🍃💚﷽💚🍃
📌قدری تأمل...
❗️سعادت و فلاح صرفاً با چند صباحى در خدمت بزرگى بسر بردن مهيا نمى شود، و صحبت مستمرّ با اولياى الهى بدون عمل به آنها نتيجه اى در بر نخواهد داشت و در مجالس ذكر و محافل ائمّه عليهم السّلام شركت كردن بدون وصول به عمق و حقيقت راه و ممشاى عرفاى بالله مثمر ثمرى نخواهد بود، و حشر و نشر با اولياى خدا و در سفر و حضر به همراه او بودن و ملاقات هاى خصوصى و استماع سخنان شيرين و چه بسا بعضى از اسرار و رموز، دردى از آلام و اسقام او دوا نخواهد نمود.
و نيز به اين نكته كاملًا واقف گشتم كه انتساب با اولياى خدا بدون عمل به دستورات و نفوذ در ريشه و عمق مبانى و تفكّرات آنها، جز وبال و خسران و مسئوليت سنگين تر و آسيب بيشتر نتيجه اى نخواهد داد.
📝حضرت آیة الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی رضوان الله علیه
📚اسرار ملكوت ؛ ج۳؛ ص۲۱۶
#کلام_اولیاء_راهگشای_راه_سلوک
📡 @atre1o1 🇮🇷
هدایت شده از صاحب نفس
🔰خاطره علامه مصباح از
#امام_خامنه_ای در مورد كرامتی از
#امام رضا علیه السلام
✍ در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفياب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعليهالسلام شد..... آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می رفتيم. اين مسجد معروف بود به مسجد ترکها. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابينا بود و حتی به او کربلایی رضای عاجز می گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی ها به نابينا عاجز می گويند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می آمد و تکبير می گفت. ما بچه بوديم و سالها بود که او را می شناختيم و کوری او را ديده بوديم. روزی من پيش پدرم بودم که اين کربلایی رضا آمد، اما بينا شده بود. پدرم از او پرسيد: کربلایی رضا من را می بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قيافه پدر من را شرح داد. پدرم شنيده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می خواستند خودشان ببينند. من هم آنجا بودم و ديدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می آمد، امروز بينا شده بود. اين کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می گرفت و پدر نابينايش را به مسجد می آورد. بعد از اينکه در مسجد مستقر می شد، ديگر به کسی نياز نداشت. ما جستجو کرديم که چرا شفا دادهاند. گفتند: سالها بود که اين دختر بچه دست کربلایی را می گرفت و به مسجد می آورد. کمکم دختر بزرگ شد و بهاصطلاح آب و رنگی پيدا کرده بود. روزی بعضی از بچههای بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنيده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگير و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می گويد تو برو خانه من اينجا می مانم 🥺
ادامه 👇👇👇👇
هدایت شده از صاحب نفس
ادامه داستان...
در حرم، کربلایی به دخترش می گويد تو برو خانه من اينجا می مانم.😳 او به امام رضاعليهالسلام عرض کرده بود: آقا! من سالهاست که نابينا هستم 😎و حتی يکبار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما يکبار هم گله نکردم و گفتم تقدير خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، ❤️اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی کنم؛😶 يا من را شفا بدهيد يا همينجا مرگم بدهيد. 🥺من ديگر طاقت ندارم متلکهای مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می شود و بعد از مدتی خوابش می برد. در خواب، حضرت رضاعليهالسلام او را شفا می دهند. مقام معظم رهبری خودشان اين داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم اين جريان را ديدهام، وگرنه برای مردم مشهد اين چيزها خيلی عادی است و آنها هر روز از اين چيزها می بينند.💐
🥰 #صاحب_نفس 😘
☝️@saheb_nafas 🇮🇷
عطر1و1
🔴🎥 آیا از نظر رهبری #ظریف، شجاع و مومن است؟! #امام_خامنه_ای 🥰 #صاحب_نفس 😘 ☝️@saheb_nafas 🇮🇷
آقای ظریف شجاع باش
آقای ظریف خیانت نکن
آقای ظریف صادق باش
آقای ظریف غیور باش
آقای ظریف آقای ظریف.......
