.
تو بدون من مرا کم داری
من ولی بی تو جهانم خالیست ❤️
#بیو
✨@avayeqoqnus ✨
.
آری، او با یک نفس
تمام آسمان را در سینهٔ خود
حبس کرده ست! 💚
#بیژن_الهی
✨ @avayeqoqnus ✨
🍁 برخیز که
✨ صبحی دیگر از پاییز است
🍁 این منظرہ
✨ پر شرار و شورانگیز است
🍁 نقاش کشیدہ
✨ نقشی از مهر و سپهر
🍁 این تابلو از
✨ عشق و هنر لبریز است
صبح شنبه تون پر از حرکت و برکت
و سلامت باشه رفقا 🌞🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
.
به خدا که وصل شوی،
آرامش وجودت را فرا میگيرد.
نه به راحتی میرنجی،
و نه به آسانی میرنجانی.
آرامش، سهم دلهايیست
که نگاهشان به نگاه خداست... 💜
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
📜 حکایت مبارزه خرگوش پیر با فیلها
آورده اند که :
در زمانهای قدیم، در جنگلی، چشمه ای بود که آب خنک و زلالی داشت. عده ای خرگوش در اطراف آن چشمه زندگی می کردند.
آنها هر وقت تشنه می شدند، کنار چشمه می رفتند و از آب آن می نوشیدند.
خرگوشها زندگی خوب و آرامی داشتند، تا اینکه روزی، گروهی فیل به آن جنگل آمدند.
آن فیلها هر روز برای خوردن آب به آن چشمه می آمدند و از آب آن می خوردند.
خرگوشها از آمدن فیلها به آن منطقه خیلی ناراحت بودند. چون دیگر نمیتوانستند با آسایش خاطر به چشمه بروند و آب بخورند.
هر بار که به سوی چشمه میرفتند، چند تا از فیلها را در اطراف آن میدیدند، لذا میترسیدند به چشمه نزدیک شوند.
از آن گذشته، فیلها آب چشمه را همیشه گل آلود و کثیف می کردند.
خرگوشها نشستند و اندیشیدند و درباره راه چاره با هم گفتگو کردند.
در میان خرگوشها، یک خرگوش پیر و باهوش زندگی می کرد که به زیرکی و باهوشی در بین خرگوشها مشهور بود.
او گفت: "من چاره کار را پیدا کرده ام. به زودی کاری میکنم که فیلها دیگر به چشمه نزدیک نشوند."
خرگوشها با تعجب پرسیدند: "چگونه؟ چه کاری از تو خرگوش ضعیف ساخته است؟ مگر تو میتوانی با آن فیلهای قدرتمند بجنگی و آنها را از اطراف چشمه دور کنی؟"
خرگوش پیر گفت: "من نقشه ای دارم. به زودی از نقشه ام آگاه خواهید شد. من امشب بر سر کوه خواهم رفت و با فیلها صحبت خواهم کرد. امیدوارم نقشه ام بگیرد و فیلها حرفم را باور کنند و از اینجا بروند."
خرگوشها که از هوش و درایت خرگوش پیر با خبر بودند، می دانستند او بیهوده حرف نمی زند، حتما ً فکر بکری کرده است و به زودی آنها را از بدبختی نجات خواهد داد...
🔻 برگرفته از کتاب کلیله و دمنه
ادامه دارد...
✨@avayeqoqnus✨
🔸 آنان که محیطِ فضل و آداب شدند
🔹 در جمعِ کمال شمعِ اصحاب شدند
🔸 رَه زین شب تاریک نبردند بُرون
🔹 گفتند فِسانهای و در خواب شدند
#خیام
✨@avayeqoqnus✨
کاش نامه ای بودم، حتی یک بار با خوب ترین اخبار...
کاش بالشی بودم ، نرم، برای لحظه ھای سنگین خستگی ھایت...
کاش ای کاش که اشاره ای داشتی، امری داشتی، نیازی داشتی، رویای دور و درازی داشتی...
