eitaa logo
آوای ققنوس
8.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
538 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
برای خودت ارزش قائل باش رفیق! سفره‌ی ارزش و اعتبار و احترامت پیش خودت که جمع شد، فاتحه‌ی احترام و اعتبار را بخوان! آدم‌ها همین که نگاهت کنند، احساسی که نسبت به خودت داری را می‌فهمند و بر همان اساس زاویه‌ی نگاه و احترام و رفتارشان را تنظیم می‌کنند. همه چیز بستگی دارد به خودت، به اینکه چقدر خودت را دوست داری، چقدر از خودت رضایت داری و چقدر برای خودت در هر جایگاه و شرایطی که هستی، ارزش قائلی... خودت رو در اولویت قرار بده رفیق...@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اونجا که میگه: بر هر چه همی‌ لرزی، می‌دان که همان ارزی زین روی دل عاشق از عرش فُزون باشد@avayeqoqnus
وقتی زیاد به رفتن فکر می‌کنی، سفر را آغاز کرده ای... خود به خود از جایی که هستی فاصله گرفته ای... 📖 ترلان ✍ فریبا وفی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 سه پند بزرگ از یک گنجشک کوچک 🌴 حكایت كرده اند كه مردى در بازار دمشق گنجشکی رنگین و لطیف، به یك درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى كنند. 🌴 در بین راه، گنجشك به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده اى، براى تو نیست. اگر مرا آزاد كنى، تو را سه نصیحت مى گویم كه هر یك، همچون گنجى است. دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و پند سوم را، وقتى آزادم كردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم. 🌴 مرد با خود اندیشید كه سه نصیحت از پرنده اى كه همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به یك درهم مى ارزد. پس پذیرفت و به گنجشك گفت: پندهایت را بگو. 🌴 گنجشك گفت: نصیحت اول آن است كه اگر نعمتى را از كف دادى، غصه مخور و غمگین مباش؛ زیرا اگر آن نعمت، حقیقتا و دایما از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمى شد. 👌 دیگر آن كه اگر كسى با تو سخن محال و ناممكن گفت، به آن سخن هیچ توجه نكن و از آن درگذر. 👌 🌴 مرد، چون این دو نصیحت را شنید، گنجشك را آزاد كرد. پرنده كوچك پركشید و بر درختى نشست. چون خود را آزاد و رها دید، خنده اى كرد. مرد گفت: نصیحت سوم را بگو! 🌴 گنجشك گفت: نصیحت چیست !؟ اى مرد نادان، زیان كردى! در شكم من دو گوهر هست كه هر یك بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى دانستى كه چه گوهرهایى نزد من است، به هیچ قیمت، مرا رها نمى كردى! 🌴 مرد، از خشم و حسرت، نمى دانست كه چه كند. دست بر دست مى مالید و گنجشك را ناسزا مى گفت. ناگهان رو به گنجشك كرد و گفت : حال كه مرا از چنان گوهرهایى محروم كردى، دست كم، آخرین پندت را بگو. 🌴 گنجشك گفت: ای مرد نادان!با تو گفتم كه اگر نعمتى را از كف دادى، غم مخور؛ اما اینك تو غمگینى كه چرا مرا از دست داده اى. 🌴 نیز گفتم كه سخن محال و ناممكن را نپذیر؛ اما تو هم اینك پذیرفتى كه در شكم من گوهرهایى است كه چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم كه چهل مثقال گوهر با خود حمل كنم !؟ پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمى گویم كه قدر آن نخواهى دانست. این را گفت پر زد و در هوا ناپدید شد. 🔻 برگرفته از دفتر چهارم مثنوی معنوی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه او هرگز نمی‌گیرد ز حالِ ما خبر دردِ او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما 🥀 ✨@avayeqoqnus
دوستِ صمیمی‌ام که تراژدی و اندوه و غربت را درچشمانت می‌خوانم ما مردمی هستیم که شادی را نمی‌دانیم! بچه‌های ما تاکنون رنگین کمان ندیده‌اند اینجا کشوری است که درهای خود را بسته است و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است! کشوری که به کبوتر شلّیک می‌کند، و به ابرها و ناقوس‌ها اینجا پرنده پروایِ پریدن ندارد و شاعر هراس از شعر خواندن! @avayeqoqnus
کفشهايم را مي‌پوشم و در زندگي قدم می‌زنم... من زنده‌ام و زندگي ارزش رفتن دارد؛ آن قدر می‌روم تا صداي پاشنه هايم گوش نااميدي را کر کند. خوب مي‌دانم که گاه کفش‌ها، پاهايم را مي‌زند، مي‌فشرد و به درد مي‌آورد؛ اما من همچنان خواهم رفت زيرا زندگي ارزش لنگ لنگان رفتن را نيز دارد... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک روز، تمام رویاهات به حقیقت میپیوندن. صبور باش... سلام 🖐 صبح آخرین روز مهرماهتون به خیر و به مهر رفقا 🌞🌹 ✨ @avayeqoqnus
