┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••
✨﷽✨
✅#داستانک
🔸#بهترین_اخلاق
🔸عقبة بن عامر می گوید: روزی پیامبر خدا، صلی الله علیه وآله، را در راهی همراهی می کردم. حضرت دستم را گرفتند و فرمودند: می خواهی بهترین اخلاق دنیا و آخرت را برای تو بگویم؟
_عرض کردم: بفرمایید یا رسول الله!
_فرمودند: با فامیلی که با تو قطع رابطه کرده، ارتباط برقرار کن، به کسی که چیزی به تو نداده، کمک کن و از کسی که به تو ستم روا داشته و بدی کرده، بگذر
منبع : محجة البیضاء، ج 5، ص 319، به نقل از: برگهای زرین (داستانهایی از سیره ائمه معصومین، علیه السلام)، محمود اکبری، ص 122.
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
برچسبها: #داستان_مذهبی
#درس_اخلاق
#امام_زمان
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
✅#داستانک
🔴 هر وقت می آیند عذاب من زياد میشود
🔵 یکی از اساتيد و علماي تهران ماجراي جالبي را تعريف مي كردند و مي گفتند: زماني كه پدرم از دنيا رفت، او را پس از مراسمي در بهشت زهرا به خاك سپرديم. همان روزها در كنار مزار پدرم، پيرمرد مؤمني را به خاك سپردند. خانواده اين پيرمرد هر شب جمعه در كنار مزار او جمع مي شدند. در واقع همسر اين پيرمرد كه زني مؤمن بود، هر شب جمعه با يك قابلمه بزرگ آش به بهشت زهرا مي آمد و تمام فرزندان و نوه ها را دور خود جمع مي كرد.ما هم از آش هاي خوشمزه اين مادر بي نصيب نبوديم. نكته اي كه در فرزندان و نوه هاي اين مرحوم به چشم مي خورد، عدم توجه به حجاب بود. آنها با وضعيت آنچناني در بالاي قبر اين پيرمرد جمع مي شدند و با نامحرم ها بگو بخند داشتند و...
🔸 اما به احترام مادر بزرگ، هر هفته بر سر مزار، دور هم جمع مي شدند. شايد حدود يك سال اين وضعيت ادامه داشت. اما چند هفته اي گذشت و ديگر خبري از جمع شدن آنها در شب هاي جمعه نبود. چند شب جمعه رفتم ولي از آش خبري نبود! تا اينكه يك بار حاج خانم، همسر همان پيرمرد را ديدم كه تنها بر سر مزار همسرش نشسته بود. بعد از سلام و قرائت فاتحه پرسيدم: حاج خانم بچه ها نيامدند؟
🔸بي مقدمه گفت: حاجي از من خواست كه ديگه بچه ها رو اينجا جمع نكن!
🔹 تعجب من بيشتر شد. ايشان ادامه داد: توي خواب سرم داد زد وگفت: هر وقت بچه ها و نوه ها را جمع مي كني، با اين وضع حجاب و حياي اينها، عذاب من رو زياد مي كنند...
📚 مصاحبه با حجت الاسلام کدخدا رستم.
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
✅#داستانک
✍ امیدت فقط به خدا باشد تا برایت معجزهها کند
🔹مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید.
🔸وقتی قصد کرد تا از آب چاه بنوشد، متوجه شد آب چاه خیلی پایین است.
🔹با خود گفت:
بدون دلو و طناب نمیتوان از آن چاه آب کشید.
🔸هرچه گشت نتوانست وسیلهای برای بیرونآوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تختهسنگی دراز کشید و بیحال افتاد.
🔹پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
🔸آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست. رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! میخواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
🔹همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبانبستهها، امیدی غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم!
💢 سعی کنیم تنها امید و تکیهگاهمان را فراموش نکنیم...
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••
✅#داستانک
🔵 خوشحال کردنی که نزد خدا بالاتر از رئیس جمهور شدن بود!
🔸یکی از تجربهگران نزدیک به #مرگ تعریف میکرد: یکی از بهترین کارهای زندگیام را در مرور زندگی دیدم کاری بود که اصلاً فکر نمی کردم مهم باشد. من در یک اردوی تابستانی مدرسه به پسری که مورد علاقه کسی نبود و کسی با او دوست نمیشد محبت کردم، تنها برای اینکه او بداند قابل دوست داشتن است. نمیدانید آن پسر چقدر خوشحال شد و انرژی گرفت. این محبت کردن من در آینده زندگی او موثر بود. در حال مرور زندگی با ادراکی که گسترده تر از دنیا بود میدیدم که این کار از دید الهی اهمیت بیشتری از اینکه مثلاً رئیس جمهور میشدم داشت!🍃
📕کتاب تقاص
👌#امام_زمان
#داستان_واقعی
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
✅#یادداشت
🔹#داستانک
♨️ناله در فراق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.
میدونی چی میخوام بگم.گوش کن👇بخون
🔸در مدینه یک جایی به نام #ستون_حنانه است. زمانی که پیامبر عظیم الشان به مدینه آمدند هنوز مسجد آن سر و وضع را نداشت جای این ستون درختی بود پیامبر بعد از نماز اگر سخنرانی می کردند به آن درخت تکیه می دادند و ایستاده برای مردم صحبت می کردند.
🔸یکی از خانم ها مدتی در نماز پیامبر شرکت کرد دلش برای پیامبر سوخت که به حالت ایستاده برای مردم صحبت می کند. پسرش نجار بود به پسرش گفت یک منبر سه پله ایی برای حضرت درست کردند، آمدند به حضرت گفتند:
آقا منبری درست کردیم تا هم جمعیت شما را ببیند و هم ایستاده سخنرانی نکنید اذیت می شوید.
پیامبر هم قبول کردند رد احسان نکردند.
🔸فردای آن روز که خواستند سخنرانی کنند به آن درخت تکیه ندادند و روی منبر نشستند تا شروع به خطبه خواندن کردند روایات می گوید که از آن درخت ناله ایی به گوش رسید که همه شنیدند.
این درخت مثل مادری که بچه اش از دنیا رفته گریه می کرد.
حنانه یعنی ناله کننده، حنین یعنی ناله از ته دل و جگر و جانسوز، این درخت آن چنان ناله زد که همه متحیر شدند که این درخت چطور دارد ناله می زند؟!
درخت حنانه آن قدر ناله کرد که پیامبر از منبر پائین آمدند و آن درخت را بغل کردند نوازش کردند دست کشیدند.(۱)
مثل یک مادر مهربانی که بچه اش بی تابی می کند بچه را بغل می کند دست می کشد نوازش می کند. آن قدر این درخت را نوازش کردند تا ناله اش خوابید.
🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر پیامبر از منبر به زیر نمی آمدند و این درخت را نوازش نمی کردند این درخت تا روز قیامت ناله می کرد.
پیامبر او را آرام و ساکت کردند.
_____________________پ.ن
🔅کمتر زچوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
📌از یک چوب خشک کمتر نباش یک چوب خشک با پیامبر مانوس شد.
آدم از یک درختی که نبات و گیاه است عقب نماند. اگر ما هم از فراق #امام_زمان ناله بکنیم امام زمان می آید آراممان می کند.
در فراق امام زمان علیه السلام نالهمان در بیاید حتما ایشان می آید دست نوازش و محبت به سرمان می کشد و آرام و ساکتمان می کند.
📚۱) منتهی الامال، جلد اول،ذیل عنوان«معجزات پیامبر»
#امام_زمان
#یادداشت
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
✅#داستانک
🔸عمرها می گذرند، نمی آیید؟
_آن روزها هنوز خواندن و نوشتن نمی دانستم تا اسمتان را بنویسم، اما شما را می شناختم. پدرم را دیده بودم که بعد از خواندن دعای ندبه ی روزهای جمعه، می ایستاد و دست راست را بر روی سرش می گذاشت و به شما سلام می داد.
_مادرم سواد خواندن دعا را نداشت، اما چادر به کمر می بست و حیاط را آب و جارو می کرد. صدای آواز پرنده ها را که می شنید زیر لب زمزمه می کرد: اللّهم کُن لِوَلیک الحُجه بِن الحَسن….
_هنوز بوی گل های حُسنِ یوسف را که از نوشیدن آب صبحگاهی، معطر شده بودند، در خاطر دارم.
_ بعدازظهر که می شد با دختران همسایه روی سکوی جلوی درب حیاط می نشستیم گل می گفتیم و گل می شنیدیم؛ پیرمردی می آمد و به ما شکلات می داد و می گفت:
کامتان را شیرین کنید و برای سلامتی مسافر جمعه دعا کنید.
_آن روزها می دانستم که شما یک روز جمعه خواهید آمد؛ این روزها نمی دانم چند جمعه ی دیگر از عمر من باقی مانده است!
اما مولا جان!
_امروز من می توانم از شما و برای شما بنویسم.
می خواستم بگویم: من و دوستان دوران کودکی ام جوان شده ایم.
والدین جوانمان پیر شده اند،
آن پیرمرد مهربان هم از دنیا رفت، نمی خواهید بیایید؟
ای بهار انسان ها! عمرها می گذرند. این جمعه که نیامدید. تابستان هم دارد تمام میشود. پاییز در راه است ولی شما نیامدید...💔🍁
#امام_زمان
_اللهمعجللولیکالفرج
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🔵#داستانک
📝 همه چیز تمام شد‼️
🔸در درگیرى شدید نبرد اُحد، یكى از جنگجویان كافر به نام عمرو بن قمیه سنگى بهسوی پیامبر افكند كه موجب مجروح شدن پیشانى و شكستن بینى و دندان و شكافته شدن لب پایین آن حضرت شد.
_بلافاصله مصعب ابن عمیر که شباهتی به پیامبر داشت خودش را سپر پیامبر کرد که به او آسیب نرسد!
دشمن به سمت پیامبر هجوم برد،
مصعب شهید شد.
_گردو خاک زیاد بود و دشمن خیال کرد که پیامبر را کشته است.
*بلافاصله صدایی بلند شد که محمد (ص) را کشته ایم.*
🔴 این شایعه شدیداً باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید و حتی در مدینه خبرش پیچید و زنان و مردان را نگران و گریان نمود!
نوشته اند عدهای از مسلمانان آنچنان خود را باختند كه از میدان گریختند!!
عده ای هم گفتند: «همه چیز تمام شد»
🔰سوره آل عمران حوادث این روز را دقیق روایت کرده است؛
در یکی از این آیات میخوانیم:
_وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن ینقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئًا وَ سَیجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِینَ؛
_محمّد(ص) فقط فرستاده خدا است و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند،
اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به عقب برمیگردید؟ (اسلام را رها كرده به دوران جاهلیت و كفر بازگشت میکنید؟) و هر كس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمیزند، خداوند به زودی شاكران مقاوم را پاداش خواهد داد.
📌خاطر نشان می شود که پس از اُحد، ما با زنجیره ای از پیروزیهای اسلام در خندق خیبر و حنین مواجه هستیم.
✍ حجهالاسلام نخعی
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🔴 شهیدی که دیر به سید حسن نصرالله رسید اما درکنارش شهید شد.
این آقا که عکسش اینجاست اسمش علاء است و کسی که از سرنوشت علاء بعد از شهادت سید حسن میگوید، محمد است.
محمد میگوید میخواهد قصهی علاء را برایتان بگوید و اینکه علاء چطور سعی کرد سید را نجات دهد اما کنار او شهید شد.
علاء یکی از افرادیست که که در تیم پزشکی برای نجات جان مردم بعد از بمبارانها حضور داشت. آنها آن روز در محل بمباران حضور پیدا کردند. تعدادی از آنها تلاش کردند به سید برسند اما به علت استنشاق مواد موجود در اثر بمباران بیهوش شدند. ساعتها تلاش کردند، رفتند و آمدند اما خبری از پیکرها نبود تا اینکه برخی خسته شدند و تصمیم گرفتند استراحت کنند و فرصت خواستند. اما علاء اصرار داشت که من میخواهم بروم پایین، نمیخواهم استراحت کنم. گفت من چیزی برای از دست دادن ندارم. با اینکه علاء سه فرزند دارد. پس ماسک اکسیژن را به صورتش زد و پایین رفت. علاء بیرون نیامد. برنگشت چند ساعت بعد از استراحت، تیم پزشکی پایین رفتند و دیدند علاء کنار سید حسن دراز کشیده. علاء ماسک را برداشته بود و به صورت سید گذاشته بود. تلاش کرده بود سید برگردد. برنگشت. علاء هم همانجا بیماسک با او رفت و تن بی جانش فریاد «بعد از تو خاک بر سر دنیا» شد
_هفهاف بصری هم دیر رسید، آوارهی محمّد بود.به سپاهیان عمر سعد گفت یا ایّهاالجندُ المجَند، أنا الهفهافُ بن المهند، أبغی عیالَ محمّد
خداوندا..