هدایت شده از عطرخاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ #طنز علی زکرایی بعد از سخنان #ظریف در مجلس
محمد جواد نحیف
وزیر امور خوارجه
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
#دروغ_فریب
📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از استیکر1و1
هدایت شده از استیکر1و1
🌷بسمربالشهدایوالصدیقین🌷
🌹 #شهید
شهدا زنده اند
#کرامات_شهدا
●مادر شهید می گفت: نزدیک محرم بود که من پایم شکست و در خانه افتاده بودم و دکتر ها گفتند که به سختی خوب می شود
یک روز دلم شکست و گفتم: خدایا من به مسجد می رفتم سبزی پاک می کردم، فرش ها را جارو می زدم و کارهای هیئت را انجام می دادم... اما الان خانه نشین شده ام..
●شب به شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد... درعالم خواب دیدم که محمدم با عده ای از رفقای خودش که شهید شده اند آمد و یک شال سبز هم به گردنش بود
گفتم: مادر کجا بودی؟
گفت: ما از کربلا می آییم
گفتم: مادر مگر نمی بینی من به چه وضعی در خانه افتاده ام
گفت: اتفاقا شفایت را از اباعبدالله(ع) گرفتم...
●و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شکستگی پایت خوب شده... این دردی که داری بخاطر گرفتگی عضلات است...
گفت: مادر برو کارهای مسجد رو انجام بده
●صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که می توانم راه بروم... دخترم دوید و گفت: مادر بنشین، پای شما شکسته
گفتم: نه، پایم خوب شده
خواهر شهید تعریف می کند: یک دفعه دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده، گفتم مادر چه خبر است؟ این شال چیست؟
ماجرا را که برایمان تعریف کرد باور نمی کردیم...
●گفتیم برویم نزد آیت الله گلپایگانی
شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم، هنوز صحبتی نکرده بودیم که ایشان شال را گرفتند، بوییدند و بوسیدند و شروع کردند به گریه کردن
گفتیم: آقاچه شده شما چه می دانید ؟
عرض کردند: این شال بوی امام حسین(ع) را می دهد
گفتیم: چطور؟ گفتند: ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یک تربت ناب داریم.. این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را می دهد بعد فرمودند: یک قطعه از این شال را به من بدهید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و کفنم بگذاردید و من هم در عوض آن تربت نابی که در اخیار ماست را به شما می دهم
📎منبع: کتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و کرامات امام حسین (علیه السلام
🌹 #شهید_محمد_معماریان
🚀 @stickernew 🇮🇷
🚀 @stickernew 🇮🇷
هدایت شده از نسل شیعه اثنی عشری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #خاطره زیبا و شنیدنی بازیگر مشهور از توسل به #امام_رضا علیه السلام
#فرزندآوری 🍼
#رزاقیت_خداوند 🕋
👌از دستش ندین💥
🌸#گلهای_بهشتی🌸🚼🚹🚼🚹🚼
🌸 #فرزندبیشتر 🌸🚼🚹🚼🚹🚼
👈 #نسل_شیعه_اثنی_عشری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1943011376Ce75780f61b
هدایت شده از صاحب نفس
#خاطرات_شهدا
میپرسید:« بنظرت وقتی شهید شدم
کی میاد برام مداحی میکنه؟»
با غیظ میگفتم:« هیچ کی، همین مداحهای
الکی پلکی رو میاریم.»
میرفت توی فکر:
«یعنی حاج محمود کریمی وسید رضا نریمانی میان؟»
میگفتم: «دلت خوشه! اینا بیکارن برای مجلس تو بخونن؟!»
با حسرت میگفت:
«ولی من آرزومه!»
