.
من چنان محو سخن گفتنِ گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی آن دم خوش بود ❤️
#حسین_منزوی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خاطره ها
چاره ای جز
عبور از
“کوچه های دلتنگی خیالم”
ندارند ... 🍂🌱
👤 سید حسین دریانی
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
●○•♤•○●
از چرچیل می پرسند: "چرا تا آن سوی اقیانوس هند می روید و دولت استعماری هند شرقی را درست می کنید! اما بیخ گوشتان، ایرلند شمالی را نمی توانید تحت سلطه درآورید؟"
چرچیل می گوید: "ما دو ابزار مهم نیاز داریم که در ایرلند نداریم!"
می گویند آن دو چیست؟
چرچیل پاسخ می دهد:
"اکثریتی نادان و اقلیتی خائن" 👌
#تلنگر
☀️ @avayeqoqnus ☀️
فقط صائب میتونه با تیغ و شمشیرم دلبری کنه اونجا که میگه 😉😍
هزار جانِ مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد! ❤️
#صائب_تبریزی
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 #حکایت_طنز
شخصی را پرسیدند که چونی؟
گفت : "نه چنانکه خدای تعالی خواهد و نه چنان که شیطان خواهد و نه آنگونه که خود خواهم!!!"
گفتند که آخر چگونه توان شد؟!
گفت: "خدای تعالی خواهد که من عابدی باشم و چنان نِیَم و شیطانم کافری خواهد و آن چنان نیم و خود خواهم که شاد و صاحب روزی و توانگر باشم و چنان نیز نیستم!!!" 👌😄
#عبید_زاکانی
#حکایت
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خوشبختی را نمیتوان وام گرفت.
خوشبختی را نمیتوان برای لحظهای نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمیتوان دزدید.
نمی توان خرید.
نمی توان تکدی کرد...
🔸 بخشی از نامه نوزدهم نادر ابراهیمی به همسرش
🔸از کتاب "چهل نامه کوتاه به همسرم"
نوشته زنده یاد نادر ابراهیمی
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📚 من فرزند دو نفر هستم نه یک نفر!
در را زد و و وارد اتاق شد. مدير يکی از بخشهای ديگر موسسه بود. يک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از حال و احوال مختصری، فرم را داد دست من و گفت: "نگاه کن، اين چه جالبه!" کمی بالا و پايين فرم را ورانداز کردم.
به نظرم يک فرم معمولی می آمد حاوی مشخصات خانمی که برای استخدام مراجعه کرده بود. پرسيدم: "چیش جالبه؟" گفت: "مشخصات فردیش رو ببين!"
شروع کردم به زير لب خواندن مشخصات فردی:
نام، نام خانوادگی، تا رسيدم به آنجا که نوشته بود فرزند! ديدم جلويش نوشته: "رضا و پروين"!
چند لحظه مکث کردم! مکث مرا که ديد، لبخندی زد و گفت: "ببين، من هم به همين جا که رسيدم، مثل تو مکث کردم، بعدش به خانم متقاضی گفتم: "چه جالب! دو تا اسم نوشته ايد!"
صدايش را صاف کرد و جواب داد: "انتظار داشتيد يک اسم بنويسم!؟ خب من فرزند دو نفر هستم نه يک نفر!"
چند لحظه به فکر فرو رفتم.
به ياد آوردم که هميشه هنگام پر کردن فرم ها، بدون مکث و اتوماتيک جلوی قسمت "فرزند:..." فقط يک اسم می نوشتم، نام پدرم "جمشید"!
چطور تا به حال به چنين چيزی فکر نکرده بودم!؟ چقدر واضح بود اين، و هم، چقدر غفلت انگیز!
حس عجيبی پيدا کردم. يک ملغمهای بود از تعجب، غافلگير شدن، حس بعد از يک کشف مهم و تامل برانگيز! و کمی که زمان می گذشت، مقداری هم عصبانيت!
عصبانيت از دست خودم! چطور از چيزی تا اين حد بديهی، روشن و آشکار، اين همه سال غافل بودهام!؟
فرم را پر کرده بودم و داده بودم دست متصدی پشت باجه. مشخصات مرا يک به يک وارد کامپيوتر مقابلش می کرد! در عين حال، با اين که خيلی روشن و مشخص نوشته بودم، قبل از تايپ هر قسمت، يک بار هم موارد را با صدای بلند تکرار می کرد و منتظر تاييدم می ماند!
نامم!؟ نام خانوادگی ام!؟ تا رسيد به قسمت "فرزند:..." که من مقابل آن نوشته بودم: "جمشید و منیژه" مکثی کرد، انگار يک چيزی طبق روال معمول نباشد. قبل از اين که فرصت کند چيزی بپرسد، صدايم را صاف کردم، سينهام را جلو دادم و با حالتی حق به جانب گفتم: "خب می دانيد، آخر من فرزند دو نفر هستم! فرزند يک نفر که نيستم!"
چقدر زیبا و تامل برانگیز و دلنشین است!
بیاییم نقش مادران و زنان را پر رنگ تر کنیم! بیاییم از این پس این حقیقت زیبا را بنویسیم! هرگز هرگز یادتان نرود که شما فرزند دو نفر هستید!
