eitaa logo
آوای ققنوس
8.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
593 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🤍🍂 پیرمردِ در حال مرگ به فرزندش گفت: فرزندم منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دست‌های خودت پاک کن همه رهگذرند... 🍂 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد 🌹 به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد 🍀 🔻 دکلمه زیبای باران نیکراه ✍ شعر از مولانای جان @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر ای دل بیا که این همه اجر وفای توست این بادِ خوش نفس به مراد تو می وزد رقص درخت و عشوه‌ی گل در هوای توست صبح جمعه بخیر و شادی 🌞🌸 ✨@avayeqoqnus
🤍 هر روز من از روزِ پَسین یاد کنم 💛 بر درد گُنه هزار فریاد کنم 🤍 از ترس گناه خود شوم غمگین باز 💛 از رحمت او خاطر خود شاد کنم 🤍 خدایا ما به رحمت بی‌کران تو امید بستیم 🙏🌺 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍀🌷 📜 حکایت کنیز زیباروی و غلام اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. پس اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت : «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد. @avayeqoqnus
خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن @avayeqoqnus
شما ممکن است بتوانید گلی را زیر پا لگدمال کنید، اما محال است بتوانید عطر آن‌ را در فضا محو سازید. 👌🌹 (نویسنده و فیلسوف فرانسوی) ✨@avayeqoqnus
هدایت شده از آوای ققنوس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب آب را غرق نمی کند باد باد را ویران نمی سازد خاک خاک را مدفون نمی کند آتش آتش را نمی سوزاند اما آدمی آدمی را غرق می کند ویران می سازد و می سوزاند... 🥀 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دور باغ دل، پرچین‌ تان سبز شکفتن‌های عطرآگین تان سبز نسیم و سبزه و گل، غرق آواز هوای صبح فروردین تان سبز صبح بخیر زندگی 🌞🍀 اولین شنبه سال جدید پرخیر و برکت باشه براتون عزیزان 🙏🌺 ✨@avayeqoqnus