#شهید_محسن_حججی
#شهادت
#صلوات_برای_شهید_محسن_حججی
اَللّٰھُـمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَصَلِّ عَلی جَمیعِ الاَنبیاءِ وَالمُرسَلینَ
🌳🌱وَعَجِّل فَرَجَهُم🌱🌳
🥰 #صاحب_نفس 😘
☝️@saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از عطرخاص
💦🍒 اِصالت مهم تر است یا تربیت؟🍒💦
❄️ روزی شاه عبّاس در اصفهان به خدمت عالم زمانه ، شيخ بهایی رسيد. پس از سلام و احوالپرسی ، از شيخ پرسيد:
در برخورد با افرادِ اجتماع ، اصالت ذاتیِ آن ها بهتر است يا تربيت خانوادگیِ شان ؟
شيخ گفت: هر چه نظرِ حضرتِ اَشرف باشد ، همان است.
ولی ، به نظر من "اصالت" ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنيد که "تربيت" مهم تر است.
🔻بحث ميان آن دو بالا گرفت و هيچ يک نتوانستند يکديگر را قانع کنند.
🔺به ناچار شاه برای اِثباتِ حقّانيّت خود ، او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی بنشاند.
🔸فردای آن روز ، هنگام غروب ، شيخ به کاخ رسيد.
بعد از تشريفات اوّليّه ، وقتِ شام فرا رسيد. سفره ای بلند پهن کردند.
ولی ، چون چراغ و برقی نبود ، مهمان خانه سخت تاريک بود.
در اين لحظه ، پادشاه دستی به کف زد و با اشاره ی او چهار گربه🐈 ، شمع 🧨 به دست حاضر شدند و آن جا را روشن کردند.
در هنگام شام ، شاه دستی پشت شيخ زد و گفت ديدی گفتم: "تربيت" از "اصالت" مهمّ تر است.
ما ، اين گربه های نااَهل را اَهل و رام کرديم.
که اين نتيجه ی اهمّيّت "تربيت" است.
شيخ در عين اين که هاج و واج مانده بود ، گفت: من فقط به يک شرط حرف شما را می پذيرم ، و آن ، اين که فردا هم گربه ها مثل امروز چنين کنند.
شاه که از حرف شيخ سخت تعجّب کرده بود ، گفت:
اين چه حرفی است. فردا مثل امروز و امروز هم مثل ديروز!
کار آن ها اکتسابی است که با تربيت و ممارست و تمرين زياد انجام می شود.
ولی ، شيخ دست بردار نبود که نبود.
تا جایی که ، شاه عبّاس را مجبور کرد تا اين کار را فردا تکرار کند.
🔹لذا ، شيخ فکورانه به خانه رفت.
او وقتی از کاخ برگشت ، بی درنگ دست به کار شد.
چهار جوراب 🧦 برداشت و چهار موش 🐁🐀🐭 در آن نهاد.
🔸فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشريفات همان و سفره همان و گربه های بازيگر همان ، شاه که مغرورانه تکرار مراسم ديروز را تاکيدی بر صحّت حرف هايش می ديد.
زيرِ لب برای شيخ رَجَز می خواند. که در اين زمان ، شيخ موش ها را رها کرد.
در آن هنگام ، هِنگامِه ای به پا شد ؛ يک گربه به شرق ، ديگری به غرب ، آن يکی شمال ، و اين يکی جنوب.....
اين بار شيخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهريارا !
يادت باشد اصالت گربه ، موش گرفتن است ؛ گرچه "تربيت" هم بسيار مهمّ است. ولی ، "اصالت" مهمّ تر است.
يادت باشد با "تربيت" می توان گربه ی اهلی را رام و آرام کرد؛
ولی ، هر گاه گربه موش را ديد ، به اصل و "اصالت" خود برمی گردد.
و اين است: حکايت بعضی تازه به دوران رسيده ها.
🌸😁🌸☺️🌸
📡 @atrekhas 🇮🇷