفتار کرده بودم ،هم دینداری.😓 حالا یاد گرفتم بهتر بتونم علایقمو مدیریت کنم تا بنده ای عبد و مودب باشم. 🌸از عقل و آگاهیام بدرستی استفاده کنم ،رنجای خوب زندگیمو بشناسم ،اونا رو بپذیرم ،درمقابلشون صبر کنم و ناشکری نکنم. 🌸با جدیت و پشتکار و فهم خیلی چیزا،بهتر تمرین مبارزه با هوای نفسم کنم و با تمرکز بر ذهنم قدرت روحیمو بالا ببرم. 🌸با پا گذاشتن رو من وجودم ناخالصیای درونمو صاف کنم.و در این راه از ائمه معصومین یاری بگیرم و اون بزرگواران رو سر لوحه خودم قرار بدم .و نیّتهامو قربه الی الله کنم.(خیلی وقتا فراموش میکردم و بهش اهمیت نمیدادم.) 🌸فهمیدم هر لحظه از زندگیمو به چشم امتحان نگاه کنم.به خدا خوش بین باشم حتی تو سخت ترین شرایط که همه چی به کامم تلخه. 🌸🚨متوجه امتحان شدن از ناحیه پدر و مادرم شدم که تواضع و ادبمو بهشون بیشتر کنم.تا دعای خیرشون همیشه شامل حال خودمو زندگیم بشه.🚨 🌸حالا دیگه وقتی نماز اول وقتامو از دست میدم عمیق تر به قضیه نگاه می کنم،وسعی می کنم خودمو ارزیابی کنم ، ببینم چی باعث شد از این موهبت محروم بشم.💫 🌸📚کتاب راز حیاتو چندین بار خوندم ،و هر بار دیدم هنوز خیلی چیزا هست که درست یاد نگرفتم .هنوز خیلی لنگ می زنم. هنوز خیلی جاها باید تمرین مبارزه با نفسمو تقویت کنم تا آماده ملاقات با خداوند بشم. 🌸وقتی به مرگ فکر می کردم لرز بهم می افتاد ،ولی باید از این فرصت باقیمونده عمرم درست استفاده کنم .این ملاقات ،یه ملاقات معمولی نیست.دیدار با خالق یکتاست. باید خیلی عمیق به لحظه جون دادنم فکر کنم .دقت کنم آیا کارایی که تو زندگیم کردم ارزش داشت؟آیا از انجامش راضی ام؟ تا وقت دارم باید جبران کنم. 〽️این آموخته ها فرصت دوباره زندگی من بود.باید برگردم عقب همه چی رو چک کنم.💯 🌺پروردگارا❕🌺 👌این کلاس فراخوانی بود که از طرف تو بهش دعوت شدم.فرصتی بود برای جبران کمّ و کاستیهام.برای ارتقاء ظرف وجودم. تو اینقدرررر منو دوست داری که موقع امتحانم کمکم می کنی تا قبول بشم. خدایا❕ همیشه به تو توکل دارم و همه چی رو به خودت میسپرم.راضیم به رضای تو. یا ایتها النفس المطمئنه☆ارجعی الی ربک راضیه مرضیه☆فادخلی فی عبادی☆وادخلی جنتی☆ 🌸🌼🌸🌼🌸
خدارا شاکریم که در خدمت شما بزرگواران هستیم 👌 منتظر حضور سبزتان در دوره های حیات برتر هستیم سوالی داشتید در خدمتم ✅ البته کلاس ما در تلگرام برپا می شه ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐الحق ملیکه همه عالم رقیه است السلام اے دستگیـر عالمین اے بہ اربـاب دو عالم نورعین روزمحشر چشم ما بردسٺ توسٺ اشفعےلے فاطمہ بنٺ الحسیـن 💐ڪوچڪ بانـوےبابا تولدٺ مبارڪ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
منبع تمام اخلاق ای عزیز من؛ سربسته بگویم منبع تمام اخلاق و کردار حسنه و سیئه،موحد بودن و نبودن است. اگر در خود رذیله ای دیدید، بدانید توحید و خداپرستی در شما وجود ندارد،بلکه به لفظ اکتفا کرده اید. (رسائل عرفانی: ص۱۹۱) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 به ناموس خلقت احترام بگذاریم! 👈🏻این ننگ ماست که برای کارمند شدن سر و دست می‌شکنیم ... @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
