به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست
تو و خلاف مروت خدا نگه دارد
به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست
بسا گدا به شهان نرد عشق باختهاند
به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست
به دیگری نگذاریم ، مردهایم مگر
نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست
تویی که عزت ما میبری به کم محلی
و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست
به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم
کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست
هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد
کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست
وحشی بافقی
✨@avayeqoqnus✨
●~♤~●
آن که بی سخن ادراک کند
با وی چه حاجتِ سخن است؛
آخر آسمانها و زمین همه سخن است
پیشِ آن کس که ادراک می کند...
🔸 برگرفته از "فیه مافیهِ" مولوی
#مولوی
#مولانا
#فيه_مافيه
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حس هایی هستند که نام ندارند!
نگران نیستی، اما آرام هم نیستی!
غریب نیستی، اما اهل اینجا هم نیستی!
نه دلت میخواهد بمانی،
نه آرزوی رفتن داری!
دلت میخواهد جایی که هستی نباشی
اما جای دیگری هم نباشی!
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر ڪجا هستم، باشم
آسمان مال من است؛
پنجرہ، فڪر، هوا، عشق❤️
زمین مال من است،
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید،
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت...
صبح زیباتون بخیر 🌞🌹
#سهراب_سپهری
✨@avayeqoqnus✨
خدای مهربانم ...
امروز،
امیدمان تویی
ما را از لطف و رحمت خود
بی نصیب نگذار
و از درگاهت ناامید برنگردان
آمیـن یا رب العالمین 🙏🌺
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
📜 شاگرد خیاط و کوزه عسل
حَجی در کودکی شاگرد خیاطی بود.
روزی استادش کاسه عسل به دکان برد،
خواست که به کاری رود.
حجی را گفت: درین کاسه زهر است،
نخوردی که هلاک شوی.
گفت: من با آن چه کار دارم؟!
چون استاد برفت، حجی وصله جامه به
صراف داد و تکه نانی گرفت و با آن تمام
عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت:
مرا مَزَن تا راست بگویم. حالی که غافل
شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم که
بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو
بیایی من مرده باشم. آن زهر که در کاسه
بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام، باقی تو
دانی! 😅
#حکایت
#حکایت_طنز
✨@avayeqoqnus✨
تعاریف زیادی از عشق وجود داره
ولی ؛ واقعیترینش اینه که :
"اگه دوست داشته باشم برات
صبوری میکنم"
پذیرا میشوم مهر تو را از جان
هم اکنون باز میگویم میان انجمن با تو
وفادارِ تو خواهم بود، در هر لحظه،
در هر جا، برای زیستن با تو
تو هم با من چنان با مهر پیمان کن
که من با تو! 💞
#عاشقانه
✨@avayeqoqnus✨
.
به کدام کیش و آیین
به کدام مذهب و دین 🤍
ببری قرارِ دل را
به سراغ دل نیایی 🌹
#ادیب_نیشابوری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
آن ها که چیزی نیاموخته اند
چیزی برای فراموش کردن ندارند...
📙 ضدخاطرات
✍ آندره مارلو
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
فقط صائب میتونه با تیغ و شمشیرم دلبری کنه اونجا که میگه 😉😍
هزار جانِ مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد! ❤️
#صائب_تبریزی
✨ @avayeqoqnus ✨
چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دلِ زارِ توست
بی خبر از مصلحت کار توست
بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیشِ دلِ خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بی خبر از خویش چرایی چرا؟
صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دامِ رهِ او شده است
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
رهی معیری
✨@avayeqoqnus✨
🌸 پيش از آنكه مرگ بر در بكوبد،
هر چه داري تقسيم كن!
🌼 آيا ميتواني ترانهاي زيبا بخواني؟
بخوان و آن را تقسيم كن.
🌸 آيا ميتواني تصويري را نقاشي كني؟
نقاشي كن و آن را تقسيم كن.
🌼 هر چه در كف داري…
و هرگز كسي را نديده ام كه چيزي براي
تقسيم كردن نداشته باشد.
#اوشو
✨@avayeqoqnus✨
آرامش یک احساس است.
شما نمیتوانید به زور این احساس
را ایجاد کنید.
کافی است منفی بافیها
و موانع را کنار بگذارید
تا با پای خودش به سراغتان بیاید
و خود به خود احساس آرامش کنید.
شبتون سرشار از آرامش 🌙🪴
✨@avayeqoqnus✨
آغاز، به هر شکلی که باشد
امید بخش و زیباست...
میتواند طلوع صبح باشد
میتواند آغاز یک فصل
و یا آغاز یکسال جدید باشد...
آغاز، نوید میدهد که سختترین ها،
تلخترین ها و تاریکترین ها
هم تمام می شود،
و همه چیز دوباره از نو شروع میشود ...
صبحتون بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌹
✨@avayeqoqnus✨
خدایا؛
ما را بیشتر از طاقتمان امتحان نکن...
آمین 🙏🌸
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
افروختن و سوختن و جامه دریدن
پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت 🥀
#طالب_آملی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📜 پند روباه به بز
روباهی از بخت بدش به درون چاهی افتاد و
هرچه تلاش کرد نتوانست از آن بیرون آید.
کمی بعد، بزی از آنجا می گذشت و چون روباه را در چاه دید، پرسید که چه می کند؟
روباه گفت: مگر نشنیده ای که خشکسالی بزرگی در راه است؟ از این رو به این چاه آمده ام تا آب کافی در دسترسم باشد.
تو چرا به من ملحق نمی شوی!؟
بز اندرز روباه را پذیرفت و به درون چاه رفت.
اما روباه به آنی بر پشت بز پرید و پای بر شاخ های طویلش نهاد و از چاه بیرون جست.
آنگاه رو به بز کرد و گفت: خداحافظ دوست من! اما این را به خاطر بسپار:
هیچگاه اندرز کسی که به گرفتاری و مصیبت دچار است را نپذیر!
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