آه که این قناعت تو ، این قناعت تو دل مرا عجب می شکند...
📚 چهل نامهی کوتاه به همسرم
✍ نادر ابراهیمی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
🥀🍂🍂🥀
چه جان سختم که بعد از رفتن ِتو باز جان دارم
ولی از تو چه پنهان، روح و جسمی ناتوان دارم
کسی از ظاهر ِیک کوه حالش را نمیفهمد
به ظاهر ساکتم، در سینهام آتش فشان دارم
پس از تو باختم خورشید ِخوش رنگ ِ زمینم را
پس از تو نفرت دیرینهای از آسمان دارم
پر از دلشوره بودم در کلاس گرم آغوشت
و باور کرده بودم پای عشقت امتحان دارم
چه حس ِنادری، با فتح الماس ِحضور تو
تمام لحظهها احساس میکردم "جهاندار"م
اگرچه لحظه های خوب، عمر کمتری دارند
ولی نام عزیزت را همیشه بر زبان دارم
نفس های تو را آن روزها در شیشه پر کردم
"هوا"ی روزهای بودنت را همچنان دارم....
#امید_صباغ_نو
✨@avayeqoqnus✨
عشق لحظه کشف دارد.
نمیشود فراموشش کرد.
حتی اگر آن عشق تمام شده باشد،
از یادآوری لحظه کشفش
مثل زخم تازه خون میآید. ❣
🖇 از رمان "تماما مخصوص"
✍ عباس معروفی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
خبرت هست که از خویش،
خبر نیست مرا؟!
گذری کن که ز غم،
راهِ گُذر نیست مرا
#امیرخسرو_دهلوی
✨@avayeqoqnus✨
آوای ققنوس
📜 حکایت مبارزه خرگوش پیر با فیلها آورده اند که : در زمانهای قدیم، در جنگلی، چشمه ای بود که آب خنک
.
📜 حکایت مبارزه خرگوش پیر با فیلها
شب شد. آن شب، شب چهاردهم ماه بود و قرص ماه، کامل در آسمان میدرخشید.
خرگوش با هوش بالای کوه رفت و با صدای بلند فریاد زد.
فیلها صدای خرگوش را شنیدند و گوش سپردند تا ببینند چه می گوید.
خرگوش پیر فریاد زد: ” ای فیلها بشنوید و آگاه باشید که من فرستاده ماه هستم و از سوی او با شما سخن می گویم. ماه دستور داده است هیچ فیلی حق نزدیک شدن به چشمه را ندارد. چراکه چشمه از آن خرگوشهاست. ماه با ما خرگوشهاست، من فرستاده او هستم و پیغام او را به شما می رسانم. چشمه مال ماه و مال خرگوشهاست.
پس بعد از این، از اطراف چشمه ما دور شوید. ای فیلها بشنوید و آگاه باشید که اگر به چشمه نزدیک شوید، ماه شما را کور خواهد کرد. برای آنکه حرف مرا باور کنید و خیال نکنید که بیهوده سخن می گویم، امشب برای خوردن آب، کنار چشمه بروید و درون چشمه را نگاه کنید تا متوجه خشم ماه شوید. “
سپس خرگوش سردسته فیلها را مورد خطاب قرار داد و گفت: ” آنچه میگویم به نفع شماست. بهتر است هرچه زودتر گروهت را جمع کنی و از اینجا بروی. اگر با گروهت از اینجا نروی، هرچه دیدید از چشم خود دیدید. آن وقت از ما گله نکنید که چرا شما را آگاه نکرده ایم. “
خرگوش پیر و با هوش، وقتی حرفهایش تمام شد، از کوه پایین آمد و نزد دوستانش رفت. به آنها گفت: ” حالا باید بنشینیم و نتیجه کار را ببینیم. دعا کنید که فیلها حرف مرا باور کنند. ”
فیلها همیشه روزها برای خوردن آب، به کنار چشمه می رفتند و تا آن زمان هیچ فیلی برای خوردن آب، شب کنار چشمه نرفته بود.
