eitaa logo
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
1.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
𔘓بسم‌رب‌المهدے𔘓 🌼هدف اصلےکانال عطرنرگس🌼 ☜دعاےهمگانےبراےظهور🌺 ☜یارےمولاےغریبمان ❤️ ☜افزایش‌معرفت‌وخودسازے براےیارےامام‌زمان‌ ارواحنافداه😍 جهت‌تبادل‌👇🏻 @admin_atrenarges ناشناس کانال👇🏻 https://daigo.ir/secret/62381622
مشاهده در ایتا
دانلود
یک صلوات بفرست ده صلوات جواب بگیر... «بیشتر از آنچه که حتی به پیغمبر و آل پیغمبر می‌رسد...» اهمیت به صلوات بدهید. آیت الله سید حسن ابطحی ↳| @atre_narges_313 |↲
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکه‌دیرتر‌آمد 🔖 #قسمت_سوم مخصوصاً برای غریبه ها. گوش‌های نامحرمی هستند که از شنیدن این ماجرا ن
📖 🔖 با مشکل راضی اش کردم که از خیر بچه های دیگر بگذرد. تا ظهر وقت زیادی مانده بود که از ده بیرون رفتیم و چون فکر میکردیم زود به کاروان میرسیم، نه آبی با خود برداشتیم نه نانی. ساعتها راه رفتیم، چند تپه و بخشی از صحرا را پشت سر گذاشتیم بی آن که غبار کاروانیان را ببینیم. خورشید به وسط آسمان رسیده بود و حرارت آن مغز سرمان را می‌سوزاند! احمد ایستاد و با گوشه چفیه پیشانی اش را خشک کرد و گفت: «مطمئنی درست شنیده ای؟!» گفتم: «با گوشهای خودم شنیدم.» با آستین عرق پیشانی ام را پاک کردم و فکر کردم کاش چفیه ام را برداشته بودم؛ احمد دستش را سایه بان چشم کرد و گفت: «پس کو؟ جز خاک چیزی می بینی؟» به دورترین تپه اشاره کردم و گفتم: « تا آنجا برویم، اگر خبری نبود، بر می گردیم.» زیر چشمی نگاهش کردم. دستهایش را به کمر زد و اخم کرد و گفت: «برگردیم؟! به همین راحتی؟ این همه راه آمدیم که دست خالی برگردیم؟ ... شانه هایم را بالا انداختم و راه افتادم. چون می دانستم هر چه بیشتر بگوید، عصبانی تر می شود. غرغر کنان گفت: «نه آبی! نه نانی! بس که عجله کردی.» تا به بالای تپه برسیم هلاک شدیم. کمی از ظهر گذشته بود و اوج گرما بود. احمد را می‌دیدم که چطور پاهایش را از خستگی و تشنگی روی زمین می‌کشد. صورتش سوخته بود و زبانش از دهانش بیرون مانده بود!!! خودم هم حال و روز بهتری نداشتم انگار تمام آب بدنم بخار شده بود. ماسه های داغ از لای بند کفش‌ها ،پاهایم را می‌سوزاندند. سرم بی هیچ حفاظی در معرض تابش سوزان آفتاب بود. چشمانم سیاهی می‌رفت. به هر بدبختی بود به بالای تپه رسیدیم تا چشم کار می‌کرد بیابان بود و بس ؛نه غبار کاروانی نه آبادی ای و نه حتی تک درختی!! احمد آهی کشید و روی زمین نشست. کفش هایش را در آورد تا شنهای داغ را از آن بتکاند. گفتم: «ننشین که پوستت می سوزد.» گفت: «تو هم با این خبر گرفتنت!» گفتم: «تقصیر من چیست؟ هر چه شنیدم گفتم.» خودم هم از خستگی نشستم. داغی شن در تمام بدن و سرم پخش شد ... ↳| @atre_narges_313 |↲
