.
فاصلهها هیچوقت
دوست داشتن را کمرنگ نمیکنند
بلکه دلتنگی را بیشتر میکنند. ❤️🍃
♦️ از کتاب "شوهر آهو خانم"
نوشته علی محمد افغانی
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
🍁🍃🍂🪴🍁🍃
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من، بهارم، بهشت من کجایی
جان من کجایی، کجایی، که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهادم به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا، بی قرارم... بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
Mohammad Esfahani - Booye Baran.mp3
13.19M
.
🔸 آهنگ "بوی باران"
🔸 با صدای محمد اصفهانی
🔸 شعر از زنده یاد قیصر امین پور
#آهنگ
#قیصر_امین_پور
#محمد_اصفهانی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🔅 بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافهاش ...
🔅 اما حرفش هیچ وقت از یادم نمیرود، میگفت:
زندگی مثل یک کلاف کامواست!
از دستت که در برود میشود کلاف سردرگم، گره میخورد، میپیچد به هم،
گرهگره میشود ...
🔅 بعد باید صبوری کنی،
گره را به وقتش با حوصله وا کنی،
زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر میشود، کورتر میشود،
🔅 یک جایی دیگر کاری نمیشود کرد،
باید سر و ته کلاف را برید،
یک گره ظریفِ کوچک زد
🔅 بعد آن گره را توی بافتنی
یک جوری قایم کرد، محو کرد،
یک جوری که معلوم نشود،
🔅 یادت باشد گرههای توی کلاف
همان دلخوریهای کوچک و بزرگند،
همان کینههای چند ساله،
باید یک جایی تمامش کرد،
سر و تهش را برید ...
🔅 زندگی به بندی بند است به نام "حرمت " ؛
که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است.
#سیمین_بهبهانی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
صبح است و هوای سرد پاییز
سرماست ولی خوش و دل انگیز
گرم است دل از محبت و مهر
وز شور و نشاط و عشق لبریز
صبح بخیر و شادی رفقا 🌞🪴
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
خدای مهربون وبی همتا؛
سپاسگزارم بابت تمامی نعمتهایی که
به من بخشیدی،
بابت تمام گره هایی که هر بار
فقط با دستان سخاوتمندانه ی تو باز شدند،
بابت آرامشی که دارم،
بابت بلاهایی که تو ازم دور کردی.
هزاران بار شکرت خدای خوبم 🙏🌹
#شکرگزاری
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
📚 ضرب المثل "آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد"
🔹 معنی و کاربرد:
یعنی قرار است از تو انتقام بگیرم.
همچنین برای تهدید کردن شخص نیز به کار می رود.
نقشه کشیدن و ایجاد توطئه برای گرفتار کردن دیگری.
🔸 داستان:
ناصر الدین شاه قاجار سالی یک بار در روز اربعین حسینی آش شله قلمکار نذری می پخت و خود نیز در آن مراسم حضور می یافت تا ثواب ببرد.
تمام بزرگان مملکت در این روز در حیاط قصر جمع می شدند و برای تملق و نزدیک شدن به شاه قاجار هر یک کاری را به عهده می گرفتند مثلا برخی سبزی پاک می کردند، بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند، عده ای دیگ های بزرگ را روی اجاق می گذاشتند و خلاصه هر کس سعی می کرد با کار کردن بیش تر به چشم آید.
ناصر الدین شاه هم بالای ایوان می نشست و در حالی که قلیان می کشید از آن بالا همه کارها را زیر نظر می گرفت.
سر آشپز باشی ناصر الدین شاه هم در این روز مثل یک فرمانده نظامی به همه امر و نهی می کرد.
به دستور آشپز باشی در پایان کار یک کاسه آش به در خانه هر یک از بزرگان مملکت فرستاده می شد و رجال می بایستی آش را خالی کرده و داخل کاسه را پر از اشرفی کرده و دوباره به دربار می فرستادند.
در این میان، برای احترام بیشتر، روی آش کسانی که در دربار عزیزتر بودند روغن بیشتری می ریختند و در نتیجه از ظرف بزرگ تری استفاده می کردند.
کاملا روشن است کسی که کاسه ی کوچکی برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و کسی که مثلا یک کاسه ی بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی توی خرج می افتاد زیرا باید همان کاسه را با اشرفی پر می کرد و پس می فرستاد!!
