eitaa logo
آوای ققنوس
8.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
547 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم… مادرم مدرک پزشکی ندارد؛ ولی دستهایش کاری می‌کنند که هزار قرص و دوا نمی‌کند… شماره نظام مهندسی ندارد؛ ولی از منِ ویرانه با حرف هایش یک آدم نو می سازد… نقاش نیست؛ ولی با یک کلام لبخندی روی لب‌هایم می‌کشد که هزار نقاش از پسش برنمی آیند… ندیده ام توی استودیوی ضبط صدا وقت بگذراند، ولی آهنگِ صدایش از هر موسیقی گوش نوازتر است… مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست؛ ولی عطرِ و طعم غذاهایش هوش از سر می‌پراند… بهشت را زیر پایش ندیدم، ولی شک ندارم بهشت زیر پایش نیست… بهشت، نعمتِ وجودش است… 👌🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○°♡○° صبح است بیا کینه بشوییم از دل نیکو شود ار قصه بگوییم از دل باز آ که دوباره دل بهم بسپاریم بنشین که مُراد هم بجوییم از دل صبح بخیر و شادکامی 🌞💐 ✨ @avayeqoqnus
خدای خوبم؛ برای تو غیرممکن وجود نداره؛ غیرممکن های زندگیمونو ممکن کن... آمین 🙏💛 ✨@avayeqoqnus
دوشَت به خواب دیدم و گفتم: خوش آمدی ای خوش ترین خوش آمده بار دگر بیا! 🌹 @avayeqoqnus
📜 🌾 دو برادر به نام‌های اسماعیل و ابراهیم بودند که در روستایی روی تپه‌ای که از پدرشان به ارث رسیده بود کار می‌کردند. 🌾 هر کدام از این دو برادر در یک طرف تپه گندم دیم می‌کاشتند. 🌾 اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول خوبی برداشت می‌کرد؛ ولی گندم‌های ابراهیم قبل از پر شدن خوشه‌ها از تشنگی می‌سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می‌شدند و یا خوشه‌های خالی داشتند. 🌾 ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل موافقت کرد، ولی محصولش فرقی نکرد. 🌾 زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی‌کند و همان کاری را می‌کند که او انجام می‌دهد و همان بذری را می‌پاشد که او می‌پاشد. 🌾 در راز این کار حیرت زده مانده بود تا اینکه اسماعیل به او گفت: من زمانی که گندم بر زمین می‌ریزم در این فصل سرما، پرندگان گرسنه که چیزی نیست بخورند را هم در دلم نیت می‌کنم و گندم بر زمین می‌ریزم که از این گندم‌ها بخورند ولی تو دعا می‌کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیادتر شود! 🌾 دوم این که تو آرزو می‌کنی محصول من کمتر از محصول تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. 🌾 پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می‌خورند. نه فقط نان بازو و قدرت فکرشان را. 🌾 برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به كسی كه دوستش داری بگو كه چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی برایش ارزش قائل هستی چون زمانی كه از دستش بدی مهم نيست چقدر بلند فرياد بزنی او ديگر صدايت را نخواهد شنيد. 🥀🍃 (شاعر اهل شیلی) ✨@avayeqoqnus
به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است به یک کرشمه دل از غَمزه‌ی تو خرسند است @avayeqoqnus
حکایت رفاقت حکایت سنگ‌های کنار ساحله … اول یکی یکی جمع‌شون می‌کنی تو بغلت، بعدش یکی یکی پرت‌شون می‌کنی تو آب؛ اما بعضی وقت‌ها سنگ‌های قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمی‌تونی پرت‌شون کنی ... @avayeqoqnus
زیبا باش و لبخند بزن. به خودت بی‌توجه نباش. دلم می‌خواهد خوشحال باشی. تو هرگز زیباتر از آن شبی نبودی که گفتی خوشحالی... 🌹 📗 از نامه‌های عاشقانه به ماریا کاسارس ✨@avayeqoqnus