تصدقتان.. جهـان‌ مبتلـای‌‌ نیامـدنتـان‌شده‌اسـت‌‌العجـل:) 🤲 💚 ↳| @atre_narges_313 |↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌«سلام آقایی که‌حال ما را خوبتر میکنی دل ما را امیدوارتر میکنی💚🌿 و زندگی را برایمان خیلی خیلی زیباتر میکنی…✨🙃 جایت در گوشه گوشه ی لحظه هایمان خالی ست…❤️‍🩹 السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج) ↳| @atre_narges_313 |↲
اللهم لیّن قلبی لولی امرک... خدایا قلب مرا برای امامم مهدی(عج) نرم بگردان🤲 تعجیل در امر فرج (عج) صلوات🌱 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌↳| @atre_narges_313 |↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور سردار قاآنی در مراسم تشییع پیکر سرلشکر شهید نیلفروشان در میدان امام حسین(ع) ↳| @atre_narges_313 |↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعار حیدر حیدر مردم با مشاهده سردار قاآنی در مراسم بدرقه سرلشکر شهید نیلفروشان ↳| @atre_narges_313 |↲
🌱ز شاخ گلْ معطر، جمکران است کز آن گل، روح پرور، جمکران است... 🌱نه تنها، جان انسان ها، در اینجاست که قلب عالَمی، در جمکران است... ‌‌ 💚 ↳| @atre_narges_313 |↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•𔘓•° نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) 3 صلوات هدیه کنیم💚 💚 ↳| @atre_narges_313 |↲
ღ خاطر ما ز فراق تو پریشان تا چند خانه دین بود از هجر تو ویران تا چند🍃 دوستان از غم تو بی سروسامان تا چند در پس پرده غیبت شده پنهان تا چند🍃 پرده ای ماه فروزنده ز رخسار فکن تا جهان را کنی از نور جمالت روشن 🍃 ↳| @atre_narges_313 |↲
یک وقت‌هایی هم هست که تمام آرزوی زندگیت میشود این که کسی که دوستش داری چیزی از تو بخواهد ... علیه السلام فرمودند : به شیعیان و دوستان بگویید خدا را به حق عمه ام حضرت زینب (س) قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند. چشم مولاجان ... چشم ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ↳| @atre_narges_313 |↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلار شد ۶۳ تا ۶۴ هزار تومان اصلاً هم مهم نیست مهم اینه که وفاداره و هنوز مجرده،صداقت داره و در رسانه ملی اعلام می‌کنه برنامه‌ای ندارم،قشنگ راه میره،میگه بیاید با هم مهربون باشیم و حتی براندازها رو هم توی دولتش جا میده و حتی ظریف که خلاف قانونه بهش سِمت بدی بهش سِمت میده. 😡پست فطرت هایی که در دولت یکسره می گفتتن دلار چند⁉️ کدوم گوری هستین⁉️ ↳| @atre_narges_313 |↲
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکه‌دیرتر‌آمد 🔖 #قسمت_چهارم با مشکل راضی اش کردم که از خیر بچه های دیگر بگذرد. تا ظهر وقت زیا
