.
به عارفی گفتند: "ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم؟"
گفت: "کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی، بیدار نمی شود."
#حکایت
✨ @avayeqoqnus ✨
.
گفتی اندر خواب بینی
بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق
آب هست و خواب نیست 🌹
#رهی_معیری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🍀🌸 دلِ درویش نوازت 🌸🍀
ای چشم خُمارین، تو و افسانه نازت
وی زُلف کمندین، من و شبهای درازت
شبها منم و چشمکِ محزونِ ثریا
با اشکِ غم و زمزمه راز و نیازت
باز آمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی
هر چَنبَره ماری است به گنجینه رازت
در خویش زنیم آتش و خلقی به سر آریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت
صد دشت و دمن صاف و تَراز آمد و یک بار
ای جاده انصاف ندیدیم ترازت
شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه بنازم دل درویش نوازت
#شهریار
✨ @avayeqoqnus ✨
.
آغاز صبح یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروعِ کارها زیباتر
آغاز سخن ترا صدا باید کرد
صبح تون پر از حرکت و برکت رفقا 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
خدایا شکرت،
هر روز ما را بی هیچ منتی
سر خوانِ نعمتت میهمان میکنی
چه شکر کنیم و چه فراموش.
خدایا شکرت که تو خدایی ات را میکنی
حتی اگر من بندگی یادم برود
هزاران بار شکر ای بخشنده ترین 🙏🌸
#شکرگزاری
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟
مادر گفت: دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد، دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد!
به قول مولانای جان:
✨ نردبان این جهان ما و منیست
✨ عاقبت این نردبان افتادنیست
✨ لاجرم آن کس که بالاتر نشست
✨ استخوانش سخت تر خواهد شکست
#حکایت
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت
کنار آب رُکنآباد و گُلگَشت مُصَلّا را
فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جوابِ تلخ میزیبد، لبِ لعلِ شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را
🔸 غزل شماره ۳ از دیوان حافظ
#حافظ
✨ @avayeqoqnus ✨
دیوان صوتی حافظ 3 با صدای خانم مدرس زاده.mp3
3.46M
.
✨ دیوان حافظ را درست بخوانیم
🔸 خوانش غزل ۳ از دیوان حافظ
🔸 با صدای خانم فریبا مدرس زاده
#حافظ
#خوانش_غزل
✨ @avayeqoqnus ✨