تو شاهد باش
ما نیز در این کوچه پسکوچهها دنبالیم
تو شاهد باش آمدند آن قوم که دنبال بودند دیر آمدند ولی خود را رساندند به قافله شهداء
#امام_زمان
#داستانک
#عطرظهورقائم۱۲
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#کلیب| #امیرالمؤمنین
🔸ماجرای پیرمردی که با وجد و شتاب به نزد حضرت علی(ع) میرفت و گفتوگوی جالب او و امیرالمؤمنین(ع)
🔹خدا روزیمون کنه تا جوونی و دارایی و زنوبچهمون رو تو راه اهلبیت(علیهمالسلام) خرج کنیم.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
*✿࿐ྀུ༅✿﷽ 🕋 ﷽✿
✅#داستانک
🔸#شناخت
*✍️"نابینایی که امام زمانش را دید"*
*"به چشمانمان باید شک کنیم..."*
*«ابوبصیر» میگوید : با امام باقر (علیهالسلام)، به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند.*
*امام به من فرمود : «از مردم بپرس آیا مرا میبینند؟»*
*از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیدهای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.*
*در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابوهارون» که نابینا بود به مسجد آمد.*
*امام فرمود : «از او نیز بپرس.»*
*از ابوهارون پرسیدم : آیا ابوجعفر را دیدی؟*
*فوراً پاسخ داد : مگر کنار تو نایستاده است؟*
*گفتم : از کجا دریافتی؟*
*گفت : چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده ای است.*
*📗خرائج ، جلد ۲، ۵۹۵*
*📗غیبه نعمانی، باب ۱۰، حدیث۴*
*📗بحار الانوار ، ج۴۶، ص ۲۴۳*
➖➖➖➖➖
*گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است*
*زبس که پرده عصیان گرفته چشم مرا*
*در کنار منی ، من تورا نمیبینم*
*چشمم زپرده عصیان روی تورا نبیند*
*چون آینه که بر آن رنگ و غبار مانده*
*دور از گُلِ جمالت بنگر رنگ خزان گرفته*
*عالم در انتظارِ فصل بهار مانده*
*یا ابن الحسن کجایی داد از غم جدایی*
*چشمم براه مانده شاید از در درآیی*
*ای منجی حقیقی دریاب عاشقان را*
*کین دل وصل رویت امیدوار مانده*
*یا ابن الحسن کجایے داد از غم جدایے*
➖➖➖➖➖
*تا نیایی گره از کار بشر وا نشود*
*درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود*
#امام_زمان
┄┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄*
*أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج*
*انـدکی صبـر فـرج نزدیک است*
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🔰#داستانک
✍ دیوار مهربانی بساز
🔹خواجهاى، غلامش را ميوهاى داد. غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام میخورد.
🔸خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت:
_كاشكى نيمهاى از آن ميوه را خود میخوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام ميوه را میخورد، بايد شيرين و مرغوب باشد.
🔹پس به غلام گفت:
یک نيمه از آن به من ده كه بس خوش میخورى.
🔸غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت.
🔹روى در هم كشيد و غلام را عتاب كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش میخورى.
🔸غلام گفت:
اى خواجه! بس ميوه شيرين كه از دست تو گرفتهام و خوردهام. اكنون كه ميوهاى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست.
🔹صبر بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.
🔸همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز، هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک آجر از دیوار بردار، بیانصافی ست اگر دیوار را خراب کنی.
#امام_زمان
#داستانک
┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄*
*أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج*
*انـدکی صبـر فـرج نزدیک است*
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
* ࿐ྀུ༅✿
✅#داستانک
*✍ ناراحتی امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) از شیعیان و گلایه امام عصر به شیعیانش*
*🔰↓آیت الله بهبهانی (ره) در حرم مطهر سیدالشهدا (علیهالسلام) به امام زمان (ارواحنافداه) شکایت کرده و گفتند :*
_*آقا جان شما که اینقدر شیعه دارید و این زوار همه محبین شما و اجداد شما هستند، پس چرا ظهور نمیکنید؟*
*در همان جا در حالت مکاشفه وجود مبارک ولی عصر (عجلالله تعالی فرجه الشریف) را مشاهده نمودند و حضرت به ایشان فرمودند : بهبهانی، اینجا که حرم جدم سیدالشهدا ست و دعا زیر این گنبد مستجاب است، کسی به یاد من نیست و همه برای حاجت های شخصی خود دعا میکنند سپس ایشان تصرف نمودند به صورتی که صدای همه زوار را میشنیدم. و دیدم یکی برای شفای بیمار، یکی برای کسب و کار، یکی درخواست فرزند و ...*
*وای بر ما شیعیان که بیش از هزار سال است که امام ما منتظر بیدار شدن ماست.*
*" شیعیان، بیدار شویم "*
➖➖➖➖➖
*تا نیایی گره از کار بشر وا نشود*
*درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود*
#داستانک
*#امام_زمان*
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🔵#داستانک
🔴#مظلومیت_امام_زمان
✨یکی از مراجع تقلید و علمای ربّانی می فرمود: امام زمان ارواحنا فداه در یکی از تشرفات فرموده بودند:
👈《اگر به اندازه ای که برای پیدا کردن مرغ گمشده خود جستجو می کنید، به دنبال من می گشتید، مرا می یافتید.》
⚡️⚡️⚡️
_و یکی از اولیاء خدا می فرمود: "در زمان ما اگر مردم مسلمان همانقدر که برای تماشای یک مسابقه فوتبال هیجان زده شده و برای بازیکنان خودی دعا می کردند، اگر همین مقدار و به همین شور و التهاب برای فرج امام زمان دعا می کردند فرج آن حضرت می رسید."
✨راهی بسوی نور ص 179
💠سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات💠
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
#امام_زمان
#تشرف
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
✅#داستانک
سوال جوان بی نماز از عالم 🤔🔸جوان مسلمان و نماز خوان به منظور ادامه تحصیلات خود به یکی از کشور هایی اروپائی سفر میکند و پس از ۳ سال تحصیل به کشور خود هنگامی برگشت که دیگر نه نماز میخواند و نه میل به عبادت داشت پدر که فرزندش را به این وضع دید به نزد یکی از علما رجوع کرد و به ملاقات پسرش دعوت نمود شیخ نزد جوان آمد و علت ترک نماز را جویا شد جوان گفت تا به ۳ سوالم پاسخ ندهید به هیچ وجه نماز نمی خوانم شیخ گفت بپرس تا پاسخ ات را بدهم جوان گفت سوال اول :قضا و قدر چیست؟ _سوال دوم : چگونه جن ها در جهنم به وسیله یی آتش عذاب می بینند در حالی که از آتش خلق شده اند؟👋 و سوال سوم: چگونه خدایی که دیده نمیشود وجود دارد؟ پس از اینکه سوال های جوان پایان یافت شیخ سیلی بر صورت جوان نواخت. جوان معترض شد شیخ گفت اعتراض نکن که جواب هر ۳ سوال تو همین سیلی است😕 جواب سوال اول آیا می دانستی می خواهم تو را سیلی بزنم 🫤 جوان گفت نخیر🤕 ⁉️شیخ گفت این قضا و قدر است🖤 جواب سوال دوم: آیا از سیلی که بر صورتت نواختم دردی کشیدی🤔 جوان گفت بلی🫤 شیخ گفت دست من و صورت تو از یک جنس است چگونه دردت آمد به همان شکل جن نیز از جنس آتش و به وسیله یی آتش عذاب می بینند جواب سوال سوم: آیا دردی که بر صورتت حس میکنی، میبنی👉 جوان گفت نخیر🫤 شیخ گفت همان گونه که درد را حس میکنی ولی آنرا نمیبنی خدایی وجود دارد که در این دنیا دیده نمیشود ولی حس میشود👋 اګر مطالعه کردید ❤️ بفرستید برام.👉 #امام_زمان #نماز ━⊰🌼🦋🌼⊱━━ https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸*༅༅
🟣#داستانک
#شناخت
#۱ بچه ام مریض بود. رفتم خانه آقا که بگویم برایش دعا کند. توی اتاق که نشستم، آقا رفت و برایم چایی آورد. بعد مشغول شد به ذکر. نه حرفی زد و نه چیزی گفت! ماندم حرف بزنم یا نه.
با خودم گفتم: من اومده ام که مشکلم رو به آقا بگم، اما آقا که مشغول ذکر خودشه!
هنوز چند ثانیه از واگویه ام نگذشته بود که آقا نگاهم کرد و گفت: مگر ذکر ما برای چه هست؟! میخکوب شدم. از خجالت عرق کردم.
شبش بچه ام خوب شد!
*
#۲_داشتیم با آقا توی صحن جمکران راه میرفتیم. صدای مداح از توی بلندگو می پیچید: مولا جان. کاش میدانستیم کجا تشریف دارید!
_ آقا آرام گفت: کجا تشریف ندارند؟!
*
#۳آقا مثل هر روز رفت طرف مسجد تا کلاس را برگزار کند. وقتی رسید، دید در بسته و طلبه ها هم توی کوچه ایستاده اند. آن روز خادم نیامده بود و در را باز نکرده بود.
آقا پشت درِ مسجد روی پله نشست. طلبه ها کتاب هایشان را باز کردند و نشستند رو به رویش. کلاس توی کوچه برگزار شد.
📙ب مثل باران مثل #استاد_بهجت. کاری از انتشارات شهید ابراهیم هادی.
#امام_زمان
#داستاک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
💠 *✅ سبک زندگی مهدوے*
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
*✍🏻 #داستانک
🔸*حسابی گرفتار شده بود.*
*قرض پشت قرض،*
*بدهی روی بدهی،*
*رفت خانه امام زمانش.*
*سفره دلش را باز کرد.*
*امام درددلهایش را شنید.*
*آرامش کرد.*
*دلداریاش داد.*
*چهارصد دینار طلا هم به او بخشید.*
*گفت: به خدا قسم پول نمیخواستم!*
*فقط میخواستم دعایم کنید.*
*✅ امام صادق (علیهالسلام) فرمود:*
*دعایت هم میکنم؛*
*اما نگذار مردم همه چیزت را بدانند. پیش چشمشان سبک میشوی!*
*آدما وقتی گرفتار غم میشن، نیاز دارن با یه شخصی صحبت کنن تا یکم سبک بشن.*
*درددل کردن خیلی آدم رو آروم میکنه.*
*اما مهمه که با کی درددل کنیم*
*خیلی وقتا آدم از درددل با بعضیا پشیمون میشه کسی که میخوای باهاش دردردل کنی مثلا باید صبور باشه، رازدار باشه، درکت کنه وگرنه ...*
*شاید اگه خوب حساب کتاب کنیم به این نتیجه برسیم که بهترین سنگ صبور آدم، خدا و نماینده خدا امام زمانه...*
*📕↲برگرفته از الكافی، ج۴ ص ۲۱.*
*➖➖➖➖➖*
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
*✧✾════✾✰✾════✾✧*
✅#داستانک
🔵#گپ_روز :
خدا بیکار بود آدرس قبر مادرمان را از ما مخفی کرد؟
🟢#موضوع_روز :
«راز پنهان فاطمه سلام اللهعلیها»
✍️ ما آدمها معمولاً چیزی را در صندوقچه میگذاریم که قیمتی است!
این قیمتیها برای «روز مبادای ما» هستند، نه؟
_و آن روز مهم که برسد، این قیمتیها را از صندوقچه بیرون میآوریم و صرفِ همان «مبادا» میکنیم، نه؟
※ و خدا به روز «مبادا»یش رسیده است!
دارد کمکم درِ صندوقچهاش را باز میکند و پرده از روی قیمتیهایش کنار میزند و خرجِ بیدار شدن دلهای بیمرضِ جهانیان میکند!
گفتم بیمرض! میدانید چرا ؟ به جوابش کمی فکر کنیم، باز در اینباره خواهم نوشت!
☺️ بچه که بودم روزی در ایّام شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها از مدرسه برمیگشتم! درِ خانهای باز بود و روضه داشتند! بوی اسپندشان تمام خیابان را پر کرده بود!
ایستادم و کمی زغالها را باد زدم و با خودم گفتم: بیکار بود خدا، آدرس قبر مادرمان را از ما مخفی کرد؟
خب چه میشد مامان و بابا بجای اینکه همش ببرند ما را مشهد، یکبار هم میبردندمان زیارت مادرمان!
و در آن لحظه دلم بغل این مادر را تشنگی میکرد ....
※ شب مهمان داشتیم؛ بابا داشت با بابای خانواده آنها، صحبت میکرد!
آن بابا داشت از مشکلی حرف میزد که من زیاد سر درنمیآوردم، بابای من امّا سرش را پایین انداخته بود و فقط گوش میکرد، انگار داشت همه درد او را در خودش حل میکرد تا بار غمش را کمی سبک کند.
حرفهایش که تمام شد؛ بابا سرش را آورد بالا و مکثی کرد و گفت ؛ هیچ کار خدا بیحکمت نیست! باید بفهمیم مقصود خدا از این حادثه چه بوده است.
و من همانجا یخ کردم !
«هیچ کار خدا بیحکمت نیست»؟
این جمله بابا یعنی خدا بیکار نبود قبر حضرت مادر را از ما مخفی کرد! یعنی مقصودی داشته! یعنی تو باید این مقصود را بفهمی زودتر !
