🍃هشدار از منت گذاری!🍃
حضرت علی (ع)فرمودند
مبادا با خدمت هایی که انجام دادی بر مردم منت گذاری، یا آنچه را انجام داده ای بزرگ بشماری یا مردم را وعده ای داده سپس خلف وعده نمایی!
منت نهادن، پاداش نیکوکاری را از بین می برد و کاری را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند و خلاف وعده عمل کردن، خشم خدا و مردم را بر می انگیزاند که خدای بزرگ فرمود:
" دشمنی بزرگ نزد خدا آن که، بگویید و عمل نکنید " .
📚نهج البلاغه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
خدا ازهرچه بگذرد ، از #حق_الناس نمی گذرد ...!
حواسمان باشد ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ ،
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ ،
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ...
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ ،
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ ...
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ ،
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود جدایی انداخت ،
با " زبان " میشود آشتی داد ...
با " زبان " میشود آتش زد ،
با " زبان " میشود آتش را خاموش کرد ...
حواسمان به #دل و #زبانمان باشد : " آلوده اش نکنیم ..."
#غیبت_نکنیم
#تهمت_نزنیم
💥💥💥💥
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد!
امام صادق فرمود:
حتما اشتباه شنیده ای!
گفت: نه مطمنم
امام صادق فرمود:
شاید تاریک و شلوغ بوده
و اشتباه فهمیده ای
گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید
در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده!
گفت: در آرامش و اختیار بوده است.
امام صادق(ع) آنقدر بهانه آورد تا آن فرد
خبرچین خسته و پشیمان شد!
اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر
دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام
صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی
از قلب سالم ناشی میشود.
#مصباح_الشريعة_ص٥١٥
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
فردی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت:
من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم!
امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است)
امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است)
امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:
نمی توانم چیزی نخورم .
امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو.
مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند.
امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود.
امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟
او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.
( بحار الانوار جلد 78 صفحه 126)
#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
@Panahian_mp3980224-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-09-18k.mp3
زمان:
حجم:
8.61M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۹)
📅 جلسه نهم | ۹۸/۰۲/۲۴
🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از علیرضا پناهیان
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 حالت چطوره؟
🔻سرنوشت شما به "حال" شما وابسته است!
#تصویری
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
به نام خدای مهربون❤️
روزه کله گنجشکی🐤🐤
زینب کوچولو تشنه اش شده بود. ازرختخوابش بلندشد بره اب بخوره که دید مامان وباباش دارن غذامیخورند.
باتعجب گفت:مامانی چرادارید غذامیخورید⁉️
مامانش گفت:
_ زینب جون
فردااول ماه رمضان هستش وماباید روزه بگیریم.برای همین من وباباداریم سحری میخوریم.
زینب گفت:
_ منم میخوام سحری بخورم وروزه بگیرم.
مامانش گفت:
_ باشه دخترم وبراش غذاریخت.
زینب سحری اش را خورد وخوابید.
صبح ازخواب بیدارشد تشنه شده بود. رفت آب بخورد که یادش افتاد روزه است.
خودش را سرگرم بازی کردتا ظهر.
مامان زینب راصداکردوگفت:
_ زینبم بیاناهاربخور.
زینب گفت:
آخه مامان جون من روزه ام ونبایدچیزی بخورم.
مامان گفت:
_ شماهنوزبه سن تکلیف نرسیدی وروزه به شماواجب نیست.شمامیتونی روزه کله گنجشکی بگیری الان ناهارت رابخورودیگه تاافطارچیزی نخور.
زینب غذایش را خورد ودوباره سرگرم بازی باعروسکهاش شد.
نزدیک افطاربودوصدای زیباودلنشین اذان ازمسجدبه گوش می رسید.
زینب کوچولو به مامان کمک کرد وسفره افطارروانداختند.
باباهم ازسرکارآمده بود.
باباگفت:
_ زینب جان روزه ات قبول باشه وزینب رویه بوووس آبدارکرد.
زینب هم گفت:
_ ازشماهم قبول باشه.
باخوردن یه خرمای شیرین وخوشمزه روزه شون روبازکردند☺️☺️☺️
(خانم نصر آبادی)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_342
حدسم درست بود. از آن به بعد قادر بیشتر شیفت بود. وما درخانه تنها می ماندیم.
وقتی هم خانه بود؛ خیلی خسته بود.
ودلم نمی آمد مزاحم استراحتش شوم.
سعی می کردم زینب را ساکت نگه دارم تا قادر بخوابد.
تنهایی وغربت؛ آزارم می داد.
دلم برای خانواده ام تنگ می شد. تلفن هم جوابِ دلتنگیم را نمی داد.
آغوش و نوازش های بابا را می خواستم و قربان صدقه رفتن های گلین خانم را.
نمی دانستم دوریشان این قدر سخت باشد.
گاهی تماس تلفنی ام ساعتی طول می کشید.
ولی وقتی تلفن را قطع می کردم؛ بلافاصله احساس دلتنگی می کردم.
یک ماه گذشت. مینا خانم مرتب بهم سرمی زدو گاهی ساعتی می نشست وصحبت می کرد.
با آن که مهربان بود و خوش صحبت؛ ولی جای خانواده ام را نمی گرفت.
بیتاب شده بودم. دلم می خواست برگردم.
از طرفی هم دلم نمی خواست مرتب به جانِ قادر نق بزنم.
باید صبوری می کردم تا به کارش برسد.
هوای گرم تابستان و تنهایی وغربت و خانه نشینی؛ توانم را کم کرده بود.
وای به روزی که زینب هم نا آرامی می کرد.
دلم می خواست؛ از ته دلم زار بزنم.😭
روزهای سختی بود.
وشبهایی که قادر نبود سخت تر از روزها برایم می گذشت.
بیشتر شب ها تا صبح بیدار بودم.
خیلی عذاب آور بود.
ولی وقتی فکر می کردم که صدها زنِ دیگر مانند من؛ تنهایی و غربت را به جان خریده اند که همسرانشان با خیالی آسوده تر؛ از مرزهای میهن حراست کنند؛ کمی دلم آرام می گرفت.
ولی خیلی سخت بود خیلی 😩
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون