eitaa logo
آوای ققنوس
8.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
540 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
دست انداز زیاده اما بن بست نیست... خدایا شکرت 🙏🌼@avayeqoqnus
مجالِ عشق به قدر دمی و بازدمی‌ست به غیر عشق از این فرصت اِغتِنام مکن 💜 ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 مکالمه یک طرفه! امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگیت افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی.... یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری... باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی... دوست و دوستدارت: خدا 🥺❤️ @avayeqoqnus
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. آن جا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای. چرا؟ دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا می نشستیم و نفری یک استکان چای می خوردیم؟ عجله، همیشه عجله... کدام گوری می خواستم بروم؟ من به بهانه رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام... 🔸 از کتاب "روزگار سپری شده مردم سالخورده" نوشته محمود دولت آبادی @avayeqoqnus
قلبم از اعتنای کَمَت سکته می کند حتی غزل به یادِ غَمَت سکته می‌ کند یکباره، بارِ هر دو جهان را به من نده ابلیس از این همه کَرَمت سکته می‌کند @avayeqoqnus
. شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها رابستم باد با شاخه در آویخته بود من در این خانه تنها تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم که کسی آنجا بیرون در باغ در پس پنجره ام می گرید صبحگاهان شبنم می چکید از گل سیب 🥀 @avayeqoqnus
📜 عارفی می‌گوید: روزی دزدان قافله ما را غارت کردند، پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند. یکی از آن‌ها را دیدم که چیزی نمی‌خورد، به او گفتم که چرا با آن‌ها در غذا خوردن شریک نمی‌شوی؟ گفت :من امروز روزه ام! گفتم : دزدی و روزه گرفتن؟ عجب است! گفت: ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود وا گذاشته ام، شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم. آن عارف می‌گویدکه سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می‌کند و آثار توبه از وی مشاهده کردم؛ رو به من کرد وگفت: دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد... 🔻 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
با دستهای خالی به دنیا آمده.ایم با دستهای خالی هم از دنیا خواهیم رفت پس، نگران چیزهایی که آرامش را از تو می گیرند نباش... نگرانی، مشکل فردای تو را از بین نخواهد برد، اما آرامشِ امروزت را قطعا از تو خواهد گرفت... ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩاﻳﺖ ﻧﺒﺎﺵ... ﺧﺪاﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ و اﻣﺮﻭﺯﺕ، ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ... بسپر به خودش رفیق... 🌺 شبتون خوش 🌙🪴 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح، بی‌شک شمه‌ای از طرح لبخند خداست آفتابش گوشه‌ی رخسار دلبند خداست صبح بخیر و نیکی رفقا 🌞🌸 لبخند خداوند روزی امروزتون 🪴 ✨@avayeqoqnus
گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد و نـــــــــــه خنــــــــده نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد و نـــــــه سکــــــــوت آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی خدایــــــا تنهـــــا تــــو را دارم تنهـــــــایم نگـــــــذار... 🙏🌼 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📕 کاسه یخ ننه نخودی ننه‌ نخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچ وقت بچه‌دار نشده بود. بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم و اولین چیزی هم که دلم میخواست بخرم یک یخچال برای "ننه‌ نخودی" بود. می‌گفتند در جوانی شاداب و سرحال بود و برای بقیه نخود می‌ریخت و فال می‌گرفت. پیر که شد، دیگر نخود برای کسی نریخت ؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش. زمستان و تابستان آب‌یخ می‌خورد، ولی یخچال نداشت. ننه شبها می‌آمد درِ خانه‌ی ما و یک قالب بزرگ یخ می‌گرفت. توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه‌ی ننه‌ نخودی" بود. ننه با خانه‌ی ما ندار بود. درِ خانه اگر باز بود بدون در زدن می‌آمد تو ، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم می‌آوردیم برای او. با بابا رفیق بود! برایش شال‌گردن و جوراب پشمی می‌بافت و در حین صحبت با پدر توی هر جمله‌اش یک "پسرم" می‌گفت. یک شب تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم ؛ ننه ، پرده را کنار زد و وارد حیاط شد. بچه‌ی فامیل که از دیدن یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود ، جیغ زد و گریه کرد. ننه بهش آبنبات داد. ولی نگرفت و بیشتر جیغ زد. بچه‌ را آرام کردیم و کاسه‌ی ننه نخودی را از جا‌یخی برایش آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را توی زنبیل ننه انداخت، آرام بهش گفت: "ننه! از این به‌ بعد در بزن!" ننه، مکث کرد و به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بی‌حرف رفت... بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد. کاسه‌ی ننه‌ نخودی مدتها توی جایخی یخچالمان ماند و روی یخ‌اش، یک لایه برفک نشسته بود.. یک شب، کاسه را برداشتم و با بابا رفتیم درِ خانه‌ی ننه. در را باز کرد. به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمی‌خورم، پسرم!" قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود. او توی خانه‌ی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر". یک درِ آهنی، یک در نزدن و حرف پدر، ننه را برد به دنیای تنهایی خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده! ننه‌ نخودی یک روز داغ تابستان از دنیا رفت... توی تشییع‌ جنازه‌اش کاسه‌ی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادر مرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. یک حرف، یک نگاه، یک عکس العمل چقدر آثار تلخی به همراه دارد.... کاسه یخ؛ انگار بهانه ی عشق و مهربانی بود... خدا میدونه کاسه یخ هر کدوم از ما کِی، کجا و در یخچال دل چه کسانی هزار بار برفک گرفت و شکست و خورد شد و دیده نشد... حواسمان به یکدیگر باشد. در پیچ و خم این روزگار، هوای دل همدیگر را داشته باشیم و محبت و مهربانی را به بوته فراموشی نسپاریم. 🌸 نگذاریم گل محبت، پشت درِ نامهربانی پژمرده شود... 🌿 @avayeqoqnus
از همه کس گذر کنم از تو گذر نمی شود 🌸 مشکل تو وفای من مشکل من جفای تو @avayeqoqnus✨ -
🌿🍃🌺🍃🌿 ☆● قدر اونایی که به خاطرتون صبر میکنن رو بدونید؛ ☆● اونایی که برای دیدنتون؛ برای حرف زدن باهاتون برای داشتنتون تلاش می‌کنن... ☆● باور کنید خیلی کم پیش میاد کسی شما رو با همه‌ی نقص‌هاتون دوست داشته باشه... ☆● کم پیش میاد کسی نبودن شما رو به بودن یکی دیگه ترجیح بده! ☆● کم پیش میاد کسی اونقدر دوستت داشته باشه که همیشه نگرانِ شما باشه و شما رو با بهتر از شما عوض نکنه‌... ☆● اگه از این آدما اطرافتون دارید قدرشو بدونید... @avayeqoqnus
🌸 خنده از لطفت حکایت می‌کند 🍀 ناله از قهرت شکایت می‌کند 🌸 این دو پیغام مخالف در جهان 🍀 از یکی دلبر روایت می‌کند @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴 ساکنان قلبت را به دقت انتخاب کن زیرا هیچ کس به غیر از تو بهای سکونت‌شان را نخواهد پرداخت… @avayeqoqnus
. ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما 🥀 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 فقر بهتر است یا عطر؟ یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد... ولی عطر آدم را بیهوش و مدهوش می کند. "عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود! فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود: "عطر حس هایي را در آدم بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است"...! 👌 🔸 از کتاب رویای تبت نوشته فریبا وفی @avayeqoqnus
🍁 نیکی و بدی که در نهاد بشر است 🍂 شادی و غمی که در قضا و قدر است 🍁 با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل 🍂 چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است   @avayeqoqnus
تا ديده‌ی دل جانب او دوخته‌ام از خلقِ جهان ديده فرو دوخته‌ام زين باده کشان اُميدِ احسانم نيست چشمی چو پياله بر سبو دوخته‌ام @avayeqoqnus