و از آنروز من بدنبال فهم این سوال تمام کتابهایی که اندازه قدّم بود را از کتابخانه کانون پرورش فکری امانت میگرفتم و میخواندم؛ اما هیچکدام جواب سوال من نبودند.
____________پ.ن
❤️دنیا چرخید و چرخید و چرخید....
و حالا جهان دارد میفهمد راز پنهان شدن زهرا سلاماللهعلیها را.و پنهان شدن پسر همچون مادر درپس غیبت کبری.
※ خدا راز مادر ما را مخفی نگه داشت، ومخفی در تاریخ تزریقش کرد و امروز در آستانه شکفتن تمدن نوین اسلامی در جهان، وقت پرده برداری از این حقیقت غیبی است!
همهی تاریخ دیگر کمکم برای همه کس روشن شده و جز به زانو زدن در برابر حق ختم نمیشود !
☺️ و من همین الآن، قبل از وقوع بزرگ تاریخی ظهور احساس همان کودکی را دارم که دارد اسپند روضهی مادر را باد میزند و با خود فکر میکند: «خدا بیکار نبود قبر مادرمان را مخفی کند» !
#امام_زمان
#حضرت_فاطمه
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🌻⃟🍂🌻⃟🍂🌻⃟🍂
✅#داستانک
▪️شخصی به محضر حضرت زهرا سلام الله علیها شرفیاب شد.
_حضرت آغاز به سلام کردند و پرسیدند:
چه شده که صبح زود به دیدن من آمدهای؟
🔸گفت:
خواهان «برکت» هستم.
(میخواهم زندگیام با زیارت شما و سلام بر شما برکت بگیرد)
🔸حضرت زهرا سلام الله علیها (کار او را تأیید کردند و) فرمودند:
🔹پدرم رسول خدا صلی الله علیه وآله به من خبر داده هرکس بر او و بر من، سه روز سلام بفرستد بهشت بر او واجب میشود.
⁉️پرسید:
این فضیلت، مخصوص دوران حیات شما و ایشان است؟
🔸حضرت پاسخ دادند:
بله و همچنین پس از فوت ما.
🔹... دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ فَبَدَأَتْنِي بِالسَّلَامِ ثُمَّ قَالَتْ مَا غَدَا بِكَ قُلْتُ طَلَبُ الْبَرَكَةِ قَالَتْ أَخْبَرَنِي أَبِي وَ هُوَ ذَا هُوَ أَنَّهُ مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ عَلَيَّ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ قُلْتُ لَهَا فِي حَيَاتِهِ وَ حَيَاتِكِ قَالَتْ نَعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنَا.
📚تهذیب الاحکام، ج ۶، ص۹.
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها و أُمِّها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ.
📚احکام_دین
#احکام
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#داستانک
♨️نعمتهای خداوند
🔹روزی حضرت «داود» در مناجاتش از خداوند خواست، همنشین او را در بهشت به وی معرفی کند. از جانب خداوند ندا رسید که: «فردا از دروازه شهر بیرون برو. اولین کسی که با او برخورد نمایی، همنشین تودر بهشت میباشد. »
روز بعد، حضرت داود به اتفاق پسرش «سلیمان» از شهر خارج شد. پیرمردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیرمرد که «می» نام داشت، کنار دروازه فریاد زد: «کیست که هیزم بخواهد؟ » یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید.
حضرت داود پیش او رفت و سلام کرد و گفت: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟ »
پیرمرد پاسخ داد: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید. »
🔹سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم بدست آورده بود،
مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نانها را جلوی مهمانانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای را که به دهان میبرد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد لله» میگفت.
وقتی ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی. مشتری را تو فرستادی که هیزمها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز تو به من دادی. در برابر این
همه نعمت من چه کرده ام؟ »
پیرمرد این حرفها را میزد و گریه میکرد.
داود نگاه معنی داری به پسرش کرد، یعنی همین است علت این که او با پیامبران محشور میشود.
📚سرای دیگر. صفحه ۴۴۶
#داستانک
#امام_زمان
#شکرگزاری
🔴#تشرف
🌠 نتیجه توسل به حضرت زهرا حواله به امام زمان "سلاماللهعلیهما"
📄 تمام اموالش را از دست داده بود و همهی امیدش به لطف امام زمان "سلاماللهعلیه" بود و به همین خاطر شش ماه در مسجد جمکران مقیم شد.
شبی در یکی از حجرات مسجد جمکران سخت مریض شده بود و احساس میکرد که دیگر قدرت بر حرکت ندارد..
نصفههای شب بود که از پنجره دید نور عجیبی ساطع است و این نور به قدری وسیع بود که تمام اطراف را روشن نموده و این نور همچنان شدت کرد تا آنکه ناگهان متوجه شد که کسی پشت در حجره ایستاده و آن نور از اوست!
هرطور بود برخاست و دید سیدی با عظمت و جلالت عجیبی وارد اتاق شد و سلام کرد و جواب داد و از اُبهت او نتوانست چیزی بگوید، ولی متوجه شد که او حضرت بقیةاللّه روحیفداه است!
آن حضرت فرمودند: چون متوسل به حضرت فاطمه زهراء "سلاماللهعلیها" شدهای، جدهام حضرت صدیقه کبری "سلاماللهعلیها" شفیعه شدهاند نزد رسول اکرم "صلیاللّهعلیهوآله" و آن حضرت به من حواله فرمودهاند که من حاجتت را بدهم!
سپس فرمود: هرچه زودتر حرکت کن و به وطنت برگرد که زن و بچهات منتظرت میباشند و به آنها سخت میگذرد و در آنجا کارت اصلاح شده است...!
📚 ملاقاتباامامزمانسلاماللّهعلیه،ملاقات٦٩،ص۱۹۸
📚 جناتالفردوس،فصلدوم،ص۹۲
#داستانک
#امام_زمان
#فاطمیه
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
*✿࿐ྀུ༅✿﷽ 🕋 ﷽✿
🟢#فضیلت_آیه_الکرسی
📕#داستان_واقعی و زیبا از یک دختر پاکدامن و خواندن فواید🌸 #آیةالکرسی 🌸
🌃 شبی دخترک مسلمان از نیویورک آمریکا از دانشگاه به سمت خانه می رفت که پس از مدتی متوجه شد مردی با ژاکت کلاه دار که سعی در پنهان نمودن چهره اش مینمود او را تعقیب می کند.
🔻 دختر بسیار وحشت زده بود
و شروع کرد به خواندن آیت الکرسی
و به الله سبحان و تعالی توکل کرد...
🔸الحمدالله بخیر گذشت و دختر به سلامت به خانه رسید.
