eitaa logo
آوای ققنوس
8.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
595 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 فقر بهتر است یا عطر؟ یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد... ولی عطر آدم را بیهوش و مدهوش می کند. "عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود! فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود: "عطر حس هایي را در آدم بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است"...! 👌 🔸 از کتاب رویای تبت نوشته فریبا وفی @avayeqoqnus
🍁 نیکی و بدی که در نهاد بشر است 🍂 شادی و غمی که در قضا و قدر است 🍁 با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل 🍂 چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است   @avayeqoqnus
تا ديده‌ی دل جانب او دوخته‌ام از خلقِ جهان ديده فرو دوخته‌ام زين باده کشان اُميدِ احسانم نيست چشمی چو پياله بر سبو دوخته‌ام @avayeqoqnus
اونجا که میگه: شهر از صدا پر است ولی از سخن تهی... 🥀@avayeqoqnus
خلق را گرچه وفا نیست و لیکن گل من نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت عجیبی ست رفتار ما آدم‌ها را خدا می‌بیند ولی فاش نمی‌کند؛ مردم نمی‌بینند ولی فریاد می‌زنند... شبتون خوش رفقا 🌙🌸 ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام من به پیچکی که صبح دست سبز او به سوی آسمان بی کران دراز می‌شود سلام من به آن پرنده سپید و شادمان که در سپیده با نسیم ترانه ساز می‌شود صبحتون بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌹 ✨@avayeqoqnus
🌿 الهی؛ مخلصان به محبت تو می‌نازند ✨ و عاشقان به سوی تو می‌تازند، 🌿 کار ایشان تو بساز که دیگران نسازند، ✨ ایشان را تو نَواز که دیگران ننوازند... 🌿 آمین 🙏🌸 @avayeqoqnus
در سینه‌ی هر که ذره‌ای دل باشد بی‌مهر تو زندگیش مشکل باشد با زلف چو زنجیر گره بر گرهت دیوانه کسی بود که عاقل باشد @avayeqoqnus
. 📚 عینک سیاه در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حُسن را داشت که مسیر خلوت بود. اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیم‌رخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد. به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد: چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده… چقدر عینک آفتابی بهش میاد… یعنی داره به چی فکر می‌کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می‌کنه… آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)… می‌دونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار میذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می‌خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می‌برن؛ میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی… چقدر خوشبخته! یعنی خودش می‌دونه؟ می‌دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟ دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می‌شد… ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. پسر با گام‌های نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار… لوله‌های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند… از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد… @avayeqoqnus