. خدایا؛ صدایت می زنم، چرا که جز تو هیچکس را گره گشای مشکلاتم نمیدانم؛ من "تو" را دارم و دلی که یقین دارد به بودنت، یقینی که آرامم می کند: خـدایم مرا رهـا نخواهد کرد... 👌💚 @avayeqoqnus
🌸🍃🌸 فرصت شمار صحبت              کز این دوراهه منزل                چون بگذریم دیگر                     نتوان به هم رسیدن @avayeqoqnus
. 📜 حکایت آموزنده ای از بهلول دانا: اسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود. زوجه او دختـري زاییـد. امیـراز ایـن جهـت بـسیار محـزون و غمگین گردید و از خوردن غذا و آب خودداري نمود. چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وي رفـت و گفت : "اي امیر، این ناله واندوه براي چیست ؟" امیر جواب داد: "من آرزوي اولادي ذکـور را داشـتم ، متاسـفانه زوجـه ام دختـري آورده اسـت." بهلـول جواب داد : "آیا خوش داشتی که به جاي این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسري دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟" امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خداي را به جـاي آورد و طعـام و آب خواسـت و اجـازه داد تـا مردم براي تبریک و تهنیت به نزد او بیایند. @avayeqoqnus
. در من‌کوچه ای است که با تو در آن نگشته ام. 🍃🌿 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱جهت رزرو تبلیغات کلیک کنید🌱 💥تبلیغات پرجذب گسترده مذهبی نورا💥
عاشقانه‌ای زیبا به سبک سعدی: 🌹 بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری 💫 خاکِ بازار نیرزم که بر او می‌گذری 🌹 من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم 💫 تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبری 🌹 به چه مانند کنم در همه آفاق تو را 💫 کآنچه در وَهم من آید تو از آن خوبتری 🌹 بُرقَع از پیش چنین روی نشاید برداشت 💫 که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری 🌹 دیده‌ای را که به دیدار تو دل می‌نرود 💫 هیچ علت نتوان گفت به جز بی بصری 🌹 گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم 💫 نتوانم که به هر جا بروم در نظری 🌹 به فلک می‌رود آه سحر از سینه ما 💫 تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری 🌹 خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست 💫 تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری 🌹 هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست 💫 عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری 🌹 گر تو از پرده برون آیی و رُخ بِنمایی 💫 پرده بر کار همه پرده نشینان بدری 🌹 عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد 💫 حال دیوانه نداند که ندیده‌ست پری @avayeqoqnus
پاییز شعری ست که دست های من و " تو " 🍁 قافیه ی آخر آن می شود سخت و محکم و گرم عاشقانه 🧡 عصر زیبای پاییزیتون بخیر رفقا 🪴 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙 📌 خاطره ای از یک مهندس نفت ﺳﺎﻝ ۸۱ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﺷﺪﻡ ﺑﻨﺪﺭ ﻋﺴﻠﻮﯾﻪ ﯾﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺎﺭﺱ ﺟﻨﻮﺑﯽ. ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺍﻭﺝ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﭘﺎرﺱ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺸﺪ. ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻡ، ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻡ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻫﻤﯿﻨﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺗﻮ ﭘﺎﺳﮕﺎﻩ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻡ، ﻣﺮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺗﺎﺳﯿﺴﺎﺕ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ بوﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺑﻘﯿﻪ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﻫﺎ ﺳﺨﺖ ﮐﻮﺵ بود ﻭ ضمنا ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ هم ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻤﻮﻥ ﭘﺎ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ سوشی ﺑﺨﻮﺭﻡ، ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﯿﻪ، ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ، ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﻋﻮﺗﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﺳﻮﺷﯽ ﻣﻬﻤﻮﻧﻢ ﺑﺎﺷﯽ . ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺼر ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯ ﮊﺍﭘﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻭ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎ ﺧﻮنه ﻣﻦ. ﺧﻮنه‌اش ﯾﻪ ﮐﺎﻧﮑﺲ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻣﺠﻬﺰ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺍﺷﺖ، ﺣﻤﺎﻡ، ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ، ﮐﻮﻟﺮ ﺍﺳﭙﻠﯿﺖ ﻭ ... ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ایشون ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ، ﯾﻪ ﻇﺮﻑ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺍﺯﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺭﻡ، ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﻣﺰﻩ ﺑﻮﺩ ! ﺧﯿﻠﯽ ! ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ‏( ﮐﻮﺟﻮ ‏) ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﮑﻼﺗﯿﻪ؟ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﻣﺰﻩ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﮊﺍﭘﻦ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﺯ ﺳﻮﭘﺮ ﻣﺎﺭﮐﺖ ﺷﮑﻼﺕ نمیخری؟ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﺁﺧﻪ! ‏ ( ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﻮﺧﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ‏) ﺑﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﯿﺸﻢ ، ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﭼﺎﯼ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ گفت: ﻣﻠﺖ ﮊﺍﭘﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺭﻭﺯﯼ ۱۶ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭ میﮐﺭﺩ، ﺑﺎﺑﺖ ۸ ساعتش ﻣﺰﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ۸ ﺳﺎﻋﺖ دیگه شو ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺗﺎ ﮐﺸﻮﺭﻣﻮﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﺸﻪ، ۲ ﻧﺴﻞ ﺍﺯ ﻣﻠﺖ ﮊﺍﭘﻦ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﻓﺪﺍ ﮐﺮﺩ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮊﺍﭘﻦ ﭘﺮﺩﺧﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻢ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﻮﻇﻔﻢ ﺩﺭﺁﻣﺪﻡ ﺭﻭ ﺗﻮ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﻢ. ﻣﻦ ﻧﯿﻮﻣﺪﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﮑﻼﺕ ﺑﺨﺮﻡ من ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻟﻄﻒ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﺭﻭ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﻢ ... ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻡ مالیات و ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻠﺖ ﮊﺍﭘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺭﻭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﮊﺍﭘﻦ ﺧﺮﺝ کنم. ﺧﻔﻪ ﺧﻮﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﺭﺳﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ ۱ ﻣﺘﺮ ﻭ ۶۵ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﮊﺍﭘﻨﯽ اون روز ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﺭﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺣﺎﺿﺮﯾﻢ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﮑﺸﯿﻢ؟ ﮐﺪﻭﻡ ﻧﺴﻞ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺣﺎﺿﺮﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﻪ ﺗﺎ ﻧﺴﻠﻬﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻩ و آسایش برسن؟؟ @avayeqoqnus
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم... @avayeqoqnus
من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابدا خوشحال نمی‌شوم, مجبورم بگویم از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم. با این حال اگر آدم بخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد، مجبور است که از این جور مزخرفات به مردم تحویل بدهد...! 📕 ناطور دشت ✍🏻 سالینجر ✨@avayeqoqnus
🌺 درست نمی‌دانم ولی می‌گویند حوّا بود که سیب را تعارف کرد و چرا آدم خورد... 🍃 ساده نبود عاشق بود نمی‌دانم اما حوا برایش با ارزش بود؛ با ارزش‌تر از بهشتی که می‌گویند مفت از دست داد... 🌺 سیب هنوز شیرین است هنوز هم آدم بهشت را به لبخند حوا می فروشد 🍃 فقط اگر حوّایش هوایش را داشته باشد... 💞 @avayeqoqnus