📖 🔖 گفتم: «آخ سوختم.» گفت: «بسوز! که هر چه می کشیم از بی فکری توست.» مشتی شن به طرفم پراند. گفتم: «چرا این طوری می‌کنی؟! اصلاً این تو بودی که گفتی از این طرف بیاییم.» و برای این که کارش را تلافی کنم گفتم: «حتما بچه ها تا حالا کاروان را دیده اند و یک مژدگانی حسابی گرفته اند.» دندان قروچه ای کرد و گفت: «پررویی میکنی؟ به حسابت میرسم.» تا بجنبم پرید روی سرم. احمد از من درشت تر و قلدر تر بود برای همین قبل از آن که بر من مسلط شود زانویم را به سینه اش زدم و او را به کناری پرت کردم. احمد پیش از آن که پرت شود یقه ام را چسبید، در نتیجه هر دو به پایین تپه غلتیدیم. نمی‌دانم سرم به کجا خورد که احساس کردم همه چیز دور سرم می‌چرخد و دیگر چیزی نفهمیدم... به تکانهای آرامی به هوش آمدم. انگار سوار شتر راهواری بودم که نرم نرم روی شنها راه میرفت و این شتر عجب کجاوه‌ی نرمی داشت. کم کم حواسم سر جایش آمد. کجاوه‌ی نرم شانه احمد بود که مرا روی دوش می برد ... چفیه اش را روی سر و گردنم پیچیده بود. نفسش مقطع(نفس نفس میزد) و پشت گردنش خیس عرق بود. آفتاب می‌تابید و ما در بیابانی هموار پیش می‌رفتیم. شیطان وسوسه ام کرد که تکان نخورم تا بر آن شانه های نرم و مهربان حمل شوم. فکر شن های داغ و سوزش پاها کافی بود که به خواسته شیطان تن دهم. سایه مان مثل حیوانی عجیب اما با وفا همراهمان می آمد. چشمم که به سایه احمد افتاد دلم آتش گرفت. دولا راه می رفت و پاهایش را بر زمین میکشید. عجب بی مروتی هستم من! تکانی به خودم دادم. احمد فوراً مرا زمین گذاشت و به رویم خم شد. صورتش سوخته بود. چشمهایش سرخ و لبهایش خشک و ترک خورده بود. به زحمت آب دهانش را فرو داد و گفت: «خوبی؟» سر تکان دادم که خوبم لبخند زد و گفت: «اذیت شدی؟» حالتش طوری بود که دلم برایش خیلی سوخت. نمی‌دانم مرا چه مقدار راه بر دوش حمل کرده بود، اما مهم معرفتی بود که نشان داده بود. چفیه اش را از روی صورتم کنار زدم و در آغوش گرفتمش و او را با مهر به خود فشردم و گفتم: «حلالم کن»... ↳| @atre_narges_313 |↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایران AFC را برد؛ کشور ثالث هم حریف ایران نشد ایران 4 ـ قطر 1 ↳| @atre_narges_313 |↲
🌷میرزا‌ اسماعیل ‌دولابی (ره): 🦋 خداوند ما را بزرگ آفریده است و برای ما نقشه دارد. پس بیا در شبانه روز یه ربع، ده دقیقه برای خدا خلوت کن. 🌷 نیمه شب نماز هم نمی خواهی بخوانی نخوان، ولی بنشین و جسم و روح و هستی خود را بگذار در مقابل خدا. 🦋 خدایا دنیا خیلی شلوغ است خودت میدانی عالمی که در آن زندگی میکنیم خیلی شلوغ است؛ می خواهم ده دقیقه بنشینم خستگیم در برود. شب و روز به کار مشغولم؛ یا نماز می خوانم یا راه می روم یا برای فردا خیالات میکنم. همه وقت به کار مشغولم... حتی در خواب هم کار میکنم. چند دقیقه اجازه بده در محضر تو بنشینم. 🌷 این را با خودتان بگویید و بنشینید و با خدای خودتان خلوت کنید. ممکن است در همین چند دقیقه خلوت کار چند هزار ساله را انجام بدهید. ↳| @atre_narges_313 |↲
یابن‌الحســـــن❤️ چشــــم هامان سبد نور خدا می‌خواهنــد بهر دیدار خـــدا مهر و صفا می‌خواهنــد یڪ‌ ڪلام ‌یابن‌الحســـن‌   در دو جهـــان‌..         دیدن‌ روی‌ تــو را ✨شبت بخیر تمام‌ سرمایه زندگیم ✨ ↳| @atre_narges_313 |↲