مشکل کجاست؟🌹 در یک جنگلِ پر درخت؛ حیواناتِ زیادی زندگی می کردند. در تنه یک درختِ بلوطِ پیر، موشی لانه داشت. او هرروز از لانه بیرون می رفت و بلوط و گردو و فندق جمع می کرد و در لانه اش ذخیره می کرد. تا زمستان گرسنه نماند. یک روز وقتی به لانه برگشت. با کمال تعجب دید که هیچ فندق و گردویی در لانه اش نیست.😳 هر چه داخلِ لانه را گشت؛ چیزی پیدا نکرد. با ناراحتی از لانه بیرون آمد و با صدای بلند گفت: _چه کسی از لانه من دزدی کرده⁉️ پرنده ها و حیواناتی که در همسایگی اش بودند؛ خیلی ناراحت شدند. جغدِ پیر که بالای درخت لانه داشت. به کنارِ موش آمد و گفت: _دوستِ خوبم؛ چرا سرو صدا راه انداختی⁉️ بهتره که خوب فکر کنی و ببینی که چه اتفاقی افتاده . ولی موش گوشش به این حرفها بدهکار نبود. خلاصه جغدِ پیر با اجازه موش، موش خرما را به داخلِ لانه موش فرستاد و گفت: _با دقت همه جارا ببین و بررسی کن چه اتفاقی افتاده. موش خرما داخل شد وبادقت همه جا را نگاه کرد. وقتی بیرون آمد گفت: _همه بیایید ببینید.که چه اتفاقی افتاده . و همه به لانه موش سرک کشیدند. بله مشکلِ لانه ی موش مشخص شد. در اثر بارندگی؛ ته لانه ی موش سوراخ شده بود و گردوها و فندق ها به داخل آن سوراخ رفته بود. بعد همه با هم کمک کردند و لانه موش را برایش درست کردند و گردو و فندق هایش را برایش از سوراخ در آوردند. و موش از همه تشکر کرد و تصمیم گرفت؛ بعد از آن قبل از حرف زدن؛ بیشتر دقت کند. چون عجله کرده بود. به ته لانه توجه نکرده بود. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها به سختی می گذشت. هر روز که می گذشت بی تاب تر می شدم. دیگه مطمین بودم که همه از حال وروزم پِی به دردِ درونم می برند. دیگه نمی تونستم پنهان کنم. دردی را که از دوری قادرمی کشیدم.دلم می خواست تنها باشم ولی اجازه نمی دادند. تا تنها می شدم به بهانه های مختلف صدایم می کردند وسرم را به کاری گرم می کردند. ولی هیچ کدام از این رفتارهاشون نمی تونست تصلای دلِ بیقرارم باشه. بالاخره یه روز عمو رجب بقال محله کسی را دنبالم فرستاد که قادر تلفن زده بیا. سر از پا نمی شناختم. با عجله خودم را رساندم. گوشی تلفن گوشه ای از معازه اش بود. با رفتنِ من؛ گوشی را به دستم دادو خودش از معازه بیرون رفت. صدای قادر را که شنیدم؛ فقط تونستم سلام بگم وبعد بغضِ چند روزه ام ترکید و صدای هق هق گریه ام بلندشد. نمی خواستم ناراحت بشه؛ ولی واقعا دستِ خودم نبود. آرام و مهربان دلداریم می داد. _گندم جان، عزیزم، مگر چند روزه من ازت دورم. به این زودی دلت تنگ شده؟ عزیزم باید صبور باشی. راستی عیدت مبارک 😊 خنده ام گرفت از حرفش. چون من اصلا از عید چیزی نفهمیده بودم بدونِ او. اشکهام و پاک کردم و گفتم: _عید شما هم مبارک. _خدارا شکر گریه هات تمام شد؟ _دست خودم نیست. به خدا دلم تنگ شده 😩 _منم دلم تنگ شده.😊 _قادرجان؟ _جانم عزیزم؟ _کِی برمی گردی؟ یه دفعه زد زیر خنده و گفت : _یه چیزی بگم قول می دی ناراحت نشی؟ _چی شده؟ _چیزی نیست نگران نشو . فقط من باید چند روز بیشتر بمونم. شاید تا آخر تعطیلات نتونم بیام. خواستم در جریان باشی. _وای نه 😩 نمی تونم دیگه. تورا خدا زودتر بیا. _چشم عزیزم سعی خودم را می کنم. فقط قول بده صبور باشی. _سخته به خدا خیلی سخته 😭 _گندم جان، دوریت برای منم سخته. ولی عزیزم چاره ای نیست. در عوض برگردم، چند روز خانه ام. قول می دم هر جا دوست داری ببرمت. دیگه نتونستم چیزی بگم. بغض کرده بودم. با بدبختی تونستم ازش دل بکنم و خداحافظی کردم. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون