eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
556 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. می تابد و فکر ژرف دارد خورشید صدمعجزه ی شگرف دارد خورشید با آمدنش قفلِ دلت را وا کن یک عالمه با تو حرف دارد خورشید! صبح بخیر 🌞 شروع هفته پر از حرکت و برکت و سلامت باشه رفقا 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
animation.gif
146.9K
. خدایا شکرت، هر روز ما را بی هیچ منتی سر خوان نعمتت میهمان می‌کنی چه شکر کنیم و چه فراموش. خدایا شکرت که تو خدایی ات را می‌کنی حتی اگر من بندگی یادم برود هزاران بار شکر ای مهربان ترین 🙏🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 جواب دندان شکن بهلول به استاد روزی بهلول داشت از کوچه‌ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردانش می‌گوید:"من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم. یک اینکه می‌گوید: خدا دیده نمی شود. پس اگر دیده نمی‌شود وجود هم ندارد. دوم می‌گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می‌سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می‌گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می‌دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می‌دهد." بهلول این سخنان را که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت: "ماجرا چیست؟" استاد گفت: "داشتم به شاگردانم درس می‌دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و الان درد می‌کند." بهلول پرسید: "آیا تو درد را می‌بینی؟" استاد گفت:"نه" بهلول گفت: "پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا مگر نمی‌گویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم." استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت. @avayeqoqnus
. امروز تو را دسترسِ فردا نیست واندیشه ی فردات به جز سودا نیست ضایع مکن این دم اَر دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها پیدا نیست @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 ضرب المثل "جواب ابلهان خاموشی است" 🔻 یعنی پاسخ ندادن به اعتراضات و سخنان آدم های جاهل، یکی از کارهای مهم عاقلان است. 🔻 در ضمن، از این ضرب المثل فهمیده می شود که: آدم جاهل زیاد حرف میزند؛ در حالیکه آدم عاقل بیشتر خاموش است و سکوت می کند. 🔻 دو کلمه کلیدی در این ضرب المثل وجود دارد: ابله و خاموشی؛ 🔻 ابله یا سبک مغز به کسی می گویند که کارهای سَخیف از او سر می زند و نه برای خودش احترامی قائل است نه برای دیگران. خاموشی نیز یعنی سکوت کردن و جواب او را ندادن. 🔻 درواقع محتوای سخنان یک فرد ابله چیزی جز تحقیر، ناسزا گفتن و جملات توهین آمیز نیست. بنابراین اگر جواب او را بدهیم، از آن جا که او آدم شریف و بزرگواری نیست، کلمات زشت بیشتری خواهد گفت. از این رو باید او را به حال خود رها کرد و سریع از آنجا دور شد. @avayeqoqnus
. 📕 داستان ضرب المثل "جواب ابلهان خاموشی است" نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . یک روستایی که سوار خری بود آنجا رسید. از خرش فرود آمد و خر خود را پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن نشنید با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و تظاهر به لال بودن کرد. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است ………؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از این با من سخن گفته! قاضی پرسید : با تو سخن گفت …….؟ او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند……. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت:"جواب ابلهان خاموشی ست" 🔸 بر گرفته از "امثال و حکم" علی اکبر دهخدا @avayeqoqnus
🪴🌻🪴🌻🪴 صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت 🔸 غزل ۸۱ از دیوان حافظ شیرازی @avayeqoqnus ✨