نه تنها فیلها، بلکه خرگوشها نیز شبها برای خوردن آب کنار چشمه نمی رفتند. فیلها کمی درباره حرفهای خرگوش فکر کردند.
یکی از فیلها گفت: ” این خرگوش پیر و احمق، عجب مزخرفاتی می گوید. ” فیلی دیگر گفت: ” نه. از کجا معلوم است که راست نگفته باشد ؟ ”
شاه فیلها گفت: ” آری، ممکن است واقعا ًماه چنین حرفی را زده باشد. بد نیست برای آزمایش، امشب کنار چشمه برویم و ببینیم حرف خرگوش راست است یا دروغ. “
فیلها به راه افتادند و به سوی چشمه رفتند. شاه فیلها گفت: ” برای آزمایش، من خود به چشمه می روم. شما همینجا بایستید. من خبر خواهم آورد که حرفهای خرگوش راست است یا دروغ. “
شاه فیلها رفت و به چشمه نزدیک شد. ناگهان نگاهش به درون آب چشمه افتاد و با تعجب دید که ماه واقعا در آب چشمه است.
فیل نمی دانست که آن ماه توی آب، تصویر ماه آسمان است که بر آب افتاده است. شاه فیلها با خودش گفت: "تا اینجا که حرف خرگوش راست بود. حالا باید به چشمه نزدیک بشوم و از آب آن بخورم تا ببینم باقی حرفهایش هم راست است یا نه."
شاه فیلها به چشمه نزدیک شد و خرطومش را در آب فرو برد. وقتی خرطوم فیل در آب فرو رفت، آب موج برداشت و تصویر ماه در آب لرزید و کج و معوج شد. فیل فکر کرد که ماه خشمگین شده و تنش از خشم به لرزه درآمده است.
با خودش گفت: ” خرگوش راست می گفت. بهتر است از اینجا بروم، وگرنه ممکن است ماه مرا کور کند. الان هم چشمهایم کمی ضعیف است و ماه را لرزان و تیره می بینم. “
فیل بیچاره نمی دانست که خرطومش بر آب موج انداخته و تصویر ماه را به لرزه درآورده است. او نمی دانست که پا در آب گذاشته و آب را گل آلود کرده است و تصویر ماه به این دلیل تیره و تار دیده می شود.
شاه فیلها نزد یارانش برگشت و گفت: "دوستان، حرف خرگوش راست بود. بهتر است همین امشب از اینجا برویم و در پی یافتن چشمه ای دیگر باشیم."
🔻 برگرفته از کتاب کلیله و دمنه
✨@avayeqoqnus✨
.
نقل است كه شيخ بايزيد در پس امام جماعتي؛ نماز خواند.
پس از نماز امام جماعت پرسيد: ياشيخ! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي؛ از كجا مي خوري؟
بايزيد گفت: صبر كن تا اين نماز را دوباره به قضا بخوانم.
گفت: چرا ؟
گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند روا نبود.
🔸 برگرفته از تذكرة الاوليای عطار نیشابوری
#حکمت
#عطار
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خدايا
هر شب نوری
از وجود نورانيت
بر قلوب تاريک و گرفته ما بتابان
و با حرارت عشق و معرفت خويش
قلبهای خسته و يخ زده ما را
گرمی ببخش
و قلوب ما را اِحیا بفرما
آمین 🙏🌱
شبتون خوش رفقا 🌙
در پناه معبود بی همتا باشید 🌸
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
🌷صبح ها
🌷لباس آرامش به تن کن
🌷دستهایت را باز کن
🌷چشمهایت راببند،
🌷و رو به آسمان،
🌷صد بغل حسِ ناب زنده بودن را،
🌷 نفس بکش ...
صبحتون سرشار از حس قشنگ زندگی 🌞🪴
✨@avayeqoqnus✨
خدا اگه بخواد
هیچ کس جلو دارش نیست!