فرزند ...... و ......!!
🔸 تقدیم به خانم ها و مادران عزیز و نجیب سرزمینمون که خیلی جاها یا اسمی ازشون برده نمیشه یا عکسشون گذاشته نمیشه 🙏🌹😔
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
مامان همیشه میگه :
چای باید خوب دم بکشه
تا عطر و رنگ واقعیشو بفهمی ...
زود برش داری ، عطر و رنگش اصل نیست
دیر برداری میجوشه !
چای اگه بجوشه که خوردنی نیست!
ولی اگه دم بکشه ، بشینی کنارِ ایوون ، بارون بزنه ، فنجونتو بگیری دستت ، گرماشو حس کنی ، اونوقته که لذت داره ...
دوست داشتنم همینه ...
عجله نکن ، لفتش هم نده
بذار خوب دم بکشه ... 🌹🌱
#مریم_قهرمانلو
#حس_خوب
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هر صبح
قاصدک های امید را
رهسپار آسمان آرزوهایت کن
بی تردید هر یک
زمانی که باید به مقصد
خواهند رسید 🌿
صبح تون پر از امید و انرژی دوستان 🙏🌹
✨ @avayeqoqnus ✨
🌿🌸🌿
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی
و به حرمت آن صفت که تو چنانی،
دریاب که می توانی.
آمین 🙏
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
شراب تلخ میخواهم
که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم
ز دنیا و شَر و شورَش
#حافظ
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 ضرب المثل "یکی به نعل میزند یکی به میخ"
🔸 ریشه ضرب المثل:
نعلبندان، هنگام کوبیدن نعل برای گرفتن شدت ضربه اولی که به میخ نعل می زنند ضربه دوم را آرام تر به نعل می زنند، یا به قولی برای جلب رضایت صاحب اسب و همچنین برای آرامش اسب که بی تابی نکند و لگد نیندازد یک ضربه به میخ و یکی هم به نعل می زنند.
بعدها این عمل تبدیل به مثل شد و درباره کسانی به کار می رود که رک و راست نیستند و بله را با نه توأم می کنند.
🔸 معنی و کاربرد:
یکی به نعل میزند و یکی به میخ، از آن مثلهایی است که امروز نیز استفاده زیادی دارد و مصداق این مثل، کسانی هستند که موضع و خط و مشی روشن و شفافی ندارند، گفتار و کردار دوگانهای دارند و میکوشند تا در ماجراهای زندگی، تبدیل به انسانِ به اصطلاح بد نشوند تا به هر شکلی منافع خود را حفظ کنند.
چنانچه بخواهیم واضح تر بگوییم، منافقانه حرف میزنند و دورویانه عمل میکنند و همین رفتارشان سبب سردرگمی و پریشان فکری طرف مقابلشان میشود.
#ضرب_المثل
✨ @avayeqoqnus ✨
.
ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوهی دیرینهی توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینهی توست
#خیام
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 #حکایت_طنز
سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟
گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند، پس دشمنی میان ما چگونه صورت بندد؟
🔸 از گزیده طنز عبید زاکانی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
همه چیزهای از دست رفته
یک روز برمی گردند،
اما درست وقتی که یاد می گیریم چطور بدون آنها زندگی کنیم! 👌🌿
🔸 از کتاب "همه نام ها"
نوشته ژوزه ساراماگو
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
.
ما همچو موم از آتش این غم گداختیم
سنگین دلا، ترا چه تفاوت؟ که بیغمی 🥀
#اوحدی
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 قناعت یا خاک گور !
سعدى مى گويد: در شيراز كسى ما را شام
دعوت كرد، رفتيم ديديم كمرش خميده، يك
موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا
به زحمت راه مىرود.
صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم
گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟
گفت: خوبم، كارى را مى خواهم
به خواست خدا انجام بدهم...
سعدى مى گويد: به او گفتم چه كارى؟
گفت: از شيراز مى خواهم جنس ببرم چين
بفروشم، از بازار چين چينى بخرم بيايم شام؛
شنيده ام آنجا چينى خوب مى خرند، بيايم
آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در
حلب، شنيده ام ديباى رومى را حلب خيلى
خوب مى خرند، گوگرد احمر را بخرم؛
ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنس ها
را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز و بقيه عمر را مى خواهم عبادت كنم!
سعدى مى گويد: من به او نگاه مى كردم
امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما
مى گفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را
مى خواهم مشغول عبادت شوم!!
بعد سعدى در جواب تاجر گفت:
⚜ آن شنيدستم در اقصاى غور
⚜ بار سالارى بيفتاد از ستور
⚜ گفت چشم تنگ دنيا دار را
⚜ يا قناعت پر كند يا خاک گور
#حکایت
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🌻 دعا می کنم امشب
🌻 زیر این سقف بلند
🌻 روی دامان زمین
🌻 هرکجا خسته و پرغصه شدی
🌻 دستی از غیب به دادت برسد
🌻 و چه زیباست که آن
🌻 دست خدا باشد و بس
🔸 شبتون بخیر و در پناه خدا رفقا 🙏🌙
✨ @avayeqoqnus ✨