ولی فردای آن شب در اخبار شنید که دیشب به دختری در همان محل و همان ساعت تجاوز شده و جسد دختر را در میان دو ساختمان پیدا نموده اند.
🔹پلیس از مردم خواست که اگر کسی شاهد بوده و یا چیزی دیده به اداره پلیس برود تا قاتل را شناسایی کنند.
🚨 دختر به اداره پلیس رفته و ماجرا را به پلیس گفته و از بین مردهایی که صف کشیده بودند از پشت آینه قاتل شناسایی کرد.
پلیس از قاتل می پرسد
که در آن شب یک دختر با حجاب را تعقیب میکردی چرا به او حمله نکردی؟
💥 قاتل گفت من ترسیدم چون دو مرد هیکل دار با او راه میرفتند.
♦️ این است عظمت 🍃توکل به خداوند❤️
الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🟣#داستانک
🔵#داستان_تشرفات
حجةالاسلام مرحوم سید محمد گلپایگانی فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانی رحمة الله علیهما فرمودند: پس از فوت پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف و ایشان در اتاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم بدنبال کارمان برویم، وضع طلبگی در گذشته و حال، همین است که به چشم می خورد!!! فرمود: پسر حرف نزن! هم اکنون حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تشریف می آورند.
آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب کل عالم، تشریف آوردند، پس از عرض سلام وجواب، حضرت، قبل از اینکه من حرفی بزنم فرمود: سید محمد، مقام پدرت این حجره محقر نیست، بلکه مقامش آنجاست. بر اثر اشاره دست حضرت نگاه کردم قصری باشکوه و ساختمانی با عظمت که «یدرک و لا یوصف» است، دیدم و خوشحال گردیدم. عرض کردم: "یابن رسول الله آیا وقت ظهور موفور السرور رسیده است تا دیدگان همه به جمال و حضور و ظهورت روشن شود؟"
فرمود: «لم تبق من العلامات الا المحتومات و ربما اوقعت فی مدة قلیلة فعلیکم بدعاء الفرج»
«از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع بپیوندند و برای فرج من دعا کنید.»
📚شیفتگان حضرت مهدی علیهالسلام ص١٨۴
#امام_زمان
#داستان_تشرف
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🟢#یادداشت
🛑: «خدا برای زمانهایی که میترسیم یک کُد در قرآن گذاشته» !
🔹میدونید اون کدها چیه؟!
🟣#موضوع_روز
: شناسایی پناهگاهها و آموختن نحوهی فرار به پناهگاههای خدا در لحظات بحرانی
✍️دو سه روزی بود که میدیدم همهی زورش را میزند تا بقول خودش این «هندسه لعنتی» را خوب یاد بگیرد تا نمرهی امتحان هندسهاش کارنامهاش را زشت نکند.
قبل از خواب آمد کنارم و گفت: مامان وحشت مرا گرفته! تمام تلاشم را کردهام ولی معلّم هندسه ما خیلی سختگیر است. حس میکنم قلبم آنقدر آشوب شده که دارد از دهنم میآید بیرون! نمیتوانم بخوابم و همین باعث شده ترس از خواب ماندن صبح هم به آشوبم اضافه شود.
• دستانم را باز کردم و سرش را به آغوش گرفتم.
گفتم : تو هنوز با این معلّم، امتحانِ آخر ترم ندادهای، دادهای ؟!
همیشه سختگیری یک معلّم در طول ترم، نشانهی امتحان سخت در پایان ترم نیست!
هدف او پرورش «روح سختکوشی» در شما بوده، و من یقین دارم از امتحان فردا، فقط یک خاطره شیرین برایت به جا میماند.
خدا هم عادتش همین است! سر کلاس دنیا به بندگانش خیلی سخت میگیرد تا ساخته شود روحشان! تا زیبا و سلامت و آماده شود جهانِ درونشان، اما «نود و نه درصد» رحمتش را گذاشته برای لحظهای که برگهی امتحان را از دست ما میگیرد و ما به برزخ متولد میشویم.
• گفت : اگر اینطور که شما گفتی نباشد و من نمره بدی بگیرم فردا چه؟
گفتم : چیزی فرق نمیکند، میکند؟ گفت : یعنی چی؟
گفتم : یعنی تو همان پسر مهربان و صاف و شوخ منی که برای همهی ما همانقدر شیرین و خواستنی خواهی بود که تا قبل از این بودی!
امّاااا برای خدا یک چیز خیلی مهم است!
تکانی خورد و با تعجب و انتظار به من زل زد.
ادامه دادم : خدا برایش مهم است که زمانهایی که یک نگرانی جان ما را احاطه میکند، آیا یاد گرفتهایم به سمت پناهگاههایی که برایمان خلق کرده فرار کنیم و در آن پناه بگیریم؟ و خودمان را از اضطراب و ترس نجات دهیم؟
ترس همانجا میآید که ما مشکل را بزرگتر از خدا میبینیم! و یادمان میرود که تنها قرار نیست سر جلسهی امتحان بنشینیم! او همه جا با ما هست، اگر بخواهیم ببینیم...
• گفت : دلم خیلی آشوب شده!
گفتم : من راهش را به تو یاد میدهم!
حرز 23 و دعای 33 (عاقبت بخیری) را پخش کردم و هردو باهم با صدای آقای معماری تکرار کردیم.
آرام شد!
گفتم قرآن آشوبی که محصول «ترس از آینده مبهم» است را «حمله از جلو»ی شیطان میداند. و برای این مواقع این کُد را برایمان گذاشته : « فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ »... به سوی خدا فرار کنید.
باید این فرار را یاد بگیری پسرم و بروی در پناهگاهت سریع قایم شوی که دستش به تو نرسد. آنوقت در کمترین زمان آرام میشوی و چشمانت آینده را درستتر و بدون توهمات اضطرابزا میبیند.
※ ظهر فردا خوشحال دم در ایستاده بود و برایم دست تکان میداد!
با حرکت سر، پرسیدم چه خبر ؟
گفت :حلّه مامان! «معلّم هندسهی ما هم «عادت خدا» را داشت و من نمیدانستم!».
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
┄┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄*
✅#معرفت_مهدوی
🔴 تا کجا امام زمانت را دوست داری ؟
✍..صدای کبوترها خانه را پر کرده بود.
امام نشسته بود روی تخت، داخل حیاط.
ناگهان لبخند آمد روی لبهای امام.
علّت را پرسیدند.
امام کاظم علیه السلام فرمود:
این دو کبوتر را میبینید؟
زن و شوهرند.
شوهر دارد برای زنش آواز میخواند:
❤️ «آرامشم!