. دوری از ما مکن ای چشمِ بد از روی تو دور ❤️ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مناظره زیبای خسرو با فرهاد در مورد عشق به شیرین ❤️ نخستین بار گفتش: از کجایی؟ بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی بگفتا: آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند! بگفتا: جان‌فروشی در ادب نیست بگفت: از عشقبازان این عجب نیست بگفتا: از دل شدی عاشق بدین‌سان؟ بگفت: از دل تو می‌گویی؛ من از جان بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟ بگفت: از جان شیرینم فُزون است بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟ بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟ بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک 🌺💫🤍💫🌺💫 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو تُرک چون بیگانگان پس زبان محرمی خود دیگرست همدلی از همزبانی بهترست غیر نطق و غیر ایما و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل @avayeqoqnus
. 📜 بهلول و مرد ثروتمند نادان! شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سُخره بگیرد. به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟ بهلول گفت: البته که هست. مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟ بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است. 😅 👌 @avayeqoqnus
از مرگ نترسید! از این بترسید که وقتی زنده اید، چیزی درون شما بمیرد به نام انسانیت... @avayeqoqnus
اغلب فكر می كنیم چون خیلی گرفتاریم به خدا نمی رسیم اما واقعیت این است كه چون به خدا نمی رسیم خیلی گرفتاریم... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز اولین روز از بقیه زندگی شماست پس زندگی را به شادي زندگی کنید... صبحتون زیبا و پرنشاط رفقا 🌹🙏 ✨@avayeqoqnus
●♡◇♡● الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم، نگاهدار تا پریشان نشویم، و در راه آر تا سرگردان نشویم. آمین 🙏🌹 @avayeqoqnus
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار که از تو چیزی ازین بیشتر نمی‌خواهم ❤️ @avayeqoqnus
📚 ندیمه زیرکی که از مرگ گریخت پادشاهی در قصر خود سگی تربیت شده ای برای ازبین بردن مخالفان در قفس داشت که بسیار خشن بود. اگر کسی با اوامر شاه مخالفت می کرد یا آن ها را درست انجام نمی داد ماموران آن شخص را جلو سگ می انداختند و سگ وی را دریک چشم برهم زدن پاره پاره می کرد. یکی از ندیمان شاه که خیلی زیرک بود با خود فکر کرد که اگر روزی شاه بر او خشمگین شد و او را جلو سگ انداخت چه کند؟ این وحشت سراپای وجودش را فراگرفته بود که به این فکر افتاد که سگ را دست آموز کند. لذا هر روز گوسفندی می کشت و گوشت آنرا با دست خود به سگ می داد این کار را آنقدر تکرار کرد که اگر یکروز غیبت می کرد، روز بعد سگ به شدت دم تکان می داد و منتظر نوازش او می شد. روزی شاه بر آن مرد خشمگین شد و دستور داد که او را در قفس جلو سگ بیاندازند. ماموران از دستور شاه تبعیت کردند ولی سگ که او می شناخت دور او حلقه زد و سر روی دست او گذاشته و به خواب رفت. یک شبانه روز گذشت و ماموران آمدند تا لاشه های مرد را از قفس بیرون ببرند که با دیدن این صحنه متعجب شده و نزد شاه رفتند. ماموران به شاه گفتند: این مرد آدمی نه، بلکه فرشته است. او در دهن سگ نشسته و دندان سگ به مهر بسته! شاه به شتاب آمد تا صحنه را ببیند و بعد به عذر و زاری پرداخت و گفت تو چه کردی که سگ ترا پاره پاره نکرد؟ مرد گفت: ده سال نوکری تو را کردم این شد عاقبتم...! فقط چند بار خدمت این سگ را کردم مرا ندرید ...! به قول نظامی گنجوی: سگ، صلح کند به استخوانی ناکس، نکند وفا به جانی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین آدم های زندگی همان‌هایی هستند که وقتی کنارشان می‌نشینی چایی‌ات سرد می شود و دلت گرم ... دلتون گرم به حضور عزیزان و عصرتون بخیر و خوشی 💜🌸 @avayeqoqnus
ز کدام رَه رسیدی ز کدام در گذشتی که ندیده دیده ناگه به درون دل فِتادی @avayeqoqnus
. دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است. 🔸 از رمان "سمفونی مردگان" ✍ عباس معروفی @avayeqoqnus
♤°●♡♡●°♤ 💎 هیچ وقت کسی که همیشه حواسش به تو هست را نادیده نگیر. 💎 روزی خواهی فهمید وقتی سرگرم جمع کردن سنگ‌ها بوده‌ای، الماس را از دست داده‌ای… @avayeqoqnus
در هر چه دیده‌ام تو پدیدار بوده‌ای ای کم نموده رُخ، که چه بسیار بوده‌ای @avayeqoqnus
تو گر گناه من شوی توبه نمی‌کنم ز تو... 💖 @avayeqoqnus