الهی #خدا برات بخواد رفیق... 🙏🌺
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 ملا و فریب قاضی!
ملانصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید میکرد اما از بخت بدِ او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمیداد.
ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند.
این بود که کوزهای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت، بعد کوزهی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت.
کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.
قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند.
چند روز گذشت قاضی به حیلهی ملانصرالدین پی برد و یکی از نزدیکان خود را به خانهی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده!
ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلام گرمی به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزهی عسل است!😄
#حکایت
#حکایت_طنز
#ملانصرالدین
✨@avayeqoqnus✨
.
گفتم از کجا بفهمم روحم قشنگه؟
گفت: ببین چند نفر کنارِ تو
نقاب به روحشون نمیزنن.
چند نفر برات نقش بازی نمیکنن.
چند نفر کنارِ تو
خودشون رو زندگی میکنن... 🌸
#حسین_حائریان
✨ @avayeqoqnus ✨
#بریده_کتاب
هنوز، روی تخته ی سیاه بزرگ کلاس ما،
مساله های زیادی حل نشده باقی مانده
است.
من، این همه خطوط درهم و برهم،
دایره ها، مثلث ها و مربع ها را می بینم
و چیزی نمی فهمم.
و تعجب آور اینکه همکلاسی های من
هم، اغلب، مثل من هستند- گرچه
خیلی از آنها پنهان می کنند...
و باز هم تعجب آور اینکه آقا معلم را
میبینم که ایستاده است رو به تخته، با
یک تکه گچ، و معطل مانده است ... ما،
قبل از هر چیز باید مساله هایمان را حل
کنیم- شکی نیست ...
📚 وسعت معنای انتظار
✍ نادر ابراهیمی
✨@avayeqoqnus✨
با آن همه دلداده دلش بستهی ما شد
ای من به فدای دل ديوانه پسندش 🥰
#سیمین_بهبهانی
✨@avayeqoqnus✨
📚 ضرب المثل "نور علا نور" بودن:
🔸 معنی و کاربرد:
ضرب المثل نور علاء نور بودن به معنی این است که نوری مضاعف بر نور قبلی شده باشد.
اگر کار خیر دیگری در یک وضعیت خوشبینانه انجام شود میگویند نور علا نور شده است؛ یعنی حالا با اتفاقی که افتاده، اوضاع خیلی بهتر و نتیجه بخشتر شده است.
این ضرب المثل در شرایط خوب که همچنان اوضاع بهتر شده، بسیار کاربردی است.
این ضربالمثل برداشتی از آیه 35 سوره نور است که در برداشت و تفسیر این آیه این ضربالمثل قابل بیان است.
#ضرب_المثل
✨ @avayeqoqnus ✨
نه مرا طاقت غُربت
نه تو را خاطر قُربت
دل نهادم به صبوری
که جز این چاره ندانم 🥀
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
🖇 من همیشه جنگیدهام تا چیزی را
عوض کنم؛
اما این روزها فهمیده ام که با آدمهای
کوته نظر نباید جنگید،
🖇 فهمیدهام برای اثبات دوست داشتن
نباید جنگید،
برای به دست آوردن دل آدمها نباید جنگید،
برای اثبات خوب بودن نباید جنگید...
🖇 بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می آیند بی ارزش میشوند...
🖇 این روزها نسخه فاصله گرفتن را میپیچم برای هر کسی که رنجم میدهد؛
🖇 از آدمهایی که زیاد دروغ میگویند فاصله میگیرم،
از آدمهایی که ظلم میکنند فاصله میگیرم،
از آدمهایی که حرمتم را نگه نمیدارند فاصله میگیرم،
🖇 با حقارت برخی آدمها و دل هایشان نباید جنگید،
باید نادیده شان گرفت و گذشت،
📌 همیشه جنگیدن هم خوب نیست...
#دلنوشته
✨@avayeqoqnus✨