به همین دلیل در طول سال اگر آشپز باشی مثلا با یکی از بزرگان و یا وزرا دعوایش می شد، در آن روز حسابی انتقام می گرفت و به او می گفت: "بسیار خوب! بهت حالی می کنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد!"
#ضرب_المثل
✨ @avayeqoqnus ✨
.
#بریده_کتاب
در آخر، آنچه در درون آدم می مانَد
بسیار بیشتر از آن چیزی است
که به صورت کلمات بیرون می آید.
♦️ از رمان "جوان خام"
نوشته فئودور داستایوسکی
💫 @avayeqoqnus 💫
.
زائری سرگشته ام ، محراب را گم کرده ام
راه و رسم عاشقِ بی تاب را گم کرده ام
می شوم لیلای سرگرادن و در شوق وصال
همچو مجنون ، قبله و محراب را گم کرده ام
عطر گیسوی تو می پیچد میان دشت و من
در طواف عشق تو ، آداب را گم کرده ام
تشنه ام در جستجوی آب می بینم تو را
با وجودت چشمه های آب را گم کرده ام
با تو در شب های پر مهتاب می رویم ولی
در فروغ چهره ات ، مهتاب را گم کرده ام
تو پر از گل می شوی در دامنِ صحرا و من
سرزمین عطرهای ناب را گم کرده ام
سر به روی شانه ام بگذار تا باور کنی
زائری سر گشته ام ، محراب را گم کرده ام
✏️ ارسالی از خانم لیلا کباری قطبی
از اعضای محترم کانال
#لیلا_سادات_کباری_قطبی
#شما_ارسال_کردید
✨ @avayeqoqnus ✨
.
شهر به خواب می رود
شب،
تنها شاهد بی قراری هایم می شود؛
و من به امید آمدنت
با قایق خیال
کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم؛
بیا که در انتظار موج نگاهت
دریا را در آغوش گرفته ام 🕊❤️
#مجید_رفیعزاد
#عاشقانه
✨ @avayeqoqnus ✨
.
بِجو متاعِ محبت که گر تمامتِ عمر
بدین متاع تجارت کنی زیان نکنی 🌻
#ملکالشعرایبهار
✨ @avayeqoqnus ✨
.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تُهی و پر کرد از دوست 🌹
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من ، بر من و باقی همه اوست 🌹
#مولوی
#مولانا
✨ @avayeqoqnus ✨
.
بایزید بسطامی فرمود: سي سال بود كه
می گفتم ؛ خدايا ! چنين كن و چنان ده ؛
چون به قدم اول معرفت رسيدم
گفتم : الهی تو مرا باش
و هر چه می خواهی كن. 🙏🌿
#خدا
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
.
دنیا آنقدر جذابیتهای رنگارنگ دارد
ڪه تا آخر عمر هم بدوی
چیزهای جدیدی هست
ڪه هنوز می توانی حسرتشان را بخوری
پس یڪ جاهایی در زندگی
ترمز دستیات را بڪش
بایست و زندگی ڪن. 🌸
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
بار دیگر صبح شد بیدار شد این زندگی
ای تمام حس بودنهای من صبحت بخیر
صبح بخیر و شادی 🌞🪴
هفته پرباری داشته باشید رفقا 💐
#نادر_احدزاده
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خدای مهربانم؛
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش،
آنچنان تجلی کردهای
که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده
نگاه خود را از ما مگیر…
آمین 🙏🌹
#خدا
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📕 می دانم که می آیی ...
دوست دیرینه اش زخمی در وسط میدان جنگ افتاده بود؛ می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته بود کاملا حس کند.
سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود و راه گریزی نبود.
رو به مافوقش که یک ستوان بود کرد و پرسید که آیا می تواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خودی و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟
ستوان جواب داد: "می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی."
حرف های ستوان را شنید ، اما تصمیم گرفت برود.
به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند.
ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی سرباز و دوستش با هم روی زمین سنگر افتادند، فرمانده نگاهی به سرباز زخمی کرد و گفت: "من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و تو هم در این رفت و برگشت زخمی شدی."
سرباز گفت: "ولی ارزشش را داشت."
ستوان پرسید: "منظورت چیست؟ او که مرده."
سرباز پاسخ داد: "بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی…"
همیشه نتیجه کار مهم نیست. مهم آن شخصی یا آن چیزی است که باید به خاطرش کاری انجام دهیم، همین...
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