فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در رحمت خدا همیشه باز است
و فانوس قشنگش همیشــــه روشن ...
فکرت را از همهی این اما و اگرها دور کن
ترس و نا امیدی و تردید را به خاک بسپار
و امید و صبر را، راه زندگیت قرار بده ...
در پناه خدای بزرگ باشید 🙏 🌸
شبتون بخیر 🌙🪴
✨@avayeqoqnus✨
سحر از راه رسید
نور خورشید دمید
چشم وا کردم و رویت دیدم
تویی آن صبح سپید
تویی آن نور امید
چشم من
غیر رخ پاک توام
هیچ ندید
با تو انگار غم و غصه
ز این قلب پرید
صبح بخیر رفقا 🌞
عشق و امید مهمون همیشگی
قلبهاتون 🌹
#امیرعباس_خالقوردی
✨@avayeqoqnus✨
🌿 با کوی تو هر که را سر و کار افتد
🌷 از مسجد و دِیر و کعبه بیزار افتد
🌿 گر زلف تو در کعبه فشاند دامن
🌷 اسلام به دست و پای زنار افتد
🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید
اباالخیر از دیگر شاعران
✨@avayeqoqnus✨
📚 ندیمه زیرکی که از مرگ گریخت
پادشاهی در قصر خود سگی تربیت شده ای برای ازبین بردن مخالفان در قفس داشت که بسیار خشن بود.
اگر کسی با اوامر شاه مخالفت می کرد یا آن ها را درست انجام نمی داد ماموران آن شخص را جلو سگ می انداختند و سگ وی را دریک چشم برهم زدن پاره پاره می کرد.
یکی از ندیمان شاه که خیلی زیرک بود با خود فکر کرد که اگر روزی شاه بر او خشمگین شد و او را جلو سگ انداخت چه کند؟
این وحشت سراپای وجودش را فراگرفته بود که به این فکر افتاد که سگ را دست آموز کند.
لذا هر روز گوسفندی می کشت و گوشت آنرا با دست خود به سگ می داد این کار را آنقدر تکرار کرد که اگر یکروز غیبت می کرد، روز بعد سگ به شدت دم تکان می داد و منتظر نوازش او می شد.
روزی شاه بر آن مرد خشمگین شد و دستور داد که او را در قفس جلو سگ بیاندازند.
ماموران از دستور شاه تبعیت کردند ولی سگ که او می شناخت دور او حلقه زد و سر روی دست او گذاشته و به خواب رفت.
یک شبانه روز گذشت و ماموران آمدند تا لاشه های مرد را از قفس بیرون ببرند که با دیدن این صحنه متعجب شده و نزد شاه رفتند.
ماموران به شاه گفتند: این مرد آدمی نه، بلکه فرشته است. او در دهن سگ نشسته و دندان سگ به مهر بسته!
شاه به شتاب آمد تا صحنه را ببیند و بعد به عذر و زاری پرداخت و گفت تو چه کردی که سگ ترا پاره پاره نکرد؟
مرد گفت: ده سال نوکری تو را کردم این شد عاقبتم...!
فقط چند بار خدمت این سگ را کردم مرا ندرید ...!
به قول نظامی گنجوی:
سگ، صلح کند به استخوانی
ناکس، نکند وفا به جانی
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم 🕊
مرغی شدم به کنج قفس ، بسته و اسیر 🥀
#فروغ_فرخزاد
✨@avayeqoqnus✨
.
#تلنگر
ﺩﺭﺧﺖ با غرور به ﻋﻠﻒ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﻣﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﺪﯼ؟
علف ﮔﻔﺖ : ﺗﺒﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ که
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻡ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﯼ!
✨@avayeqoqnus✨
آن نگارِ بی وفا گر یار ماست
از چه رو پیوسته در آزار ماست
او ز ما بیزار خوش در خواب صبح
در خیالش دیدهی بیدار ماست
ما تو را دلدارِ خود پنداشتیم
این همه اندیشه از پندار ماست
پیش تو اقرار کردم بندگی
این ستم بر جانم از اقرار ماست
میکشم جوری که نتوان باز گفت
چاره ام خون خوردنست این کار ماست
هر گلی کاندر گلستان دیده ام
بی رُخَت در دیدهی جان خارِ ماست
ای دل مِسکین مجوی از وی وفا
در جهان زیرا که او عیارِ ماست
گر سر یاری نداری باک نیست
هر که یار ما نباشد بارِ ماست
#جهان_ملک_خاتون
✨@avayeqoqnus✨
.
بدا به حال دلهایی که
بیش از اندازه محفوظ بوده اند،
هنگامی که سودا راه به دل باز می کند،
آنکه عفیف تر است، بی دفاع تر است.
🖇 از کتاب "جان شیفته"
✍ رومن رولان
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
◇○••~••○◇
ما به سه طریق مى آموزیم:
اول، اندیشه که اصیل ترین است.
دوم، تقلید که آسان ترین است.
سوم، تجربه که تلخ ترین است.
#کنفوسیوس
✨ @avayeqoqnus ✨
من دوست ندارم در کنار آتش چرت بزنم.
من ماجراجویی را دوست دارم
و میخواهم دنیا را کشف کنم.
📚 زنان کوچک
🖌 لوئیزا می الکوت
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
چـــــشم از قــلب شڪایت ڪرد
و گفـــــت :
توعاشـق میشوے
و مڹ اشڪ میریزم … 🥺
قـــــلب گفـــــت:
تو نگاه میڪنے و مڹ دردمیـڪشم... 💔
#عاشقانه
✨@avayeqoqnus✨