❤️ عروس خانهام!
❤️ در این دنیا هیچکس را بیشتر از تو دوست ندارم،
❤️ مگر امام زمانم؛
❤️ همین آقایی که روی تخت نشسته!»
.
📚 برگرفته از بصائر الدرجات ج۱ص۳۴۲و ص۳۴۶.
🔹 این حکایت اگرچه در مورد امام رضا علیه السلام مشهور شده، اما بررسیها نشان میدهد در اصل مربوط به امام کاظم علیه السلام است.
🌕 اینکه انسان کسانی غیر از خودش را دوست داشته باشد خیلی زیباست. اما قانون خدا این است که نباید هیچ کس را بیشتر از نماینده او یعنی امام زمان علیه السلام دوست داشته باشیم.
_خیلی وقتها خدا ما را در این مورد امتحان میکند و ما را در یک دوراهی قرار میدهد. که خواستهی عزیزانمان با خواستهی امام زمانمان مخالف است تا معلوم شود آیا حاضریم اماممان را بر معشوقمان ترجیح دهیم؟!
🔵 راستی ما حاضریم عشق امام زمانمان را بر هر چیزی ترجیح دهیم ؟
#امام_زمان
#معرفت
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🛑#داستانک ۱
: «همه به من میگویند تو باید این مزرعه را رها کنی تا زندگیات خوب شود!»
🟣#موضوع_روز : شناخت و استفاده حداکثری از#لیله_الرغائب (شب آرزوها)
✍️ یک ازدواج ناموفق داشت، و محصولش دختر نوجوانی است که با او زندگی میکند.
در ازدواج دومش (که حالا با اختلاف و قهر روبرو شده، و عروس خانم بعد از یکسال خانه را ول کرده و رفته) دخترش هم با او زندگی میکند!
دختر نوجوانی که امروز در حصار تنهایی گیر کرده و روز به روز بر شدت دلمردگی و بیاعتمادی به پدرش اضافه میشود.
• روزی که برای انجام کاری با پدر و برادرش آمدند دفتر ما، تحت فشارِ خانوادهاش بود!
هم خانواده خودش که خانوادهای مذهبی بودند، و هم خانواده عروس خانم.
دخترش و اوضاع روحی او نیز، قوز بالای قوز شده بود.
• پدرش، بیمقدمه شروع کرد به صحبت کردن و گفت :
او با اینهمه تحصیلات، تمام زندگیاش را صرف مزرعهای کرده که در اطراف تهران خریده. همه فکر و ذکرش شده که از این زمین یک مجتمع عجیب و غریب توریستی و فضای سبز دربیاورد که در جهان مشابهش وجود ندارد!
همسرش او را رها کرده و رفته! میگوید او همیشه اعصاب ندارد! دخترش پدر میخواهد که او هیچ وقت نیست و ....
• منتظر ماندم ببینم خودش چه میگوید!
گفت : همه به من میگویند تو باید این مزرعه را رها کنی تا زندگیات خوب شود! تا همسرت برگردد، تا ...
من عاشقانه در آن مزرعه چرخ میزنم و به آن رسیدگی میکنم و برایش نقشههای کلان طراحی کردهام و دارم سخت کار میکنم و پولش را جور میکنم که به اهدافم برسم!
و واقعاً هم همه این کارها را به بهترین حالت ممکن انجام داده بود... ولی زندگیاش را باخته بود.
• حالش خراب بود؛ با حسرتی نگاهم کرد و گفت؛ شما هم فکر میکنی، که رها کردن این مزرعه و آرزوهایم، تنها راه حل برای رفع مشکلات و تنشهای زندگی ماست؟
• گفتم : اصلاً
با تعجبی باور نکردنی نگاهم کرد!؟.
....#ادامه_دارد......
#امام_زمان
#ماه_رجب
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
•••••✾•🌿🌺🌿•✾••••
🟢#داستانک
🛑آیا خواندن قرآن بدون فهمیدن معنی،فایده ای دارد؟!
🔹مرد کم سوادی قرآن میخواند ولی معنی آن را نمیفهمید.
_روزی پسرش از او پرسید:
چه فایدهای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
🔸پدر گفت:
پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پر کن و برایم بیاور.
🔹پسر گفت:
غیرممکن است که آب در سبد باقی بماند.
🔸پدر گفت: امتحان کن پسرم.
🔹پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند را گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید
ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
🔸پسر به پدرش گفت: هیچ فایدهای ندارد.
🔹پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
🔸پسر دوباره امتحان کرد ولب موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت:
غیرممکن است!
🔹پدر با لبخند به پسرش گفت:سبد قبلا چطور بود؟
🔸پسرک متوجه شد سبد که از باقیماندههای زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
🔹پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
✍دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهیها و کثیفیها پر میکند...
💚خواندن قرآن همچون دریا سینهات را پاک میکند، حتی اگر معنی آن را ندانی...
#امام_زمان
#درس_اخلاق
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
❣[عطرظهورقائـم۱۲]❣
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🛑#داستانک ۱ : «همه به من میگویند تو باید این مزرعه را رها کنی تا زندگیات خوب شود!»
🔸ادامه داستان قبلی
🔴#داستانک (۲ قسمت آخر)
_ادامه دادم : کشف ریشههای مشکلات شما، نیاز به چندین جلسه مشاوره دارد! و این کار واحد مشاوره است، نه من. امّا مطمئن باشید که :
❤️ « آنچه انسان را زمین میزند، آرزوهایش نیست!» بلکه #چینش غلط آرزوهایش هست!
شما میتوانید از آن مزرعه به تمام رویاهایتان هم برسید؛ و در عین حال بهترین همسر و پدر برای خانم و دخترتان هم باشید. به شرطی که بیاموزید «رغبت»هایتان را مهندسی کنید. یعنی به میزان اولویتی که در فطرتِ ما تعریف مشخصی برای آن وجود دارد؛ آنها را بچینید و برایشان تلاش کنید.
_گفت : شما اولین کسی هستید که مرا در تنگنای انتخاب بین همسرم و آرزوهایم قرار ندادید و از این بابت بی نهایت شادم. چکار کنم تا بتوانم موفق شوم.
• گفتم :
- اولین قدم، «شناخت هندسهی اولویتها»ست،
- بعد «چینش آرزوها بر اساس همان هندسه».
- و سپس «چینش سبک زندگی» بر اساس لیست اولویتهای مهندسی شده.
_گفت : بسم الله ، من آمادهام.