❍بسم‌رب‌المهدی•••|😍 ❏اَلسَـلامُ‌عَلیڪَ یـٰابقیه الله•••|♥️ ❍ياايهالعزیز•••|🌱
جان دلمـــ❤️ چــه شًــود‌ که نازنیـــنا رُخ خود به من نمائی بـــه تـبسّمی، نگـــاهی گــِـرهی ز دل گـشائی🍃 تعجیل در فرج و رفع موانع ظهور مولامون صلوات 🌸🌱 ↳| @atre_narges_313 |↲
حضرت مهدی عجل الله فرجه می فرمایند : براي تعجيل ظهور من - در هر موقعيّت مناسبي - بسيار دعا كنيد كه در آن فرج و حلّ مشكلات شما خواهد بود. أكْثِرُواالدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ، فَإنَّ ذلِكَ فَرَجَكُمْ. 📚بحارالأنوار، جلد 53، صفحه 181 ↳| @atre_narges_313 |↲
enc_16863267749794294114487 (1).mp3
1.82M
🥺💚 به خال کنج لبت سلام که نشسته با چه ملاحتی به جمال وارث کوثری به خدا محمد دیگری ↳| @atre_narges_313 |↲
بیاید اینطوری بشیم👇🏻 ❣ چه لذتی دارد که انسان با امام زمانش قدم بردارد. (قدم‌برداشتنِ معنوی و روحی) صبح که از خواب بلند می‌شوی فکر می‌کنی امام زمانم از من چه انتظاری دارد؟ باید چه شیعه‌ای باشم؟ همان زندگی و همان قدم‌برداشتن، قدم امام زمانی است. شب به رختخواب می‌روی نگاه می‌کنی می‌بینی امام زمانت به تو لبخند می‌زند. از دست تو‌ شاد است. دعای خیر برای تو می‌کند. می‌فرماید امروز دل مرا شاد کردی. از صبح با تو بودم ذره‌ای نافرمانی از تو ندیدم. 🤲خدایا، این شیعه‌ی من است، از صبح با او بودم. به محبت من کارهایش را انجام داد. به گناه رسید، مرا به یاد آورد، چشم‌هایش را بست، دستش را کشید و قدمش را قطع کرد. و حالا دارد می‌خوابد. خدایا، رحمتت را بر او زیاد بفرما. آن‌وقت این شخص نزد امام زمان ارواحنافداه عزیز و محبوب می‌شود. قرآن می‌فرماید: «طُوبَىٰ لَهُمْ» (رعد/٢٩) خوش به حال شما که این‌طور قدم‌به‌قدم با امام زمان ارواحنافداه حرکت کردید. ▪️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی ↳| @atre_narges_313 |↲
محدث نوری در کتاب"نجم ثاقب" 182 مورد از اسامی حضرت بقیه الله را جمع کرده است. اینجانب در طول مطالعات خود بیش از هزار نام از اسامی آن حضرت در منابع روایی، ادعیه و زیارات از زبان معصومین علیه‌السلام مصادف شده‌ام، که به تعدادی از آنها در این نوشتار اشاره می‌شود. خلیفه دوم به محضر مقدس مولای متقیان عرضه داشت:نام حضرت مهدی را برای من بازگو کن. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:حبیبم(پیامبر‌اکرم) از من پیمان گرفته تا روزی که خداوند او را برانگیزد، نامش را به احدی بازگو نکنم. گفت‌ :پس، از اوصافش برای من بگو. فرمودند: هو شابٌ مربوعٌ، حَسَنُ الوجهِ حَسَنُ الشَّعرِ، يَسيلُ شَعرُهُ على منكِبَيهِ و نُورُ وجِههِ يَعلُو سَوادَ لِحيتِهِ و رأسِهِ، بِأَبِي اِبْنُ خِيَرَةِ اَلإِمَاءِ. او جوان برومند، زیباروی و زیباموی است که موهایش برشانه هایش فروریخته، نور چهره اش سیاهی محاسن و موی سرش را می‌پوشاند. پدرم به فدای فرزند بهترین کنیزان. ↳| @atre_narges_313 |↲