دوستِ صمیمیام
که تراژدی و اندوه و غربت را
درچشمانت میخوانم
ما مردمی هستیم که شادی را نمیدانیم!
بچههای ما تاکنون رنگین کمان ندیدهاند
اینجا کشوری است
که درهای خود را بسته است
و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است!
کشوری که به کبوتر شلّیک میکند،
و به ابرها و ناقوسها
اینجا پرنده پروایِ پریدن ندارد
و شاعر
هراس از شعر خواندن!
#نزار_قبانی
✨@avayeqoqnus✨
کفشهايم را ميپوشم و در زندگي
قدم میزنم...
من زندهام و زندگي ارزش رفتن دارد؛
آن قدر میروم تا صداي پاشنه هايم
گوش نااميدي را کر کند.
خوب ميدانم که گاه کفشها،
پاهايم را ميزند، ميفشرد و به
درد ميآورد؛
اما من همچنان خواهم رفت زيرا
زندگي ارزش لنگ لنگان رفتن را نيز دارد...
#حس_خوب
✨@avayeqoqnus✨
یک روز،
تمام رویاهات
به حقیقت میپیوندن.
صبور باش...
سلام 🖐
صبح آخرین روز مهرماهتون
به خیر و به مهر رفقا 🌞🌹
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خدایا؛
صدایت می زنم،
چرا که جز تو هیچکس را
گره گشای مشکلاتم نمیدانم؛
من "تو" را دارم
و دلی که یقین دارد به بودنت،
یقینی که آرامم می کند:
خـدایم مرا رهـا نخواهد کرد... 👌💚
#مناجات
✨ @avayeqoqnus✨
🌸🍃🌸
فرصت شمار صحبت
کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر
نتوان به هم رسیدن
#حافظ
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📜 حکایت آموزنده ای از بهلول دانا:
اسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود. زوجه او دختـري زاییـد.
امیـراز ایـن جهـت بـسیار محـزون و غمگین گردید و از خوردن غذا و آب خودداري نمود.
چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وي رفـت و گفت : "اي امیر، این ناله واندوه براي چیست ؟"
امیر جواب داد: "من آرزوي اولادي ذکـور را داشـتم ، متاسـفانه زوجـه ام دختـري آورده اسـت."
بهلـول جواب داد : "آیا خوش داشتی که به جاي این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسري دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟"
امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خداي را به جـاي آورد و طعـام و آب خواسـت و اجـازه داد تـا مردم براي تبریک و تهنیت به نزد او بیایند.
#حکایت
#بهلول
✨ @avayeqoqnus ✨
عاشقانهای زیبا به سبک سعدی:
🌹 بخت آیینه ندارم که در او مینگری
💫 خاکِ بازار نیرزم که بر او میگذری
🌹 من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
💫 تو چنان فتنه خویشی که ز ما بیخبری
🌹 به چه مانند کنم در همه آفاق تو را
💫 کآنچه در وَهم من آید تو از آن خوبتری
🌹 بُرقَع از پیش چنین روی نشاید برداشت
💫 که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری
🌹 دیدهای را که به دیدار تو دل مینرود
💫 هیچ علت نتوان گفت به جز بی بصری
🌹 گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم
💫 نتوانم که به هر جا بروم در نظری
🌹 به فلک میرود آه سحر از سینه ما
💫 تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
🌹 خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
💫 تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
🌹 هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست
💫 عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری
🌹 گر تو از پرده برون آیی و رُخ بِنمایی
💫 پرده بر کار همه پرده نشینان بدری
🌹 عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد
💫 حال دیوانه نداند که ندیدهست پری
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
پاییز
شعری ست که
دست های من و " تو " 🍁
قافیه ی
آخر آن می شود
سخت و محکم و گرم عاشقانه 🧡
عصر زیبای پاییزیتون بخیر رفقا 🪴
#عاشقانه
✨ @avayeqoqnus ✨