• گفتم از امروز انگار که اصلاً هیچ مشکلی ندارید! به چیزی فکر نکنید و تمرکزتان را بگذارید روی کارگاه «مهندسی آرزوها» و حتماً نکات مهمش را بصورت یک نقشه ذهنی برای خودتان استخراج کنید. تمام که شد، خبرم کنید تا باهم مرحله بعد را شروع کنیم...
• دقیقاً همینکار را کرد... خیلی مرتب و دقیق و تمیز
_مهندسی آرزوها که تمام شد، کارگاه بعدی را شروع کردیم و یکی یکی داریم جلو میرویم.
هر چه جلوتر میرویم نگاهش به آرزوهایش تمیزتر و دقیقتر میشود و جایگاه و اولویت آرزویش و حتی جهتگیری آرزویش دارد برایش مشخص میشود.
• هنوز مانده تا این چینش دقیق و کامل شود و قدرت تغییر سبک زندگیاش را پیدا کند و ایشان موفق شود به بازگرداندن عروس خانم ... امّا با پشتکاری که دارد؛ احتمال موفقیتش زیاد است.
_امروز با خودم گفتم: زنگ بزنم دعوتش کنم برای مراسم احیاء لیله الرغائب (شب رغبتها) موضوع صحبت استاد در احیاء فردا شب، «رسیدن به بالاترین و مهندسیترین چینش آرزو در آخرالزمان» است. که برای او این موضوع شرابی بینظیر است ...
#امام_زمان
#ماه_رجب
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🟣#داستانک
❤️ قصههای زندگانی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رو به من کرد و فرمود : ای زراره! مهدی کسی است که گروهی دربارهی به دنیا آمدنش تردید روا میدارند، برخی خواهند گفت که پدرش از دنیا رفته و جانشینی برای خود به جا نگذاشته است و گروهی بر این باور خواهند بود که او به هنگام درگذشت پدرش در شکم مادر خود بوده است و افرادی نیز خواهند گفت مهدی دو سال پیش از رحلت پدر خویش به دنیا آمده است.
باید دانست که منظور خداوند حکیم از فرمان دادن به غایب شدن حضرت مهدی پس از ولادتش، این است که بدین گونه، شیعیان را بیازماید و پیروان راستین، ثابت قدم، خالص، برجسته و ممتاز او باز شناخته شوند.
آنگاه من از امام ششم پرسیدم: اگر من تا آن روزگار بودم، بهتر است چه کاری انجام دهم؟
امام صادق علیه السلام پاسخ داد: این دعا را بخوان «اللهم عرفنی نفسک فانک إن لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک...»
(بار خدایا! خودت را به من بشناسان که اگر خویشتن را به من نشناسانی، نمیتوانم پیامآورت را بازشناسم. پروردگارا! پیامبرت را به من بشناسان که اگر او را به من نشناسانی، توانایی شناخت حجت تو را نخواهم داشت.
کردگارا! حجت خود را به من بشناسان. زیرا اگر حجت خویش را به من نشناسانی، دین خود را از دست خواهم داد وگمراه خواهم شد.»
📕برگی از کتاب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)، صفحه76و 77 و 78
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
┄┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄*
🛑#یادداشت
: میتوانی آنقدر مهربان باشی که اجازه دهند مادر یا پدر میلیوینها و میلیاردها آدم باشی!
🔷#موضوع_روز : تأثیر افزایش رزق مادی و معنوی با تنظیم سبک زندگی بر اساس قوانین الهی.
✍️ دو سه ساعت پیش، ایستاده بودم بالای قبری که خالی بود و داشتند برای تشرّف مادری آمادهاش میکردند.
• و من به این فکر میکردم که این مادری که الآن دارند مشرّف میشوند به خانهی ابدیشان، فقط مادر آقای اسکندری نیستند و نبودند!
مادر همهی مایی هستند که روزی سرِ سفرهی معارفی که مؤسسه منتظران منجی علیهالسلام پهن کرد نشستیم و فهمیدیم که هستیم، از کجا آمدیم، به کجا میرویم، چگونه باید برویم و ....
گفتم: آدم میتواند آنقدر مهربان باشد که اجازه دهند مادر یا پدر میلیوینها و میلیاردها آدم دیگر باشد!
• نگاه کردم به پیکر نحیف این مادر که شعفِ وجودش برای این انتقالِ باشکوه قابل ادراک بود، گفتم : شما به گردنِ ما حقّ زیادی دارید؛ مادر. شما مادرِ ما هم هستید...
_پسری تربیت کردید که روزی از همهی جایگاه شغلی و رفاه اجتماعی و .... خود گذشت و کنار استاد ایستاد و از یک اتاق کوچک خیمهی این مؤسسه را به پا کردند، تا مفاهیمی به بار بنشیند و برای انتقال گسترده در سالهای پیشِرو آماده شود که به جرأت میتوان گفت. کم نظیر بوده است.
________پ.ن
بله تو راهی که گام برداشتین،بدانید گام بزرگیست که درراه تبیین دین و تبلیغ اسلام و ومعرفی امام زمانت هستید.پس ثواب تمام قدمهات برای والدین هم نوشته میشود.
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🟢#داستان_واقعی
♨️داستان بت پرست هندی...
🔹جهانگردی در سفرنامه اش نوشته است: «وقتی به «هند» رسیدم، پس از مدتی، برای خریدن گوشت به یک قصابی رفتم.
قصاب چند مشتری داشت. هرگاه میخواست گوشت را وزن کند، از تاقچه بالای ترازو، دستمالی را بر میداشت و باز میکرد و درون آن را مینگریست و سپس گوشت را وزن میکرد. »
وقتی نوبت به من رسید، از او پرسیدم: «آن چیست که هر بار قبل از وزن کردن، به آن مینگری؟ »
قصاب گفت: «من بت پرستم و بت من درون دستمال قرار دارد! هنگام کشیدن گوشت به آن مینگرم تا متوجه شوم خدایم حاضر است و کم فروشی نکنم. »
⁉️آیا ما مسلمانها از آن پت پرست کمتر هستیم؟ خداوند در قرآن میفرماید: «خدا با شماست هرجا که باشید. » [۱] و نیز
می فرماید: «خداوند از رگ گردن به شما نزدیک تر است. » [۱]
📌یک مسلمان باید اعتقاد داشته باشد که خدای او و خداوند همه عالمیان، همیشه حاضر و ناظر است و اعمال و رفتار و پندار او را میبیند. اگر مسلمان به این موضوع ایمان داشته باشد، هرگز خیانت، دزدی، کم فروشی، احتکار، رباخواری و جنایت نمی کند.
_____________پ.ن
[۱]: سوره حدید آیه ۴
[۲]: سورة ق آیه ۱۹
📚 بهشت جاودان - صفحه ۷۹
#امام_زمان
#داستانک
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9